فرشته هزار بال part ⁵
ویو ا/ت:
صدای شیپور های عمارت در امده بود
ک عمه جیمین امد و جلوم رو گرفت ک نرم جایی
چندتا نفر امدن تو و عمه جیمین شروع کرد جنگیدن باهاشون چند نفر میخواستن به من حمله کنن ک [🔪] رو در اوردم و شروع کردم زدنشون
همینطور انجامش میدادم ک دیگه کسی نمونده بود
همه جیمین سریع دستمو گرفت و از اونجا رفتیم بیرون اسم عمه جیمین اون سوعه
.
.
ویو جیمین:
صدای شیپور های عمارت در امد
سریع با تموم سرباز ها دور امپراطور حلقه دفاعی زدیم امدن جلو و شروع کردیم جنگیدن باهاشون
.
.
ویو ا/ت:
رفتیم توی یه اتاقی ک عمه جیمین پشت در یه صندلی گذاشت و رفتیم توی یه زیر زمین
اونجا قایم شده بودیم ک هوا خیلی سرد بود
اون سو رفت برام یه پالتو اورد
پوشیدمش و گرم تر شدم
.
.
ویو جیمین:
همینطور داشتن دشمن ها زیادتر میشدن
[🤚] امپراطور رو گرفتم و با فرمانده دوم از اونجا خارج شدیم
همینطور به راهمون ادامه میدادیم ک
یادم امدم ا/ت مونده تو عمارت
به فرمانده دوم گفتم امپراطور رو ببره
و خودم حرکت کردم سمت عمارت
دیدم همون چیونگ [ بوووق😅]
به ا/ت چندتا ورقه داده
اون هم ورقشون میزد
خیلی عصبی شدم رفتم یقه چیونگ رو گرفتم و کشتمش
[🤚] ا/ت رو گرفتم و سریع از اونجا خارج شدم
.
.
ویو ا/ت:
نشسته بودیم توی زیر زمین ک در باز شد
دیدم یه مرده امده بود ک اون سو جلوی من ایستاد
گفت کاری باهام نداره چندتا ورقه بهم داد و گفت ک اینارو بخونم
شروع کردم یه خوندنشون فک کنم مربوط به باز شدن همون دریچه به دنیایی ک من امدم ازش بود..
.
.
ویو جیمین:
با ا/ت رفتیم عمارت داییم
اونجا خالم برای ا/ت و من سوپ درست کرد
شروع کردیم به خوردنش
تموم ک شد بهمون یه اتاق دادن تا اونجا بمونیم
شب شده بود ا/ت رفته بود [🧖🏻♀️] امد بیرون
بهش گفتم بگیره بخوابه
ساعت نزدیکای 3 صبح بود ک ا/ت همش با خودش انکار توی خواب حرف میزد
جیمین. ا/ت... ا/ت بیدار شو
جیمین. پزشک ا/ت.. بیدار شو
جیمین. ا/ت بلند شو `داد`
.
.
ویو جیمین:
هرکاری کردم بیدار نشد به پزشک جانگ گفتم بیاد ک...
.
.
.
.
خماری😅
مایل به فالو و لایک؟
شرط: 30 لایک
هپی مپی 1 کا و 400:))))
ببخشید کم شد
صدای شیپور های عمارت در امده بود
ک عمه جیمین امد و جلوم رو گرفت ک نرم جایی
چندتا نفر امدن تو و عمه جیمین شروع کرد جنگیدن باهاشون چند نفر میخواستن به من حمله کنن ک [🔪] رو در اوردم و شروع کردم زدنشون
همینطور انجامش میدادم ک دیگه کسی نمونده بود
همه جیمین سریع دستمو گرفت و از اونجا رفتیم بیرون اسم عمه جیمین اون سوعه
.
.
ویو جیمین:
صدای شیپور های عمارت در امد
سریع با تموم سرباز ها دور امپراطور حلقه دفاعی زدیم امدن جلو و شروع کردیم جنگیدن باهاشون
.
.
ویو ا/ت:
رفتیم توی یه اتاقی ک عمه جیمین پشت در یه صندلی گذاشت و رفتیم توی یه زیر زمین
اونجا قایم شده بودیم ک هوا خیلی سرد بود
اون سو رفت برام یه پالتو اورد
پوشیدمش و گرم تر شدم
.
.
ویو جیمین:
همینطور داشتن دشمن ها زیادتر میشدن
[🤚] امپراطور رو گرفتم و با فرمانده دوم از اونجا خارج شدیم
همینطور به راهمون ادامه میدادیم ک
یادم امدم ا/ت مونده تو عمارت
به فرمانده دوم گفتم امپراطور رو ببره
و خودم حرکت کردم سمت عمارت
دیدم همون چیونگ [ بوووق😅]
به ا/ت چندتا ورقه داده
اون هم ورقشون میزد
خیلی عصبی شدم رفتم یقه چیونگ رو گرفتم و کشتمش
[🤚] ا/ت رو گرفتم و سریع از اونجا خارج شدم
.
.
ویو ا/ت:
نشسته بودیم توی زیر زمین ک در باز شد
دیدم یه مرده امده بود ک اون سو جلوی من ایستاد
گفت کاری باهام نداره چندتا ورقه بهم داد و گفت ک اینارو بخونم
شروع کردم یه خوندنشون فک کنم مربوط به باز شدن همون دریچه به دنیایی ک من امدم ازش بود..
.
.
ویو جیمین:
با ا/ت رفتیم عمارت داییم
اونجا خالم برای ا/ت و من سوپ درست کرد
شروع کردیم به خوردنش
تموم ک شد بهمون یه اتاق دادن تا اونجا بمونیم
شب شده بود ا/ت رفته بود [🧖🏻♀️] امد بیرون
بهش گفتم بگیره بخوابه
ساعت نزدیکای 3 صبح بود ک ا/ت همش با خودش انکار توی خواب حرف میزد
جیمین. ا/ت... ا/ت بیدار شو
جیمین. پزشک ا/ت.. بیدار شو
جیمین. ا/ت بلند شو `داد`
.
.
ویو جیمین:
هرکاری کردم بیدار نشد به پزشک جانگ گفتم بیاد ک...
.
.
.
.
خماری😅
مایل به فالو و لایک؟
شرط: 30 لایک
هپی مپی 1 کا و 400:))))
ببخشید کم شد
۳۳.۰k
۲۴ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.