پارت ۱۲
لوکیشن : خونه یونگی
تایم : غروب
تاریخ : 25 آوریل
می یونگ شب کار بود و داشت آماده میشد بره سر کار
@ یونگی ، هایون ، من دارم میرم سرکار کاری ندارین . چیزی نمیخواین ؟
¥ نه فقط خیلی مراقب خودت باش
@ اوکی ، شما هم هوای همو داشته باشید خیلی مواظب هم باشید
^ اوکی ، خداحافظ اونی
@ بای بای
از خونه رفت
¥ میگما هایون
^ هوم ؟
¥ من به می یونگ شک دارم
^ چرا ؟ اون قلبش ضعیف تر از چیزیه که بخواد یه مرد و یه زن رو بکشه ، مخصوصا اگه اونا دوستاش باشن !
¥ شاید دو نفرن
^ نمیدونم ، ولی به نظرم اون بی گناهه
¥ راستش من اصلا دوسش ندارم
^ چیییی ؟ پس چرا باهاش تو رابطه ای ؟ ولش کن دیگه
¥ خب چون اون منو دوست داشت و چون میدونستم اگه بهش بگم نه قلبش بدجوری میشکنه پس قبولش کردم
^ خب اینجوری که بیشتر به خودت آسیب زدی
¥ آره ، ولی خب اگه کار اون باشه کارم راحت تره
^ اصن چرا دوسش نداری ؟ مگه چشه ؟
¥ از اون دختراست که همش باید نازشو بکشی ، همش مراقبش باشی و اینا ولی من دختری رو دوست دارم که حتی اگه پسری تو زندگیش نباشه بازم از پس خودش بربیاد ، اون بدون من رسما هیچه !
^ چی بگم ، من میرم بخوابم
¥ باشه منم برم ، شب بخیر
^ شب بخیر
( اتاق یونگی )
یونگی کاراشو انجام داد و زود رفت تو تختش
واقعا این اتفاقا رو روح و روانش تاثیر منفی ای داشت
حتی نمیتونست شبا بخوابه
تصمیم گرفت حداقل همین یه امشبو راحت بخوابه
ولی نشد !
گوشیش زنگ زد
حتی نمیخواست به گوشیش نگاه کنه
ولی چندین بار بهش زنگ زد
¥ ای باباااا
این بار هاجون بود
¥ چی میخوای ساعت 1 شب ؟
÷ با این وضعیت چطور میخوابی ؟
¥ به تو چه ؟
÷ امشب دقیقا شبی عه که نمیخوام بخوابی !
¥ لعنتی چی میخوای از جون ما ؟ دو نفرو کشتی بس نیست ؟
÷ به جای این حرفا مراقب خواهرت باش وگرنه دیگه نمیبینیش !
همینطور که انتظار میرفت صدای جیغ خواهرش و چاقو هایی که مداوم توی تنش میرفت به گوشش رسید
بدو بدو به سمت اتاقش رفت و سعی کرد در اتاقشو باز کنه
چندین بار به در کوبید
¥ هایوننننننننن باز کنننن
÷ ( خنده شیطانی ) نترس نمیکشمش ، فقط خواستم یه چیزی رو بفهمه !
بوق بوق
¥ راه دیگه ای نیس
یه صندلی برداشت و محکم به در زد
بعد از سه بار ضربه در باز شد
هایون بیهوش و خونی رو تخت افتاده بود
¥ هایونااا
^ او ... اوپا
¥ هایون خوبی ؟
^ تو ن نگران م... من نباش
¥ مگه میشه نگرانت نباشم ؟
سریع به اورژانس زنگ زد و اون ها هم بعد چند دقیقه رسیدن البته همراه با پلیس
پلیسایی که هیچ گوهی نمیتونستن بخورن !😐
سوار ماشینش شد و پشت سر آمبولانس حرکت کرد ...
تایم : غروب
تاریخ : 25 آوریل
می یونگ شب کار بود و داشت آماده میشد بره سر کار
@ یونگی ، هایون ، من دارم میرم سرکار کاری ندارین . چیزی نمیخواین ؟
¥ نه فقط خیلی مراقب خودت باش
@ اوکی ، شما هم هوای همو داشته باشید خیلی مواظب هم باشید
^ اوکی ، خداحافظ اونی
@ بای بای
از خونه رفت
¥ میگما هایون
^ هوم ؟
¥ من به می یونگ شک دارم
^ چرا ؟ اون قلبش ضعیف تر از چیزیه که بخواد یه مرد و یه زن رو بکشه ، مخصوصا اگه اونا دوستاش باشن !
¥ شاید دو نفرن
^ نمیدونم ، ولی به نظرم اون بی گناهه
¥ راستش من اصلا دوسش ندارم
^ چیییی ؟ پس چرا باهاش تو رابطه ای ؟ ولش کن دیگه
¥ خب چون اون منو دوست داشت و چون میدونستم اگه بهش بگم نه قلبش بدجوری میشکنه پس قبولش کردم
^ خب اینجوری که بیشتر به خودت آسیب زدی
¥ آره ، ولی خب اگه کار اون باشه کارم راحت تره
^ اصن چرا دوسش نداری ؟ مگه چشه ؟
¥ از اون دختراست که همش باید نازشو بکشی ، همش مراقبش باشی و اینا ولی من دختری رو دوست دارم که حتی اگه پسری تو زندگیش نباشه بازم از پس خودش بربیاد ، اون بدون من رسما هیچه !
^ چی بگم ، من میرم بخوابم
¥ باشه منم برم ، شب بخیر
^ شب بخیر
( اتاق یونگی )
یونگی کاراشو انجام داد و زود رفت تو تختش
واقعا این اتفاقا رو روح و روانش تاثیر منفی ای داشت
حتی نمیتونست شبا بخوابه
تصمیم گرفت حداقل همین یه امشبو راحت بخوابه
ولی نشد !
گوشیش زنگ زد
حتی نمیخواست به گوشیش نگاه کنه
ولی چندین بار بهش زنگ زد
¥ ای باباااا
این بار هاجون بود
¥ چی میخوای ساعت 1 شب ؟
÷ با این وضعیت چطور میخوابی ؟
¥ به تو چه ؟
÷ امشب دقیقا شبی عه که نمیخوام بخوابی !
¥ لعنتی چی میخوای از جون ما ؟ دو نفرو کشتی بس نیست ؟
÷ به جای این حرفا مراقب خواهرت باش وگرنه دیگه نمیبینیش !
همینطور که انتظار میرفت صدای جیغ خواهرش و چاقو هایی که مداوم توی تنش میرفت به گوشش رسید
بدو بدو به سمت اتاقش رفت و سعی کرد در اتاقشو باز کنه
چندین بار به در کوبید
¥ هایوننننننننن باز کنننن
÷ ( خنده شیطانی ) نترس نمیکشمش ، فقط خواستم یه چیزی رو بفهمه !
بوق بوق
¥ راه دیگه ای نیس
یه صندلی برداشت و محکم به در زد
بعد از سه بار ضربه در باز شد
هایون بیهوش و خونی رو تخت افتاده بود
¥ هایونااا
^ او ... اوپا
¥ هایون خوبی ؟
^ تو ن نگران م... من نباش
¥ مگه میشه نگرانت نباشم ؟
سریع به اورژانس زنگ زد و اون ها هم بعد چند دقیقه رسیدن البته همراه با پلیس
پلیسایی که هیچ گوهی نمیتونستن بخورن !😐
سوار ماشینش شد و پشت سر آمبولانس حرکت کرد ...
۵.۱k
۰۲ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.