"ازدواج اجباری" P19 ( پایان فصل اول )
P19
کوک : اقای دکتر ا/ت چشه.... چرا اینکارا رو میکنه...؟
دکتر : متاسفانه خانم ا/ت دچار حملات عصبی شده..
کوک : یعنی میگین...
دکتر : بله خانم ا/ت دچار حمله ی عصبی قرار گرفته.... و ماهم تصمیم گرفتیم خانم ا/ت رو به تیمارستان Iop منتقل کنیم....
کوک : چی....
جیمین : اروم باش کوک تیمارستان خوبیه من همه رو انجام دادم دیدم حال تو خوب نیست....
کوک : ( یکم حالش بد شد و رفت نشست روی صندلی دو تا دستاش رو گذاشت روی صورتش و شروع کرد به گریه کردن)*
.
.
.
جیهوب : اولین باره جونگ کوک رو اینجوری میدیدن.*
نامجون : من جونگ کوک رو میبرم خونه...
تهیونگ : باشه منم کارای منتقل کردن ا/ت رو حل میکنم...
جیمین : منم میام باهات تهیونگ....
تهیونگ : بریم...
جین : ماهم جونگ کوک رو میبریم خونه... بعدش بیایین اونجا...
.
.
.
جین : کوک جان پاشو بریم خونه یکمی استراحت کن تهیونگ و جیمین پیش ا/ت هستن نگران نباش..
کوک : نه من جایی نمیرم شماها برید خودم پیش ا/ت میمونم...
نامجون : جونگ کوک اینجوری نمیشه پاشو نمیزارم اینجا بمونی ببین همه جارو زدی داغون کردی حتی نمیزاری یدونه دکتر هم بره پیش ا/ت نمیشه که... پاشو از جلو در بزار برن دکترا پیش ا/ت
کوک : ا/ت جایی نمیره نمیزارم کسی نزدیکش شه...
.
.
.
پسرا دیدن کاری نمیتونن بکنن به زور سه تایی دست جونگ کوک رو گرفتن با کلی داد و سروصدا جونگ کوک رو از بیمارستان خارج کردن و سوار ماشین شدن.. بردنش خونه...
.
.
.
بعد از اینکه جونگ کوک رفت... دکترا در اتاق رو باز کردن.. با صحنه ای که رو به رو شدن ماتشون برد...
.
.
تهیونگ : چیشده... ا.. قای.... ا/تتتتتت....!!!!!!
.
.
رفتن دیدن ا/ت دستشو با تیغ زده و کلی ازش خون رفته... بعد از این ماجرا ا/ت رو منتقل کردن به یه بیمارستان مجلل دیگه اونجا... رسیدگی کردن بهش.. و منتقلش کردن به تیمارستان روانیا... بعد از اون ماجرا دیگه کاری با ا/ت نداشتیم و یه مدتی جونگ کوک هم بخاطر ا/ت اوضاع خوبی نداشت و دارو های خاصی مصرف میکرد و تحت درمان بود... کاملا بخاطر ا/ت از حالت معمولی در اومده بود و به اصلاح یکمی روانی شده بود...
.
.
.
.
.
بعد از اون یه مدتی گذشت حال جونگ کوک خوب شد و هنوز هیچ خبری از ا/ت نمیگرفت... شروع کرد دوباره به مافیا بازی خودش.... و هر روز با یه دختر میومد خونه.... جونگ کوک از اون اتفاق دیگه جونگ کوک قبلی نبود احساس میکردیم از این رو به این رو شده... کاری به کار لی یون و مادرش هم نداشت بهش شک کرده بودیم ولی بخاطر اون ماجرا ازش نپرسیدیم چیکار کردی... بعد از مدتی جونگ کوک با یه دختری تصمیم گرفته بود ازدواج کنه.... هنوزم ا/ت رو دوست داشت ولی نمیدونستیم چه بلایی سرش اومده و داره با خودش چیکار میکنه.... یه روز صبح پسرا تصمیم گرفتن دور هم جمع شن و به مهمونی ساده ترتیب بدن...
