پارت۷
پارت۷
زندگی مافیایی من با پسر عمو خشن🎚🗡
جاناتان: اممممم اره یه قهوه لطفا.
ا.ت: باشه
رفتم قهوه رو درست کردم تو این مدت که قهوه داشت اماده می شود با خودم فکر کردم شاید جونگ کوک حسودی می کنی که من با جانی دوست شدم و دوست پسر دارم و اون هنوز دوست دختر نداره. قهوه رو ریختم تو یه ماگ و بردمش وایه جانی که یهو دیدم که جونگ کوک و جانی خیلی صمیمی شدن یه لحظه جا خوردم که انقدر سریع باهم مچ شدن!
قهوه رو گذاشتم . جانی خورد که یه فکری به سرم زد
ا.ت : جانی نظرت چیه یادی از قدیم کنیم توی تشک
جانی : وای آره منم دلم برا اونموقع ها تنگ شده بزن بریم
ویو جونگ کوک
وای داشتن چی میگفتن آخه یعنی چی . یهو دیدم دویدن رفتن سمت اتاقی که ا.ت دادم
دوتاشون یه متکا دست گرفتن و شروع کردن به زدن هم . یه لحظه خندم گرفت اما با اتفاقی که افتاد دهنم بسته شد
ویو ا.ت
داشتیم بازی میکردیم که یهو پام لیز خورد که برا تعادلم جانی رو گرفتم که جانی هم تعادلش خراب شد و افتاد روم که لباش رو لبام قرار گرفت
شرط؛ ۱۵ لایک
۱۵ کامنت
زندگی مافیایی من با پسر عمو خشن🎚🗡
جاناتان: اممممم اره یه قهوه لطفا.
ا.ت: باشه
رفتم قهوه رو درست کردم تو این مدت که قهوه داشت اماده می شود با خودم فکر کردم شاید جونگ کوک حسودی می کنی که من با جانی دوست شدم و دوست پسر دارم و اون هنوز دوست دختر نداره. قهوه رو ریختم تو یه ماگ و بردمش وایه جانی که یهو دیدم که جونگ کوک و جانی خیلی صمیمی شدن یه لحظه جا خوردم که انقدر سریع باهم مچ شدن!
قهوه رو گذاشتم . جانی خورد که یه فکری به سرم زد
ا.ت : جانی نظرت چیه یادی از قدیم کنیم توی تشک
جانی : وای آره منم دلم برا اونموقع ها تنگ شده بزن بریم
ویو جونگ کوک
وای داشتن چی میگفتن آخه یعنی چی . یهو دیدم دویدن رفتن سمت اتاقی که ا.ت دادم
دوتاشون یه متکا دست گرفتن و شروع کردن به زدن هم . یه لحظه خندم گرفت اما با اتفاقی که افتاد دهنم بسته شد
ویو ا.ت
داشتیم بازی میکردیم که یهو پام لیز خورد که برا تعادلم جانی رو گرفتم که جانی هم تعادلش خراب شد و افتاد روم که لباش رو لبام قرار گرفت
شرط؛ ۱۵ لایک
۱۵ کامنت
۱۰.۱k
۰۵ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.