رمان عشق مثلث پارت ۵۸
رفتیم اتاق رو تخت خوابیدیم
(صبح)
پاشدم رفتم پایین صبحونه آماده کردم جیمین هنوز خواب بود صداش کردم ولی بیدار نشد رفتم درو باز کردم خیلی کیوت خوابیده بود ولی باید زود کار پیدا میکردیم صداش کردم ولی بازم بیدار نشد انقدر محکم داد زدم که گوشای من پاره شد ولی جیمین بیدار نشد روی شکمش نشستم هی تکونش میدادم
+جیمین جیمین بیییداررر شوووو
گوش من کر شد ولی جیمین پا نشد
در حالی که چشمامو میبستم و صداش میکردم چشمامو باز کردم و جیمین و روی خودم دیدم به اون چشمای یخی و موهای قهوه ایش خیره شده بودم
خواستم حرف بزنم که لبشو رو لبام گذاشت و زود برداشت و بلند شد رفت بیرون
با خنده لب زدم +هییییی کککجججاااا فففررااررر ممییککنی
رفتم پیشش که رو میز نشسته بود و صبحونه میخورد
+حداقل منتظرم میموندی
چیزی نگفت و منم نشستم پیشش...
بعد اینکه صبحونه خوردیم پاشدیم لباسمون و پوشیدیم و سورا ماشین شدیم
_سوجین به نظرم همون کاری که تو کره میکردیم تو اینجاهم بکنیم بهتر نیس؟
+عامم خوب به نظر من عالیه
_پس اول برای تورو تموم کنیم
+اوک
به بهترین دبیرستان رفتیم و بعد چند تا پرسش و امضا بلاخره از اونجا دراومدیم و برای جیمین به بهترین بیمارستان رفتیم و جیمینم برای پرستاری قبول شد تو ماشین بودیم و ساعت ۲ بعد از ظهر بود و من از گشنگی داشتم میمردم
+جیمینا
_جانم؟
+من گشنمه
_الان همسرمو به بهترین رستوران میبرم
+میسی
بعد ۱۰ دیقه رسیدیم پیاده شدیم و دستمو گرفت وارد رستوران شدیم
فضای گرمی و شلوغی داشت و معلوم بود رستوران معروفیه
برعکس هوای روشن داخل تاریک بود و چراغ های زرد رو روشن کردن و موسیقی ملایمی پخش شد با صدای جیمین به خودم اومدم
_بریم اونجا بشینیم
با دستش که به میز دونفره اشاره میکرد رفتیم
نشستیم و احساس نگاه سنگینی رو روی خودم میفهمیدم برگشتم و به پسری که پشت سرم دو سه متر فاصله نشسته بود که دستش سوجو بودو با یه لبخند بهم نگاه میکرد
_بهش نگاه نکن
با صدای جیمین برگشتم طرفش
+ه.ها
_میگم بهشون نگاه نکن
+ن..نه..خو..خوب
گارسون:سلام چی میل دارین؟
_همبرگ
+همربگر و سیب زمینی سرخ کرده و مرغ سوخاری
جیمین با تعجب بهم نگاه میکرد و منم سرمو به نشونه [چیه] تکون دادم و اونم با یه لبخند برگشت طرف گارسونی که گفت چه نوشیدنی میخوایم
_نوشابه
+نوشابه
باهم گفتیم بعد اینکه گارسون رفت
_سوجین این همرو چجور میخوای بخوری؟
+توعم هستی باهم میخوریم
_اوک
برگشتم ببینم اون پسره رفته یا نه ولی هنوزم داشت منو نگا میکرد
جیمین که فک کنم فهمیده بود زیر لب غلطید
_بهش نگاه نکن
برای اینکه بحث نشه ساکت موندم و منتظر سفارش غذا موندم
که بله آوردن بعد خوردن غذا بلاخره سیر شدیم
_ام سوجین یه چیزی میخواستم بگم
+بگو
_من برم سرویس بهداشتی
+عاممم باشه برووو
_زود بر میگردم ...بیا اینم کارت برو حساب کن و بیرون منتظرم بمون و به کسی هم نگا نکن و چیزی نگو
خندیدم+باشه باشه برو
بعد اینکه رفت منم رفتم کنار صندوق و به مردی که پشت میز نشسته بود و مسن بود کارتو دادم و منظر موندم که یه دست از جلو چشمم به مرد کارت داد با تعجب به پشت برگشتم سرمو بالا آوردم همون پسری بود که بهم زل میزد چشم تو چشم شده بودیم
+هی چرا انقدر نزدیکی برو عقب
◇من باید برم عقب؟
+اوهوم
◇نرم چیکار میکنی؟
بهش اهمیت ندادم برگشتم
+آجوما لطفا واسه منو حساب کنین من برم
آجوما:بفرمایین
بعد اینکه حساب کرد رفتم بیرون...