.
.
.
.
شب مهمونی :
جیهوب : یااا جونگ کوکا حالت چطوره خیلی وقته همو ندیده بودیم...
کوک : اره... منم...
تهیونگ : داش شنیدیم قراره ازدواج کنی درسته ایا..؟
کوک : اره منو میا تصمیم به ازدواج داریم و همو دوست داریم میخوایم باهم شریک شیم... میدونین که خانواده ما و خانواده ی میا اولشم باهم جور بودیم...
تهیونگ : اره اره... ولی ا/ت چی..؟
.
.
.
جونگ کوک وقتی اسم ا/ت رو شنید یه نفسی کشید و ساکت موند و بلند شد رفت سمت الکل ها تا یکمی از صحبت ا/ت دور شه...
.
.
.
جیمین : بنظرم... الان وقتش نیست بزاریم بعدا...
نامجون : جیمین راست میگه تهیونگ بعدا درباره اش حرف میزنیم الان کوک حالش خوب شده نمیخوایم که دوباره اونجوری شه...؟
تهیونگ : اره... پس ولش...
.
.
.
.
.
این مهمونی هم تموم شد و همه مست پاتی بودن تصمیم گرفتن خونه جونگ کوک بمونن و صبح برن... صبح اون فرداش همگی خواب بودیم... صدای زنگ در خورده شد... از شانس تهیونگ بیدار شده بود... و رفت در رو باز کنه... وقتی در رو باز کرد... که یهو... اونی که پشت در وایساده بود رو دید و بهش شک... وارد شد....
.
.
.
.
.
پایان فصل اول ( پارت 19 )
برا پارت بعدی 30 لایک.... 💓🧋🍿
خب دوستان اینم از پایان فصل اول.... قراره فصل دومش هم به زودی شروع کنم بنویسیم و بزاریم دیگه اره.... اگه حمایت کنین و نظراتتون رو درباره ی فصل اول بهم بگید ممنون میشم... و دوست داشتید فصل دوم هم امروز پارت اولش هم میزارم... ☺🤍
کوک : اقای دکتر ا/ت چشه.... چرا اینکارا رو میکنه...؟
دکتر : متاسفانه خانم ا/ت دچار حملات عصبی شده..
کوک : یعنی میگین...
دکتر : بله خانم ا/ت دچار حمله ی عصبی قرار گرفته.... و ماهم تصمیم گرفتیم خانم ا/ت رو به تیمارستان Iop منتقل کنیم....
کوک : چی....
جیمین : اروم باش کوک تیمارستان خوبیه من همه رو انجام دادم دیدم حال تو خوب نیست....
کوک : ( یکم حالش بد شد و رفت نشست روی صندلی دو تا دستاش رو گذاشت روی صورتش و شروع کرد به گریه کردن)*
.
.
.
جیهوب : اولین باره جونگ کوک رو اینجوری میدیدن.*
نامجون : من جونگ کوک رو میبرم خونه...
تهیونگ : باشه منم کارای منتقل کردن ا/ت رو حل میکنم...
جیمین : منم میام باهات تهیونگ....
تهیونگ : بریم...
جین : ماهم جونگ کوک رو میبریم خونه... بعدش بیایین اونجا...
.
.
.
جین : کوک جان پاشو بریم خونه یکمی استراحت کن تهیونگ و جیمین پیش ا/ت هستن نگران نباش..
کوک : نه من جایی نمیرم شماها برید خودم پیش ا/ت میمونم...
نامجون : جونگ کوک اینجوری نمیشه پاشو نمیزارم اینجا بمونی ببین همه جارو زدی داغون کردی حتی نمیزاری یدونه دکتر هم بره پیش ا/ت نمیشه که... پاشو از جلو در بزار برن دکترا پیش ا/ت
کوک : ا/ت جایی نمیره نمیزارم کسی نزدیکش شه...
.
.
.
پسرا دیدن کاری نمیتونن بکنن به زور سه تایی دست جونگ کوک رو گرفتن با کلی داد و سروصدا جونگ کوک رو از بیمارستان خارج کردن و سوار ماشین شدن.. بردنش خونه...
