فیک 𝖒𝖞 𝖘𝖜𝖊𝖊𝖙 𝖑𝖔𝖛𝖊 🐢 🙇🏻♀️🧶پارت²⁰
راوی « لیندا به وضوح عصبانیت شدید جیهوپ رو میدید و توی دلش خودش رو لعنت میکرد... اگه جیهوپ عاشق اون نمیشد الان نقطه ضعفی در مقابل راک نداشت... شاید الان زمانش رسیده بود از عشقش محافظت کنه... نمیدونست چی درونش فعال شده که اینقدر احساس قدرت میکرد اما الان تنها هدفش این بود که راک رو سرجاش بشونه...
لیندا « جناب نخست وزیر کی گفته شما این قدرت رو دارین؟
راک « چی؟
جیهوپ « با گفتن این جمله از زبون لیندا چهره راک رنگ تعجب گرفت.... مسخ شده به چهره لیندا خیره شده بودم... رنگ چشماش آبی شده بود و با خشم به راک نگاه میکرد...هموم موقع بود که مطمئن شدم که الان گرگ لیندا اینجا حضور داره... میترسیدم الان قدرتش آشکار شه با نگرانی به راک و لیندا خیره شدم
لیندا « تا دیروز با یه دختر بیست ساله که هیچی از این دنیا نمیدونست و ازت میترسید صحبت کردی... الان و از امروز من ملکه ی گرگینه ها و همسر امپراطور این سرزمینم.. دیگه این اجازه رو بهت نمیدم که جون خودم یا عزیزانم رو به خطر بندازی... مفهومه نخست وزیر؟؟؟
راک « نیرویی که ازش دریافت میکردم خیلی زیاد بود.... مطمئن بودم قدرت افسانه ای داره... رنگ چشماش محکم صحبت کردنش همه اینا باعث میشد بخوام بدونم قدرتش چیه...
جیهوپ « کافیه لیندا... نخست وزیر شما باید برید سرزمین انسان ها... بانو شما هم اینجا در قصر کنار لیندا میمونید ... دست لیندا رو گرفتم و از، اتاق خارج شدیم... بردمش توی اتاق خودم و نشوندمش روی صندلی و رفتم پشت سرش و از پنجره نگاهی به بیرون کردم.... الان فهمیدی چیکار کردی؟
لیندا « نمیدونم یهویی چی شد و چطور اون حرفها رو زدم...بعد از اعلام فرمانش جیهوپ دستم رو گرفت و منو اورد توی اتاقش ..مشخص بود استرس داره ...برگشت سمتم و این سوال رو پرسید...
((الان فهمیدی چیکار کردی؟ ))
لیندا « خب.. خب یهو احساس کردم چیزی درونم کنترلم رو بدست گرفته و ناخواسته اون حرفها رو زدم... به ضررتون میشه؟
جیهوپ « به ضرر من نه اما الان راک میگرده تا قدرت تو رو شناسایی کنه...اون حس گرگت بود که کنترلت رو بدست گرفته بود و اگه تبدیل نشده بودی این اتفاق نمیفتاد... تو گرگت رو بیدار کردی...
لیندا « الان دیگه عیبی نداره تبدیل بشم؟؟( ذوق زده )
جیهوپ « ( آروم ضربه ای به سر لیندا زد و گفت ) عیبی نداره پیشی ملوس اما با اجازه... مفهموم؟
لیندا « اطاعت همسری
جیهوپ « لیندا رو در آغوش کشیدم و از آرامش وجودش بهره بردم... و در سکوت به ضربان قلبش که ملودی مورد علاقه ام شده بود گوش کردم... لیندا رو از خودم جدا کردم و تصمیم گرفتم برم اتاق خودم تا ترتیب راک و بانو سوفیا رو بدم... خب من برم کاری نداری؟ زود بخواب اگه بفهمم بیدار موندی میکشمت
لیندا « جناب نخست وزیر کی گفته شما این قدرت رو دارین؟
راک « چی؟
جیهوپ « با گفتن این جمله از زبون لیندا چهره راک رنگ تعجب گرفت.... مسخ شده به چهره لیندا خیره شده بودم... رنگ چشماش آبی شده بود و با خشم به راک نگاه میکرد...هموم موقع بود که مطمئن شدم که الان گرگ لیندا اینجا حضور داره... میترسیدم الان قدرتش آشکار شه با نگرانی به راک و لیندا خیره شدم
لیندا « تا دیروز با یه دختر بیست ساله که هیچی از این دنیا نمیدونست و ازت میترسید صحبت کردی... الان و از امروز من ملکه ی گرگینه ها و همسر امپراطور این سرزمینم.. دیگه این اجازه رو بهت نمیدم که جون خودم یا عزیزانم رو به خطر بندازی... مفهومه نخست وزیر؟؟؟
راک « نیرویی که ازش دریافت میکردم خیلی زیاد بود.... مطمئن بودم قدرت افسانه ای داره... رنگ چشماش محکم صحبت کردنش همه اینا باعث میشد بخوام بدونم قدرتش چیه...
جیهوپ « کافیه لیندا... نخست وزیر شما باید برید سرزمین انسان ها... بانو شما هم اینجا در قصر کنار لیندا میمونید ... دست لیندا رو گرفتم و از، اتاق خارج شدیم... بردمش توی اتاق خودم و نشوندمش روی صندلی و رفتم پشت سرش و از پنجره نگاهی به بیرون کردم.... الان فهمیدی چیکار کردی؟
لیندا « نمیدونم یهویی چی شد و چطور اون حرفها رو زدم...بعد از اعلام فرمانش جیهوپ دستم رو گرفت و منو اورد توی اتاقش ..مشخص بود استرس داره ...برگشت سمتم و این سوال رو پرسید...
((الان فهمیدی چیکار کردی؟ ))
لیندا « خب.. خب یهو احساس کردم چیزی درونم کنترلم رو بدست گرفته و ناخواسته اون حرفها رو زدم... به ضررتون میشه؟
جیهوپ « به ضرر من نه اما الان راک میگرده تا قدرت تو رو شناسایی کنه...اون حس گرگت بود که کنترلت رو بدست گرفته بود و اگه تبدیل نشده بودی این اتفاق نمیفتاد... تو گرگت رو بیدار کردی...
لیندا « الان دیگه عیبی نداره تبدیل بشم؟؟( ذوق زده )
جیهوپ « ( آروم ضربه ای به سر لیندا زد و گفت ) عیبی نداره پیشی ملوس اما با اجازه... مفهموم؟
لیندا « اطاعت همسری
جیهوپ « لیندا رو در آغوش کشیدم و از آرامش وجودش بهره بردم... و در سکوت به ضربان قلبش که ملودی مورد علاقه ام شده بود گوش کردم... لیندا رو از خودم جدا کردم و تصمیم گرفتم برم اتاق خودم تا ترتیب راک و بانو سوفیا رو بدم... خب من برم کاری نداری؟ زود بخواب اگه بفهمم بیدار موندی میکشمت
۶۵.۳k
۰۶ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.