جیمینم اومد و بلاخره راه افتادیم سمت خونه وقتی رسیدیم ساعت تقریبا ۵ عصر بود چون کمی ترافیک بود دیر رفتیم خونه قرار شد از دو روز دیگه کارمونو شروع کنیم تا رسیدم خونه خودمو رو مبل انداختم و چشمامو برای چند دیقه بستم که مبل بالا پایین صد برگشم و جیمینو دیدم که با لبخند بهم زول زده پاشدم و گفتم
+من برم قهوه بیارم
مچ دستمو گرفت
_نه نمیخواد
+چرا
چیزی نگفت و منو رو پاهاش نشوند و بهم نگا کرد
_هعیی ببین چند هفته از ازدواجمون میگذره
+اوهوم
بعد چند دقیقه بلاخره پاشدم و رفتم تا کارامو انجام بدم (برش زمانی بعد دوروز یعنی روز کارشون)
چشمامو باز کردم نیم خیز شدم و با من جیمینم بلند شد ساعت ۶ صبح بود
با صدای خواب آلودش گفت
(صبح)
پاشدم رفتم پایین صبحونه آماده کردم جیمین هنوز خواب بود صداش کردم ولی بیدار نشد رفتم درو باز کردم خیلی کیوت خوابیده بود ولی باید زود کار پیدا میکردیم صداش کردم ولی بازم بیدار نشد انقدر محکم داد زدم که گوشای من پاره شد ولی جیمین بیدار نشد روی شکمش نشستم هی تکونش میدادم
+جیمین جیمین بیییداررر شوووو
گوش من کر شد ولی جیمین پا نشد
در حالی که چشمامو میبستم و صداش میکردم چشمامو باز کردم و جیمین و روی خودم دیدم به اون چشمای یخی و موهای قهوه ایش خیره شده بودم
خواستم حرف بزنم که لبشو رو لبام گذاشت و زود برداشت و بلند شد رفت بیرون
با خنده لب زدم +هییییی کککجججاااا فففررااررر ممییککنی
رفتم پیشش که رو میز نشسته بود و صبحونه میخورد
+حداقل منتظرم میموندی
چیزی نگفت و منم نشستم پیشش...