.
.
.
بعد از اینکه جونگ کوک رفت... دکترا در اتاق رو باز کردن.. با صحنه ای که رو به رو شدن ماتشون برد...
.
.
تهیونگ : چیشده... ا.. قای.... ا/تتتتتت....!!!!!!
.
.
رفتن دیدن ا/ت دستشو با تیغ زده و کلی ازش خون رفته... بعد از این ماجرا ا/ت رو منتقل کردن به یه بیمارستان مجلل دیگه اونجا... رسیدگی کردن بهش.. و منتقلش کردن به تیمارستان روانیا... بعد از اون ماجرا دیگه کاری با ا/ت نداشتیم و یه مدتی جونگ کوک هم بخاطر ا/ت اوضاع خوبی نداشت و دارو های خاصی مصرف میکرد و تحت درمان بود... کاملا بخاطر ا/ت از حالت معمولی در اومده بود و به اصلاح یکمی روانی شده بود...
.
.
.
.
.
بعد از اون یه مدتی گذشت حال جونگ کوک خوب شد و هنوز هیچ خبری از ا/ت نمیگرفت... شروع کرد دوباره به مافیا بازی خودش.... و هر روز با یه دختر میومد خونه.... جونگ کوک از اون اتفاق دیگه جونگ کوک قبلی نبود احساس میکردیم از این رو به این رو شده... کاری به کار لی یون و مادرش هم نداشت بهش شک کرده بودیم ولی بخاطر اون ماجرا ازش نپرسیدیم چیکار کردی... بعد از مدتی جونگ کوک با یه دختری تصمیم گرفته بود ازدواج کنه.... هنوزم ا/ت رو دوست داشت ولی نمیدونستیم چه بلایی سرش اومده و داره با خودش چیکار میکنه.... یه روز صبح پسرا تصمیم گرفتن دور هم جمع شن و به مهمونی ساده ترتیب بدن...
.
.
.
.
شب مهمونی :
جیهوب : یااا جونگ کوکا حالت چطوره خیلی وقته همو ندیده بودیم...
کوک : اره... منم...
تهیونگ : داش شنیدیم قراره ازدواج کنی درسته ایا..؟
کوک : اره منو میا تصمیم به ازدواج داریم و همو دوست داریم میخوایم باهم شریک شیم... میدونین که خانواده ما و خانواده ی میا اولشم باهم جور بودیم...
تهیونگ : اره اره... ولی ا/ت چی..؟
.
.
.
جونگ کوک وقتی اسم ا/ت رو شنید یه نفسی کشید و ساکت موند و بلند شد رفت سمت الکل ها تا یکمی از صحبت ا/ت دور شه...
.
.
.
جیمین : بنظرم... الان وقتش نیست بزاریم بعدا...
نامجون : جیمین راست میگه تهیونگ بعدا درباره اش حرف میزنیم الان کوک حالش خوب شده نمیخوایم که دوباره اونجوری شه...؟
تهیونگ : اره... پس ولش...
.
.
.
.
.
این مهمونی هم تموم شد و همه مست پاتی بودن تصمیم گرفتن خونه جونگ کوک بمونن و صبح برن... صبح اون فرداش همگی خواب بودیم... صدای زنگ در خورده شد... از شانس تهیونگ بیدار شده بود... و رفت در رو باز کنه... وقتی در رو باز کرد... که یهو... اونی که پشت در وایساده بود رو دید و بهش شک... وارد شد....
.
.
.
.
.
پایان فصل اول ( پارت 19 )
برا پارت بعدی 30 لایک.... 💓🧋🍿
خب دوستان اینم از پایان فصل اول.... قراره فصل دومش هم به زودی شروع کنم بنویسیم و بزاریم دیگه اره.... اگه حمایت کنین و نظراتتون رو درباره ی فصل اول بهم بگید ممنون میشم... و دوست داشتید فصل دوم هم امروز پارت اولش هم میزارم... ☺🤍
۲۸.۴k
۱۸ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.