Simple life in seoul
Simple life in seoul💕
Part 4🌈🌱
(خوب دارم ادامهشو میزارمم)
رفتم خونمون.. خیلی خسته ام،خداروشکر فردا پنجشنبهس..سرمو گذاشتم رو بالش اما همش فکرم پیش ههسو بود...اونقد خسته بودم ک نمیدونم کی خابم برد..
ههسو ویو:
با سردرد از خاب بیدار شدم.. ساعت 8 بود.. واااای خاب موندمممم سریع یه دوش گرفتمو موهامو خشک کردم..لوازم پوستی و مو ای رو که خریده بودم از پلاستیکا برداشتم و استفادهشون کردم.. بعد یه تی شرت سفید با یه شلوارک نسکافه ای پوشیدم و چتری هامو یکم شونه کردم و از لوازم آرایشی ای ک دیروز ته سونگ برام گرفت یکم استفاده کردم.. ساعت8:۵٠ بود.. خداروشکر تا 9:۳٠میرسم... سریع رفتم تو پارکینگ و سوار ماشینم شدم.. از خونه تا مدرسه با ماشین 15 دیقه بود.. سریع رفتم کافه و قهوه مورد علاقه آقای جون مین رو خریدم(بابای ته سونگ ک رئیس ههسو عه)و ب سمت شرکت راه افتادم.. دقیقا ساعت 9:20 رسیدم.. 10 دیقه دیگه آقای جون مین میاد پس رفتم و دفترشو آماده کردم و برنامه هاشو یبار دیگه چک کردم.. خوبب کاملا آمادهم
رفتم رو میزم نشستم و منتظر موندم آقای جون مین بیاد..
ساعت 9:30
اومد.. با شدم و ادای احترام کردم.. بعد سریع پشت سرش رفتم داخل دفترش..
هه سو: آقای گونگ(فامیلیش گونگه دیه:/)امروز برنامه تو ایناس(بعد 5 دیقه گفت مثلا).. ساعت 2هم با آقای یونگ سو و پسرشون قرار دارید در نتیجه اقای ته سونگ هم باید بیاد
جون مین: عروس قشنگم
هه سو: بله؟
جون مین:میگم عروس قشنگم.. واقعا پسرم عاشق دختر عالی ای شده
هه سو: هـ... ها؟ ن.. نه ب خدا.. ما بهم علاقه.. نداریم..
جون مین: پس چرا ته سونگ تا صب اسمتو میگفت؟
هه سو: ها؟ اوکی من با ایشون یکم باید صحبت کنم.. با اجازه..
ادای احترام کردم و زدم بیرون.. خدایی؟ ته سونگ با اسم من چیکار دارههه-_-
Part 4🌈🌱
(خوب دارم ادامهشو میزارمم)
رفتم خونمون.. خیلی خسته ام،خداروشکر فردا پنجشنبهس..سرمو گذاشتم رو بالش اما همش فکرم پیش ههسو بود...اونقد خسته بودم ک نمیدونم کی خابم برد..
ههسو ویو:
با سردرد از خاب بیدار شدم.. ساعت 8 بود.. واااای خاب موندمممم سریع یه دوش گرفتمو موهامو خشک کردم..لوازم پوستی و مو ای رو که خریده بودم از پلاستیکا برداشتم و استفادهشون کردم.. بعد یه تی شرت سفید با یه شلوارک نسکافه ای پوشیدم و چتری هامو یکم شونه کردم و از لوازم آرایشی ای ک دیروز ته سونگ برام گرفت یکم استفاده کردم.. ساعت8:۵٠ بود.. خداروشکر تا 9:۳٠میرسم... سریع رفتم تو پارکینگ و سوار ماشینم شدم.. از خونه تا مدرسه با ماشین 15 دیقه بود.. سریع رفتم کافه و قهوه مورد علاقه آقای جون مین رو خریدم(بابای ته سونگ ک رئیس ههسو عه)و ب سمت شرکت راه افتادم.. دقیقا ساعت 9:20 رسیدم.. 10 دیقه دیگه آقای جون مین میاد پس رفتم و دفترشو آماده کردم و برنامه هاشو یبار دیگه چک کردم.. خوبب کاملا آمادهم
رفتم رو میزم نشستم و منتظر موندم آقای جون مین بیاد..
ساعت 9:30
اومد.. با شدم و ادای احترام کردم.. بعد سریع پشت سرش رفتم داخل دفترش..
هه سو: آقای گونگ(فامیلیش گونگه دیه:/)امروز برنامه تو ایناس(بعد 5 دیقه گفت مثلا).. ساعت 2هم با آقای یونگ سو و پسرشون قرار دارید در نتیجه اقای ته سونگ هم باید بیاد
جون مین: عروس قشنگم
هه سو: بله؟
جون مین:میگم عروس قشنگم.. واقعا پسرم عاشق دختر عالی ای شده
هه سو: هـ... ها؟ ن.. نه ب خدا.. ما بهم علاقه.. نداریم..
جون مین: پس چرا ته سونگ تا صب اسمتو میگفت؟
هه سو: ها؟ اوکی من با ایشون یکم باید صحبت کنم.. با اجازه..
ادای احترام کردم و زدم بیرون.. خدایی؟ ته سونگ با اسم من چیکار دارههه-_-
۱۴.۶k
۰۴ آذر ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.