بعد اینکه صبحونه خوردیم پاشدیم لباسمون و پوشیدیم و سورا ماشین شدیم
_سوجین به نظرم همون کاری که تو کره میکردیم تو اینجاهم بکنیم بهتر نیس؟
+عامم خوب به نظر من عالیه
_پس اول برای تورو تموم کنیم
+اوک
به بهترین دبیرستان رفتیم و بعد چند تا پرسش و امضا بلاخره از اونجا دراومدیم و برای جیمین به بهترین بیمارستان رفتیم و جیمینم برای پرستاری قبول شد تو ماشین بودیم و ساعت ۲ بعد از ظهر بود و من از گشنگی داشتم میمردم
+جیمینا
_جانم؟
+من گشنمه
_الان همسرمو به بهترین رستوران میبرم
+میسی
بعد ۱۰ دیقه رسیدیم پیاده شدیم و دستمو گرفت وارد رستوران شدیم
فضای گرمی و شلوغی داشت و معلوم بود رستوران معروفیه
برعکس هوای روشن داخل تاریک بود و چراغ های زرد رو روشن کردن و موسیقی ملایمی پخش شد با صدای جیمین به خودم اومدم
_بریم اونجا بشینیم
با دستش که به میز دونفره اشاره میکرد رفتیم
نشستیم و احساس نگاه سنگینی رو روی خودم میفهمیدم برگشتم و به پسری که پشت سرم دو سه متر فاصله نشسته بود که دستش سوجو بودو با یه لبخند بهم نگاه میکرد
_بهش نگاه نکن
با صدای جیمین برگشتم طرفش
+ه.ها
_میگم بهشون نگاه نکن
+ن..نه..خو..خوب
گارسون:سلام چی میل دارین؟
_همبرگ
+همربگر و سیب زمینی سرخ کرده و مرغ سوخاری
جیمین با تعجب بهم نگاه میکرد و منم سرمو به نشونه [چیه] تکون دادم و اونم با یه لبخند برگشت طرف گارسونی که گفت چه نوشیدنی میخوایم
_نوشابه
+نوشابه
باهم گفتیم بعد اینکه گارسون رفت
_سوجین این همرو چجور میخوای بخوری؟
+توعم هستی باهم میخوریم
_اوک
برگشتم ببینم اون پسره رفته یا نه ولی هنوزم داشت منو نگا میکرد
جیمین که فک کنم فهمیده بود زیر لب غلطید
_بهش نگاه نکن
برای اینکه بحث نشه ساکت موندم و منتظر سفارش غذا موندم
که بله آوردن بعد خوردن غذا بلاخره سیر شدیم
_ام سوجین یه چیزی میخواستم بگم
+بگو
_من برم سرویس بهداشتی
+عاممم باشه برووو
_زود بر میگردم ...بیا اینم کارت برو حساب کن و بیرون منتظرم بمون و به کسی هم نگا نکن و چیزی نگو
خندیدم+باشه باشه برو
بعد اینکه رفت منم رفتم کنار صندوق و به مردی که پشت میز نشسته بود و مسن بود کارتو دادم و منظر موندم که یه دست از جلو چشمم به مرد کارت داد با تعجب به پشت برگشتم سرمو بالا آوردم همون پسری بود که بهم زل میزد چشم تو چشم شده بودیم
+هی چرا انقدر نزدیکی برو عقب
◇من باید برم عقب؟
+اوهوم
◇نرم چیکار میکنی؟
بهش اهمیت ندادم برگشتم
+آجوما لطفا واسه منو حساب کنین من برم
آجوما:بفرمایین
بعد اینکه حساب کرد رفتم بیرون...
جیمینم اومد و بلاخره راه افتادیم سمت خونه وقتی رسیدیم ساعت تقریبا ۵ عصر بود چون کمی ترافیک بود دیر رفتیم خونه قرار شد از دو روز دیگه کارمونو شروع کنیم تا رسیدم خونه خودمو رو مبل انداختم و چشمامو برای چند دیقه بستم که مبل بالا پایین صد برگشم و جیمینو دیدم که با لبخند بهم زول زده پاشدم و گفتم
+من برم قهوه بیارم
مچ دستمو گرفت
_نه نمیخواد
+چرا
چیزی نگفت و منو رو پاهاش نشوند و بهم نگا کرد
_هعیی ببین چند هفته از ازدواجمون میگذره
+اوهوم
بعد چند دقیقه بلاخره پاشدم و رفتم تا کارامو انجام بدم (برش زمانی بعد دوروز یعنی روز کارشون)
چشمامو باز کردم نیم خیز شدم و با من جیمینم بلند شد ساعت ۶ صبح بود
با صدای خواب آلودش گفت
۴.۳k
۲۵ دی ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.