۲پارت(۱۴ ۱۳)
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#13
صاف نشستم و گفتم:ڪدوم دوستش؟
خندیدو گفت:اوفف بدجور تو ڪَفِ شیا..
دستشو پس زدم و گفتم:چرت نگو
_من میدونم،تو روش ڪراش زدے...
_چرنده
_حالا هر چی پاشو آماده شو فقط یه ساعت وقت دارے.
_من نمیام
_میاے خوبشم میاے..
بلندم ڪرد و در حالی ڪه ڪشون ڪشون به سمت حموم میڪشیدم گفت:خودتو حبس ڪردے توے خونه ڪه چی؟.
در حمومو باز ڪردو پرتم ڪرد داخلشو گفت:تا دوش نگرفتی نیا...
در محڪم بهم ڪوبید و قفلش ڪرد
_سوفیا باز ڪن درو.
_دوش بگیر،چرا اینجورے میڪنی؟
یه بیرون اومدن اینقدر سخته؟..
پوفی ڪشیدم و لباسامو بیرون آوردم
ــــــــــ
_باز ڪن درو میخوام بیام بیرون
آروم درو باز ڪرد نگاهی بهم ڪردو گفت:رنگ و رو گرفتی...
_حوصله ندارم سوفیا تو رو خدا سر به سرم نذار..
با حرص گفت:منم از اینڪه این همه نازتو بڪشم تا یه ساعت بیاے بیرون اونم بخاطر خودت خسته شدم.
تا هشت وقت دارے خواستی بیا پایین منتظرت میمونم...
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#14
با تعجب زل زدم به در بسته
تا حالا سوفیا رو اینجورے ندیده بودم..
بی حال سمت ڪمدم رفتم و مشغول لباس پوشیدن شدم
موهامو سشوار ڪشیدم و دورم ریختم
یڪم آرایش ڪردم و ڪفشمو پوشیدم و ڪیفو گوشیمو برداشتم و از اتاق بیرون زدم...
مامان با دیدنم با بغض به سمتم اومدو بغلم ڪرد یادم نمیومد ڪی اینجورے لباس پوشیده بودم ڪه حتی بخوام برم بیرون..
دستمو پشتش ڪشیدم و ازش جدا شدم
سوفیا جلو اومدو گفت:خاله ما امشب دیر میایم...
_برید خوش بگذره مواظب خودتون باشین
گونه مامانو بوسیدم و ازش جدا شدم..
ـــــــــ
با دیدن بن جلو خونه متعجب شدم
پس لوڪاس ڪجاست؟...
تڪیه شو از ماشین برداشت و در حالی ڪه عینڪشو از روے چشماش برمیداشت در جلو رو باز ڪرد..
برگشتم و در حالی ڪه به سوفیا نگاه میڪردم گفتم:چه خبره اینجا...
_سلام بن
_سلام
سوفیا هولم دادو گفت:شما برید من منتظر لوڪاس میمونم..
با تعجب گفتم:چی؟
مثل اینڪه از قبل برنامه هاشونو ریخته بودن...
_سوفیا میڪشمت
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#13
صاف نشستم و گفتم:ڪدوم دوستش؟
خندیدو گفت:اوفف بدجور تو ڪَفِ شیا..
دستشو پس زدم و گفتم:چرت نگو
_من میدونم،تو روش ڪراش زدے...
_چرنده
_حالا هر چی پاشو آماده شو فقط یه ساعت وقت دارے.
_من نمیام
_میاے خوبشم میاے..
بلندم ڪرد و در حالی ڪه ڪشون ڪشون به سمت حموم میڪشیدم گفت:خودتو حبس ڪردے توے خونه ڪه چی؟.
در حمومو باز ڪردو پرتم ڪرد داخلشو گفت:تا دوش نگرفتی نیا...
در محڪم بهم ڪوبید و قفلش ڪرد
_سوفیا باز ڪن درو.
_دوش بگیر،چرا اینجورے میڪنی؟
یه بیرون اومدن اینقدر سخته؟..
پوفی ڪشیدم و لباسامو بیرون آوردم
ــــــــــ
_باز ڪن درو میخوام بیام بیرون
آروم درو باز ڪرد نگاهی بهم ڪردو گفت:رنگ و رو گرفتی...
_حوصله ندارم سوفیا تو رو خدا سر به سرم نذار..
با حرص گفت:منم از اینڪه این همه نازتو بڪشم تا یه ساعت بیاے بیرون اونم بخاطر خودت خسته شدم.
تا هشت وقت دارے خواستی بیا پایین منتظرت میمونم...
✍︎زنـدگـی خـط خـطـی من✍︎
به قـلـم فـاطـمـه غـلامـی
پارت#14
با تعجب زل زدم به در بسته
تا حالا سوفیا رو اینجورے ندیده بودم..
بی حال سمت ڪمدم رفتم و مشغول لباس پوشیدن شدم
موهامو سشوار ڪشیدم و دورم ریختم
یڪم آرایش ڪردم و ڪفشمو پوشیدم و ڪیفو گوشیمو برداشتم و از اتاق بیرون زدم...
مامان با دیدنم با بغض به سمتم اومدو بغلم ڪرد یادم نمیومد ڪی اینجورے لباس پوشیده بودم ڪه حتی بخوام برم بیرون..
دستمو پشتش ڪشیدم و ازش جدا شدم
سوفیا جلو اومدو گفت:خاله ما امشب دیر میایم...
_برید خوش بگذره مواظب خودتون باشین
گونه مامانو بوسیدم و ازش جدا شدم..
ـــــــــ
با دیدن بن جلو خونه متعجب شدم
پس لوڪاس ڪجاست؟...
تڪیه شو از ماشین برداشت و در حالی ڪه عینڪشو از روے چشماش برمیداشت در جلو رو باز ڪرد..
برگشتم و در حالی ڪه به سوفیا نگاه میڪردم گفتم:چه خبره اینجا...
_سلام بن
_سلام
سوفیا هولم دادو گفت:شما برید من منتظر لوڪاس میمونم..
با تعجب گفتم:چی؟
مثل اینڪه از قبل برنامه هاشونو ریخته بودن...
_سوفیا میڪشمت
۲.۵k
۰۳ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.