فیک جیمین :عاشقتم: پارت ۹
از زبان جیمین:
وقتی با نامی رفتم حرف بزنم نامی برام گفت که کمپانی اجازه ی باهم شدن با یه دختر رو نمیده برام و من نمیتونم زندگیمو بسازم خیلی ناراحت بودم که باید از سانا جدا بشم ولی دیگه چاره ای ندارم باید ازش جدا بشم و چطور باید باهاش حرف بزنم وای نه
ن: جیمین ببین میدونم ناراحتی ولی دیگه چاره ای نداری
ج: میدونم ولی الان چیکار کنم چطور باهاش حرف بزنم
ن:کوک و ته رفتن باهاش حرف بزنن
ج:هوم هق .......هق چرا باید ازش جدا بشم ..هق ..من خیلی دوستش دارم هق ....هقققققققق(با گریه)
س:جیمینا گریه نکن
ج:عه سانا تو از کی اینحا بودی
سانا اومد منو بغل کرد من دلم خیلی براش تنگ میشه نامی و بقیه رفتن بیرون سانا لبشو گذاشت روی لبم و یه بوسه ی ملایم رو شروع کردیم وقتی لباشو برداشت یک بوسه ای روی لپم گذاشت و رفت همه وسایل هاشو برداشت و رفت دیگه تنها بودم
۵ سال بعد خونه ی سانا
از زبان انی:
اون روز وقتی سانا اومد خونه خودشو تو اتاق حبس کرد و دیگه از اتاق بیرون نیومد آنقدر گریه کرد که افسردگی شدیدی گرفت و وقتی سعی داشت جیمین رو فراموش کنه یجا عکسشو میدید و بازم افسردگی میگرفت ولی دیگه اون همون ساناعه نیست اون خیلی قوی شده حتا ما نمیتونم باهاش حرف هم بزنیم چون صبح پامیشه میره سرکار و شب هم میاد اصلا به هیچ کس احمنیت نمیده حتا به من هم اون همیشه میگفت من مثل خواهرشم ولی دیگه عادت کردیم امروز بی تی اس کنسرت داره و ما قراره بریم اونجا میدونم سانا نمیاد ولی بازم ازش پرسیدم
از زبان سانا:
توی اتاقم داشتم کار میکردم که آنی اومدم تو اتاقم و گفت که میخوان برم کنسرت بی تی اس وقتی شنیدم هم خوشحال شدم و هم ناراحت شدم که اگه برم بازم همون روز هارو یادم میارم واقعا خیلی درد داشت منم گفتم که من.....
[(<پایان پارت ۹ برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه >)]
وقتی با نامی رفتم حرف بزنم نامی برام گفت که کمپانی اجازه ی باهم شدن با یه دختر رو نمیده برام و من نمیتونم زندگیمو بسازم خیلی ناراحت بودم که باید از سانا جدا بشم ولی دیگه چاره ای ندارم باید ازش جدا بشم و چطور باید باهاش حرف بزنم وای نه
ن: جیمین ببین میدونم ناراحتی ولی دیگه چاره ای نداری
ج: میدونم ولی الان چیکار کنم چطور باهاش حرف بزنم
ن:کوک و ته رفتن باهاش حرف بزنن
ج:هوم هق .......هق چرا باید ازش جدا بشم ..هق ..من خیلی دوستش دارم هق ....هقققققققق(با گریه)
س:جیمینا گریه نکن
ج:عه سانا تو از کی اینحا بودی
سانا اومد منو بغل کرد من دلم خیلی براش تنگ میشه نامی و بقیه رفتن بیرون سانا لبشو گذاشت روی لبم و یه بوسه ی ملایم رو شروع کردیم وقتی لباشو برداشت یک بوسه ای روی لپم گذاشت و رفت همه وسایل هاشو برداشت و رفت دیگه تنها بودم
۵ سال بعد خونه ی سانا
از زبان انی:
اون روز وقتی سانا اومد خونه خودشو تو اتاق حبس کرد و دیگه از اتاق بیرون نیومد آنقدر گریه کرد که افسردگی شدیدی گرفت و وقتی سعی داشت جیمین رو فراموش کنه یجا عکسشو میدید و بازم افسردگی میگرفت ولی دیگه اون همون ساناعه نیست اون خیلی قوی شده حتا ما نمیتونم باهاش حرف هم بزنیم چون صبح پامیشه میره سرکار و شب هم میاد اصلا به هیچ کس احمنیت نمیده حتا به من هم اون همیشه میگفت من مثل خواهرشم ولی دیگه عادت کردیم امروز بی تی اس کنسرت داره و ما قراره بریم اونجا میدونم سانا نمیاد ولی بازم ازش پرسیدم
از زبان سانا:
توی اتاقم داشتم کار میکردم که آنی اومدم تو اتاقم و گفت که میخوان برم کنسرت بی تی اس وقتی شنیدم هم خوشحال شدم و هم ناراحت شدم که اگه برم بازم همون روز هارو یادم میارم واقعا خیلی درد داشت منم گفتم که من.....
[(<پایان پارت ۹ برای پارت های بیشتر حمایت فراموش نشه >)]
۶.۹k
۱۲ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.