پارت ۲
^^اینجا یوکی ۹ سالش هست
از زبان یوکی
داشتم داخل خیابون قدم میزدم و آهنگ میخوندم که خوردم به یک نفر
یوکی:ببخشید*با صدای بچه گونه
؟:ببخشید خانم کوچولو حالت خوبه؟^^
یوکی:من خانم کوشولو نیستم بله حالم خوبه ممنون که پرسیدی ^-^
؟:خوب خداروشکر اسم من شینچیرو سانو هست و شما؟
یوکی:من یوکی کیم هستم از آشنایی با شما خوشوقتم شینچیروسان^-^
شینچیرو:همچنین یوکی^^
ام... یه سوال
به نظرت من خوشگلم*-*
یوکی:آره خیلی خوشگلی ولی چرا میپرسی؟
شینچیرو:خوب... هیچ دختری بهم نزدیک نمیشه آخه @_@
یوکی: معلومه چون بلد نیستی با یه دختر درست صحبت کنی-_-
شینچیرو:هعیب...من چقدر بدبختم
خب یوکی میخوای با برادر و خواهرم دوست شی؟همسن خودتن^^
یوکی:آرههههه خیلی خوشحال میشم
من تاحالا هیچ دوستی نداشتم
شینچیرو:خیلیم عالی بریم خونمون تا ببینیشون^^
یوکی:ببخشید ولی قبلش باید به خانواده ام اطلاع بدم
شینچیرو:حتما مشکلی نیست^^
*مکالمه مامان یوکی یوکی، یوکی=÷مامان یوکی=٪
÷الو سلام مامانی^^
٪سلام دخترم خوبی کاری داشتی؟^^
÷بله مامانی دوست جدید پیدا کردم میشه برم خونشون^_^
٪حتما فقط زود برگرد،بعدا بیارش خونمون^^
÷چشم مرسی مامانی خدافظ^^
٪ خدافظ دخترم^^
*پایان مکالمه
یوکی: ایوللللل مامانم اجازه داد برررریییمممم^^
شینچیرو: آروم دختر.. خوب خوبه بریم^^
یوکی:میگم... خواهر برادرت چی دوست دارن؟
شینچیرو: اما خرس عروسکی مانجیرو دورایاکی^^
یوکی:چه عالی بریم بخریم میخوام برای دوستام هدیه ببرم^^
شینچیرو:خوش بهحال اونا که همچین دوست مهربونی دارن^^
یوکی: ممنونم شینچیروسان^^
*خونه خانواده سانو از زبان یوکی
شینچیرو سان در زد یه مرد پیر درو باز کرد
شینچیرو:سلام پدر بزرگ
پدربزرگ:سلام شینچیرو *نگاه کردن به من
این خانم کوچولوی خوشگل کین^^
یوکی:سلام ببخشید مزاحم شدم من یوکی کیم هستم از آشنایی با شما خیلی خوشوقتم ^^
پدربزرگ:چه خانم کوچولوی با ادبی خوشوقتم یوکی میتونی من پدربزرگ صدا کنی^^
بفرمایید داخل
یوکی:خیلی ممنون
شینچیرو:من کشکم-_-
یوکی:نه شینچیرو سان *خنده
پدربزرگ:با ادب باش*زدن عصا تو سر شینچیرو
شینچیرو:آخ...چشم
یوکی:*خنده
شینچیرو:خوب بریم داخل
*مکان داخل خانه سانو از زبان یوکی
رفتم داخل هدیه هارو دادم دست شینچیرو سان
یه پسر مو بلوند اومد سمتم ...
دامه رو میزارم متن بلند نمیاد💔😐
از زبان یوکی
داشتم داخل خیابون قدم میزدم و آهنگ میخوندم که خوردم به یک نفر
یوکی:ببخشید*با صدای بچه گونه
؟:ببخشید خانم کوچولو حالت خوبه؟^^
یوکی:من خانم کوشولو نیستم بله حالم خوبه ممنون که پرسیدی ^-^
؟:خوب خداروشکر اسم من شینچیرو سانو هست و شما؟
یوکی:من یوکی کیم هستم از آشنایی با شما خوشوقتم شینچیروسان^-^
شینچیرو:همچنین یوکی^^
ام... یه سوال
به نظرت من خوشگلم*-*
یوکی:آره خیلی خوشگلی ولی چرا میپرسی؟
شینچیرو:خوب... هیچ دختری بهم نزدیک نمیشه آخه @_@
یوکی: معلومه چون بلد نیستی با یه دختر درست صحبت کنی-_-
شینچیرو:هعیب...من چقدر بدبختم
خب یوکی میخوای با برادر و خواهرم دوست شی؟همسن خودتن^^
یوکی:آرههههه خیلی خوشحال میشم
من تاحالا هیچ دوستی نداشتم
شینچیرو:خیلیم عالی بریم خونمون تا ببینیشون^^
یوکی:ببخشید ولی قبلش باید به خانواده ام اطلاع بدم
شینچیرو:حتما مشکلی نیست^^
*مکالمه مامان یوکی یوکی، یوکی=÷مامان یوکی=٪
÷الو سلام مامانی^^
٪سلام دخترم خوبی کاری داشتی؟^^
÷بله مامانی دوست جدید پیدا کردم میشه برم خونشون^_^
٪حتما فقط زود برگرد،بعدا بیارش خونمون^^
÷چشم مرسی مامانی خدافظ^^
٪ خدافظ دخترم^^
*پایان مکالمه
یوکی: ایوللللل مامانم اجازه داد برررریییمممم^^
شینچیرو: آروم دختر.. خوب خوبه بریم^^
یوکی:میگم... خواهر برادرت چی دوست دارن؟
شینچیرو: اما خرس عروسکی مانجیرو دورایاکی^^
یوکی:چه عالی بریم بخریم میخوام برای دوستام هدیه ببرم^^
شینچیرو:خوش بهحال اونا که همچین دوست مهربونی دارن^^
یوکی: ممنونم شینچیروسان^^
*خونه خانواده سانو از زبان یوکی
شینچیرو سان در زد یه مرد پیر درو باز کرد
شینچیرو:سلام پدر بزرگ
پدربزرگ:سلام شینچیرو *نگاه کردن به من
این خانم کوچولوی خوشگل کین^^
یوکی:سلام ببخشید مزاحم شدم من یوکی کیم هستم از آشنایی با شما خیلی خوشوقتم ^^
پدربزرگ:چه خانم کوچولوی با ادبی خوشوقتم یوکی میتونی من پدربزرگ صدا کنی^^
بفرمایید داخل
یوکی:خیلی ممنون
شینچیرو:من کشکم-_-
یوکی:نه شینچیرو سان *خنده
پدربزرگ:با ادب باش*زدن عصا تو سر شینچیرو
شینچیرو:آخ...چشم
یوکی:*خنده
شینچیرو:خوب بریم داخل
*مکان داخل خانه سانو از زبان یوکی
رفتم داخل هدیه هارو دادم دست شینچیرو سان
یه پسر مو بلوند اومد سمتم ...
دامه رو میزارم متن بلند نمیاد💔😐
۲.۴k
۱۰ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.