عشق بین سال اخری ها
عشق بین سال اخری ها
((فرشته عشق فصل دوم))
پارت دوم
رفتم سر جام نشستم ،اون کنار پنجره کلاس نشست واسم مهم نبود کنار کی مینشستم چند زنگ گذشت زنگ آخر بود چشمام تار شده بود از معلم اجازه گرفتم که برم آب بزنم صورتم وقتی وارد حیاط مدرسه شدم یه نگاه رو خودم حس میکردم اما برام مهم نبود رفتم خیلی حالم بد بود نمیدونستم چکار کنم آب زدم به صورتم جلو چشمام سیاهی میرفت خوب نشدم به سختی داشتم راه میرفتم که بیهوش شدم و افتادم وسط حیاط مدرسه
☆از زبون گائول☆
داشتم نگاهش میکردم که یهو افتاد زمین و از هوش رفت
نمیدونستم باید چکار کنم زنگ خورد سریع رفتم درمانگاه مدرسه به دکتر گفتم سریع رفتیم پیشش
دوست صمیمی میونگ دست میونگ رو گرفت و انداخت رو شونه خودش و بردش داخل درمانگاه بعد که رفتیم دکتر بهش قرص داد و بهش سرم زد و با بدبختی به هوش اومد
دکتر معاینش کرد و گفت باید بره به یه بیمارستان خوب تا آزمایش بده من رفتم داخل کلاس چون خیلی ضایع بود اونجا وایسم
خیلی نگران بودم اما نمیتونستم کاری کنم
(✯چند ساعت بعد✯)
✿از زبون میونگ✿
میخواستم برم خونه که دوستم گفت باید باهام بیاد اینجوری نمیشه من تنها خطرناکه واسم واسه همین مجبورم کرد باهام بیاد برا همین مجبور شدم با اون برم خونه راه افتادیم حالم خیلی بد بود اما فقط تظاهر کردم که حالم خوبه
رسیدم خونه فقط دوستمو مجبور کردم که بره اگه مامان بابام میدیدنش حتما یه دل سیر کتک میخوردم برا همین سریع ردش کردم بره
وارد خونه که شدم دیدم مامانم دوباره استرس داره و فهمیدم یه اتفاقی افتاده پس آماده کتک خوردن شدم و رفتم تو خونه با نگاه عصبانی بابام مواجه شدم و اومدم برم طبقه بالا که بابام گفت:
علامت بابای میونگ√
√:وایسا(با عصبانیت)
برگشتم به سمت عقب تمام شجاعت خودمو جمع کردمو گفتم
میونگ:دوباره چیشده ها؟(با یکم داد)
√:.......
ببخشید خیلی مزخرف شده
((فرشته عشق فصل دوم))
پارت دوم
رفتم سر جام نشستم ،اون کنار پنجره کلاس نشست واسم مهم نبود کنار کی مینشستم چند زنگ گذشت زنگ آخر بود چشمام تار شده بود از معلم اجازه گرفتم که برم آب بزنم صورتم وقتی وارد حیاط مدرسه شدم یه نگاه رو خودم حس میکردم اما برام مهم نبود رفتم خیلی حالم بد بود نمیدونستم چکار کنم آب زدم به صورتم جلو چشمام سیاهی میرفت خوب نشدم به سختی داشتم راه میرفتم که بیهوش شدم و افتادم وسط حیاط مدرسه
☆از زبون گائول☆
داشتم نگاهش میکردم که یهو افتاد زمین و از هوش رفت
نمیدونستم باید چکار کنم زنگ خورد سریع رفتم درمانگاه مدرسه به دکتر گفتم سریع رفتیم پیشش
دوست صمیمی میونگ دست میونگ رو گرفت و انداخت رو شونه خودش و بردش داخل درمانگاه بعد که رفتیم دکتر بهش قرص داد و بهش سرم زد و با بدبختی به هوش اومد
دکتر معاینش کرد و گفت باید بره به یه بیمارستان خوب تا آزمایش بده من رفتم داخل کلاس چون خیلی ضایع بود اونجا وایسم
خیلی نگران بودم اما نمیتونستم کاری کنم
(✯چند ساعت بعد✯)
✿از زبون میونگ✿
میخواستم برم خونه که دوستم گفت باید باهام بیاد اینجوری نمیشه من تنها خطرناکه واسم واسه همین مجبورم کرد باهام بیاد برا همین مجبور شدم با اون برم خونه راه افتادیم حالم خیلی بد بود اما فقط تظاهر کردم که حالم خوبه
رسیدم خونه فقط دوستمو مجبور کردم که بره اگه مامان بابام میدیدنش حتما یه دل سیر کتک میخوردم برا همین سریع ردش کردم بره
وارد خونه که شدم دیدم مامانم دوباره استرس داره و فهمیدم یه اتفاقی افتاده پس آماده کتک خوردن شدم و رفتم تو خونه با نگاه عصبانی بابام مواجه شدم و اومدم برم طبقه بالا که بابام گفت:
علامت بابای میونگ√
√:وایسا(با عصبانیت)
برگشتم به سمت عقب تمام شجاعت خودمو جمع کردمو گفتم
میونگ:دوباره چیشده ها؟(با یکم داد)
√:.......
ببخشید خیلی مزخرف شده
۱.۳k
۰۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.