The lost boy P.T.7
رفتیم بیمارستان و ... ا.ت حالش خیلی بد بود ولی معدشو شست و شو دادن و الان بهتره و تو مراقبت های ویژه تو راهرو بودم و داشتم میرفتم که ببینمش که خوردم به یه مرده باهم چشم تو چشم شدیم خم شدم کلاهش که افتاد رو برداشتم چشمم به یه چیزی خورد توی کلاهش با طرح باحالی نوشته بود PMJ و بهش گفتم ببخشید آقای ... لبخند وحشتناکی زد (خدایی اینا بهPJM نمیاد من چم شده دارم چیکار میکنم😂😂) و کلاه رو از دستم کشید و رفتم یه اسکل خطابش کردم فکر کنم فهمید برگشت سرم رو انداختم رفتم توی راه لبخند پیروزانه ای زدم داشتم به این فکر میکردم اتفاق پنجم قراره چی باشه امید وارم مربوط به ا.ت نشه ...
در اتاق رو باز کردم و به ا.تی که تو فکر فروع ینی فروعا فروع رفته نگاه کردم رفتم نزدیک تر رفتم جلو صورتش بازم نفهمید یهو بلند گفتم ا.ت بمرده😂😂(شرکت سم سازی کارا دین دین دین دیننننن....)ری اکشن خاصی نشون نداد ولی یکم در اومد از اون حال پوکر
ا.ت:تو فکر این بودم که شاید اون جیمین اون جیمین که میشناسم نباشه کاملا حالم خوب شده بود اما خیلی خسته بودم به سرم زد برم خونه اونجا راحت ترم یهو بلند شدم و گفتم من میرم خونه و جونگ کوک دنبالم راه افتاد
تو راه ...
ا.ت:جونگ کوک؟
جیکی:ا.ت ؟(سرش تو گوشی بود )
ا.ت:اگه این اتفاقا همه به من ربط داشته باشه چی؟
جیکی:چرا چرت میگی واسه چی به تو باید مربوط باشه
ا.ت:راست میگی چرا به من ربط داشته باشه من یه آدم باشرف و با نظاکتم
جیکی:آها شرف بر درودت با ادب
ا.ت:به روت خندیدم پرو شدی
جیکی:آروم باش حالا ... راستی امروز یکی بهم خورد توی بیمارستان بعد بگو چی شد...؟
ا.ت:چی شده مگه
جیکی:هیچی کلاهش افتاد زمین دادم بش😂
ا.ت:بامزه چقد تو نمکی
جیکی : حالا جدا از شوخی طرف خیلی عجیب بود یه جوری نگاه میکردانگار ارث باباشو بالا کشیدم
ا.ت:نه باو نکشیدی؟
جیکی:مسخره ... تو کلاهشم به چی عجیب نوشته بود
ا.ت:چی خو درست حرف بزن
جیکی:نوشته بود پی ام جی برند ... برنده ایا؟
ا.ت:از پشت کوه اومدی آیا؟
جیکی: نه تازه با تو آشنا شدم
ا.ت:نه هنوز نشدی😂
ا.ت:بلاخره رسیدیم ... من برای مهمونی امشب کلی کار دارم زود تر میرم
رفتم داخل و دیدم میز چیده شده بود ولی اون خدمتکاره چیده بودشون رفتم نزدیکش ...
ا.ت: منو میبری پیش جیمین.
خ:آخه خانوم من نمیتونم
ا.ت:نپرسیدم ... مستقیم دستور دادم 😒
خ:باید ببینم کی میتونم برم اون طر...
ا.ت:فردا ساعت 8 شب
خ:...
ا.ت: فهمیدی؟
خ::ب.بله چشم
...................................
ساعت نه شده بود الاناس که مهمونا برسن و زنگ در خورد ... دیدی گفتم
رفتم در رو باز کردم تعظیم کردم ولی ...😳
شرط ...
5 تا لایک...
5 تا کامنت ...
بایییییی♎
در اتاق رو باز کردم و به ا.تی که تو فکر فروع ینی فروعا فروع رفته نگاه کردم رفتم نزدیک تر رفتم جلو صورتش بازم نفهمید یهو بلند گفتم ا.ت بمرده😂😂(شرکت سم سازی کارا دین دین دین دیننننن....)ری اکشن خاصی نشون نداد ولی یکم در اومد از اون حال پوکر
ا.ت:تو فکر این بودم که شاید اون جیمین اون جیمین که میشناسم نباشه کاملا حالم خوب شده بود اما خیلی خسته بودم به سرم زد برم خونه اونجا راحت ترم یهو بلند شدم و گفتم من میرم خونه و جونگ کوک دنبالم راه افتاد
تو راه ...
ا.ت:جونگ کوک؟
جیکی:ا.ت ؟(سرش تو گوشی بود )
ا.ت:اگه این اتفاقا همه به من ربط داشته باشه چی؟
جیکی:چرا چرت میگی واسه چی به تو باید مربوط باشه
ا.ت:راست میگی چرا به من ربط داشته باشه من یه آدم باشرف و با نظاکتم
جیکی:آها شرف بر درودت با ادب
ا.ت:به روت خندیدم پرو شدی
جیکی:آروم باش حالا ... راستی امروز یکی بهم خورد توی بیمارستان بعد بگو چی شد...؟
ا.ت:چی شده مگه
جیکی:هیچی کلاهش افتاد زمین دادم بش😂
ا.ت:بامزه چقد تو نمکی
جیکی : حالا جدا از شوخی طرف خیلی عجیب بود یه جوری نگاه میکردانگار ارث باباشو بالا کشیدم
ا.ت:نه باو نکشیدی؟
جیکی:مسخره ... تو کلاهشم به چی عجیب نوشته بود
ا.ت:چی خو درست حرف بزن
جیکی:نوشته بود پی ام جی برند ... برنده ایا؟
ا.ت:از پشت کوه اومدی آیا؟
جیکی: نه تازه با تو آشنا شدم
ا.ت:نه هنوز نشدی😂
ا.ت:بلاخره رسیدیم ... من برای مهمونی امشب کلی کار دارم زود تر میرم
رفتم داخل و دیدم میز چیده شده بود ولی اون خدمتکاره چیده بودشون رفتم نزدیکش ...
ا.ت: منو میبری پیش جیمین.
خ:آخه خانوم من نمیتونم
ا.ت:نپرسیدم ... مستقیم دستور دادم 😒
خ:باید ببینم کی میتونم برم اون طر...
ا.ت:فردا ساعت 8 شب
خ:...
ا.ت: فهمیدی؟
خ::ب.بله چشم
...................................
ساعت نه شده بود الاناس که مهمونا برسن و زنگ در خورد ... دیدی گفتم
رفتم در رو باز کردم تعظیم کردم ولی ...😳
شرط ...
5 تا لایک...
5 تا کامنت ...
بایییییی♎
۱.۳k
۱۷ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.