رمان: 𝚋𝚛𝚒𝚐𝚑𝚝 𝚏𝚞𝚝𝚞𝚛𝚎🦋🪐( آینده ی روشن)
رمان: 𝚋𝚛𝚒𝚐𝚑𝚝 𝚏𝚞𝚝𝚞𝚛𝚎🦋🪐( آینده ی روشن)
پارت2
از دید ات
(خعلی خوشحال بودم اگ قبول میشدم میتونستم داخل کمپانی ک دوس دارم و شغلی ک دوس دارم کار کنم باید تمام سعیم رو بکنم ب سمت دوربین عکاسیم رفتم برداشتمش لباسام رو پوشیدم ی کراپ سفید با شلوار کارگو عه بگ کیفم رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم دوربین عکاسیم رو داخل کیفم گذاشتم ب سمت در رفتم در رو باز کردم و ب سمت بیرون رفتم
داخل خیابون های سئول قدم میزدم حس خعلی خوبی میداد از هرچیزی میدیدم عکس میگرفتم و سعی میکردم تمرین کنم بعد از 1 ساعت ب سمت خونه رفتم در رو باز کردم و رفتم داخل لباسام رو عوض کردم و وسایل هام رو سرجاشون گذاشتم)
خواهر ات( مینسو):اتتتتتتتتت گشنمهههههههه
ات: خو ب من چ مگ چولاخی برو واس خودت ی چیزی درس کن
مینسو: اتتتتتتتتتت
ات: دردددددددد
مینسو:از یونا شنیدم فردا مخوای بری برا مصاحبه؟!
ات:هعی اره خعلی ذوق دارم باورم نمیشه خدا کنه قبول شم تصور اینکه داخل کمپانی ی ب اون بزرگی کار کنم قلبم رو ذوب میکنه...
مینسو:ات تو لایقش هستی ک اونجا کار کنی تو خعلی تلاش کردی
ات: عوووووو خواهر جون خودمییییی
مینسو:هعب
ات: الان غذا سفارش میدم ک بخوریم
مینسو: اوکککککککی( باذوق)
از دید ات
غذا رو اوردن خوردیم لامصب خعلی خوشمزه بود
بعد از غذا خوردن ب سمت تختم رفتم خعلی هیجان داشتم فردا باید زود بیدار میشدم و میرفتم کمپانی استرس شدید داشتم سعی کردم خودم رو اروم کنم و بخوابم بعد از 10 مین خوابم برد
پایان پارت 2
( امیدوارم خوشتون اومده باشه🙃🥺)
لطفا فیکم رو اینگور نکنید🙏
پارت2
از دید ات
(خعلی خوشحال بودم اگ قبول میشدم میتونستم داخل کمپانی ک دوس دارم و شغلی ک دوس دارم کار کنم باید تمام سعیم رو بکنم ب سمت دوربین عکاسیم رفتم برداشتمش لباسام رو پوشیدم ی کراپ سفید با شلوار کارگو عه بگ کیفم رو برداشتم و از اتاق بیرون رفتم دوربین عکاسیم رو داخل کیفم گذاشتم ب سمت در رفتم در رو باز کردم و ب سمت بیرون رفتم
داخل خیابون های سئول قدم میزدم حس خعلی خوبی میداد از هرچیزی میدیدم عکس میگرفتم و سعی میکردم تمرین کنم بعد از 1 ساعت ب سمت خونه رفتم در رو باز کردم و رفتم داخل لباسام رو عوض کردم و وسایل هام رو سرجاشون گذاشتم)
خواهر ات( مینسو):اتتتتتتتتت گشنمهههههههه
ات: خو ب من چ مگ چولاخی برو واس خودت ی چیزی درس کن
مینسو: اتتتتتتتتتت
ات: دردددددددد
مینسو:از یونا شنیدم فردا مخوای بری برا مصاحبه؟!
ات:هعی اره خعلی ذوق دارم باورم نمیشه خدا کنه قبول شم تصور اینکه داخل کمپانی ی ب اون بزرگی کار کنم قلبم رو ذوب میکنه...
مینسو:ات تو لایقش هستی ک اونجا کار کنی تو خعلی تلاش کردی
ات: عوووووو خواهر جون خودمییییی
مینسو:هعب
ات: الان غذا سفارش میدم ک بخوریم
مینسو: اوکککککککی( باذوق)
از دید ات
غذا رو اوردن خوردیم لامصب خعلی خوشمزه بود
بعد از غذا خوردن ب سمت تختم رفتم خعلی هیجان داشتم فردا باید زود بیدار میشدم و میرفتم کمپانی استرس شدید داشتم سعی کردم خودم رو اروم کنم و بخوابم بعد از 10 مین خوابم برد
پایان پارت 2
( امیدوارم خوشتون اومده باشه🙃🥺)
لطفا فیکم رو اینگور نکنید🙏
۶.۷k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