فیک کوک
𝕸𝖞 𝖒𝖆𝖋𝖎𝖆³¹
منشی اومد داخل.
منشی: خانم ببخشین یادم رفت بگم که آقای لی اومدن که شما رو ببینن.
ولی دختر حتی یه نگاه هم به منشی که شرمنده وایساده بود اونجا نکرد و به شخصی که قرار بود هنهچیز رو خراب کنه نگاه میکرد.
منشی تعظیم کرد و رفت بیرون.
عصبی و با اخم لبزد:
+: از جونم چی میخوای باکهیون!؟
باکهیون: اووو پس اشتباه نمیکردم! واقعا زندهای!
+: از کجا فهمیدی مارموز!
(باکهیون: -)
-: کار سختی نبود. فقط دلیل مرگت منو قانع نمیکرد. چون تو هیچ وقت کم نمیاوردی! اون شوهر عوضیت هرروز کتکت میزد و بهت تجاوز میکرد ولی تو کنارش موندی، بعد اون وقت از اونجا که زندگیت خیلی هم راحتتر بود فرار کنی؟؟؟؟ و تازه جالبیش هم اینکه توی یه جنگل که کنار اونجا بوده گرگا بگیرن جرت بدن!؟....هه ... خندهداره!
+: دیگه کی بهجز تو میدونه!؟
اومد نزدیک تر و با چشمای مشکیش کل صورت ا.ت رو نگاه کرد.
-: یادته قبلا کل صورتت همیشه زخمی بود؟ هر موقع که از بچگی میومدیم خونتون تو پیش ما نبودی! عمو هم فقط میگفت که اون درس داره و توی اتاقشه...یا میگفت که خوابی، یا اصلا خونه نیستی! ولی صدای گریههاتو از پشت در میشنیدیم، یا حتی از لای در میشد صورت کبود و زخمیتو دید! وقتی هم که میدیدیمت صورتت پر کبودی بود، مامانت هم در جواب بقیه که ازش میپرسیدن'صورت دخترت چیشده؟' میگفت چیزی نیست توی بازی کردنش خورده زمین یا صورتشو زخمی کرده، یا میگفت به تخت خورده.
داد زد.
+: گفتم دیگه کی بجز تو میدونه!!!
-: نهبابا! وحشی هم شدی! کسی که نمیدونه جز من، ولی فک کنم اگه همو بفهمه بد میشه برات دختر عمو!
نفس عمیق کشید تا عصبانیتش رو فروکش کنه.
+: چی میخوای؟
-: حالا شدی دختر خوب! الان که نمیشه بهت بگم، امشب بیا باهم حرف بزنیم.
به ساعتش نگاه کرد.
-: الان دیگه دیرم شده. بعدا میبینمت die Amen! اوو البته الان تو دیگه جئون ا.ت هستی! دیگه نمیشه بهت گفت die Amen, پس بهجاش میگیم،.... کوئین آبایومی!
آبایومی: خوشبختی بعد از سختی های زیاد یا موفقیت بعد از سختی ها به وجود میاد
منشی اومد داخل.
منشی: خانم ببخشین یادم رفت بگم که آقای لی اومدن که شما رو ببینن.
ولی دختر حتی یه نگاه هم به منشی که شرمنده وایساده بود اونجا نکرد و به شخصی که قرار بود هنهچیز رو خراب کنه نگاه میکرد.
منشی تعظیم کرد و رفت بیرون.
عصبی و با اخم لبزد:
+: از جونم چی میخوای باکهیون!؟
باکهیون: اووو پس اشتباه نمیکردم! واقعا زندهای!
+: از کجا فهمیدی مارموز!
(باکهیون: -)
-: کار سختی نبود. فقط دلیل مرگت منو قانع نمیکرد. چون تو هیچ وقت کم نمیاوردی! اون شوهر عوضیت هرروز کتکت میزد و بهت تجاوز میکرد ولی تو کنارش موندی، بعد اون وقت از اونجا که زندگیت خیلی هم راحتتر بود فرار کنی؟؟؟؟ و تازه جالبیش هم اینکه توی یه جنگل که کنار اونجا بوده گرگا بگیرن جرت بدن!؟....هه ... خندهداره!
+: دیگه کی بهجز تو میدونه!؟
اومد نزدیک تر و با چشمای مشکیش کل صورت ا.ت رو نگاه کرد.
-: یادته قبلا کل صورتت همیشه زخمی بود؟ هر موقع که از بچگی میومدیم خونتون تو پیش ما نبودی! عمو هم فقط میگفت که اون درس داره و توی اتاقشه...یا میگفت که خوابی، یا اصلا خونه نیستی! ولی صدای گریههاتو از پشت در میشنیدیم، یا حتی از لای در میشد صورت کبود و زخمیتو دید! وقتی هم که میدیدیمت صورتت پر کبودی بود، مامانت هم در جواب بقیه که ازش میپرسیدن'صورت دخترت چیشده؟' میگفت چیزی نیست توی بازی کردنش خورده زمین یا صورتشو زخمی کرده، یا میگفت به تخت خورده.
داد زد.
+: گفتم دیگه کی بجز تو میدونه!!!
-: نهبابا! وحشی هم شدی! کسی که نمیدونه جز من، ولی فک کنم اگه همو بفهمه بد میشه برات دختر عمو!
نفس عمیق کشید تا عصبانیتش رو فروکش کنه.
+: چی میخوای؟
-: حالا شدی دختر خوب! الان که نمیشه بهت بگم، امشب بیا باهم حرف بزنیم.
به ساعتش نگاه کرد.
-: الان دیگه دیرم شده. بعدا میبینمت die Amen! اوو البته الان تو دیگه جئون ا.ت هستی! دیگه نمیشه بهت گفت die Amen, پس بهجاش میگیم،.... کوئین آبایومی!
آبایومی: خوشبختی بعد از سختی های زیاد یا موفقیت بعد از سختی ها به وجود میاد
۵.۶k
۲۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.