𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟓
𝐩𝐚𝐫𝐭 𝟓
لباشو روی لبای تهیونگ کوبید. آروم زیر لب گفت : کتمو در بیار.
تهیونگ که فهمیده بود منظور ا/ت چیه آروم کتش رو در آورد. ا/ت صندلیش رو خوابوند و اجازه داد تهیونگ روش خیمه بزنه. تهیونگ روش خیمه زد: میبینیش؟
+ عا آره داره با چند نفر میاد اینور.
_ پس.......
ا/ت یقه ی تهیونگ رو کشید و صورتاشون رو تو 𝟏 سانتی متری نزدیک کرد. تهیونگ که خیلی بد جور تهیونگ شده بود آب دهانش رو قورت داد و نگاهش رو از چشمای دختر روبروش منحرف کرد: رفتن.
_ خوبه....حالا از روم پاشو.
+ عا باشه ببخشید.
_ نمیخوای پیاده شی؟
+ میشه منو تا دانشگاه برسونی؟ موتورم تو دانشگاهه.( با حالی گیج و عصبی)
_ خیلی خوب.
ا/ت ماشین رو روشن کرد و شیشه ماشین رو پایین داد: کمربندتو ببند نمیخوام که جریمه بشم.
+ باشه.
ا/ت پاشو رو پدال گاز فشار داد. و ماشین با سرعت شروع به حرکت کرد. تهیونگ به دختر نگاه کرد. باد لا به لای موهای بلندش می رقصید و زیباییش رو چندین برابر میکرد.
بالاخره به دانشگاه رسیدن: خب دیگه میتونی بری.
+ مرسی.
ا/ت با سرعت از دانشگاه خارج شد: امروز خیلی بد جور تحریکم کردین خانم مین.
با پوزخندی سوار موتورش شد و به سمت آپارتمانش حرکت کرد.
غروب روز بعد:
اون روز غروب خیلی قشنگ بود. میشد از پنجره ی کلاس غروب رو تماشا کرد و لذت برد. خب شاید بگین چرا نمیرفت که از محوطه دانشگاه غروب رو تماشا کنه. خب باید بگم تنهاییش و سکوت کلاس باعث میشد غروب براش لذت بخش تر بشه: هوی تهیونگ؟
+ بله.
_ از صبح از کلاس بیرون نیومدی. چته؟
+ غروب از کلاس خیلی قشنگه. ضمنا از کی تاحالا خانم نگران من شدن.
_ فرض کن یه عذرخواهیه.
+ بابت چی؟
_ دیروز. فقط به روم نیار که ازت معذرت خواهی کردم.
+ باشه قبوله.
نشستن و غروب رو تماشا کردن.
+ دوست داشتم تو این موقعیت کنار کسی باشم که عاشقشم.
_ عاشق شدی؟ بدبخت معشوقت.
+ مگه بده؟
_ حالا عاشق کی شدی ؟
+ تو....
هر دوشون در سکوت به هم نگاه کردن.
شاید با هم حرف نمیزدن ولی تو نگاهشون یه دنیا حرف بود.......
ببخشید اگه خیلی زود گذاشتم. اعتراف تهیونگ رو.
راستش به نظرم اینشکلی قشنگ تر میشد 💖
لایک یادتون نره💖
نظرتونو در مورد این پارت بهم بگید.
منتظر کامنتا هستم ♥
لباشو روی لبای تهیونگ کوبید. آروم زیر لب گفت : کتمو در بیار.
تهیونگ که فهمیده بود منظور ا/ت چیه آروم کتش رو در آورد. ا/ت صندلیش رو خوابوند و اجازه داد تهیونگ روش خیمه بزنه. تهیونگ روش خیمه زد: میبینیش؟
+ عا آره داره با چند نفر میاد اینور.
_ پس.......
ا/ت یقه ی تهیونگ رو کشید و صورتاشون رو تو 𝟏 سانتی متری نزدیک کرد. تهیونگ که خیلی بد جور تهیونگ شده بود آب دهانش رو قورت داد و نگاهش رو از چشمای دختر روبروش منحرف کرد: رفتن.
_ خوبه....حالا از روم پاشو.
+ عا باشه ببخشید.
_ نمیخوای پیاده شی؟
+ میشه منو تا دانشگاه برسونی؟ موتورم تو دانشگاهه.( با حالی گیج و عصبی)
_ خیلی خوب.
ا/ت ماشین رو روشن کرد و شیشه ماشین رو پایین داد: کمربندتو ببند نمیخوام که جریمه بشم.
+ باشه.
ا/ت پاشو رو پدال گاز فشار داد. و ماشین با سرعت شروع به حرکت کرد. تهیونگ به دختر نگاه کرد. باد لا به لای موهای بلندش می رقصید و زیباییش رو چندین برابر میکرد.
بالاخره به دانشگاه رسیدن: خب دیگه میتونی بری.
+ مرسی.
ا/ت با سرعت از دانشگاه خارج شد: امروز خیلی بد جور تحریکم کردین خانم مین.
با پوزخندی سوار موتورش شد و به سمت آپارتمانش حرکت کرد.
غروب روز بعد:
اون روز غروب خیلی قشنگ بود. میشد از پنجره ی کلاس غروب رو تماشا کرد و لذت برد. خب شاید بگین چرا نمیرفت که از محوطه دانشگاه غروب رو تماشا کنه. خب باید بگم تنهاییش و سکوت کلاس باعث میشد غروب براش لذت بخش تر بشه: هوی تهیونگ؟
+ بله.
_ از صبح از کلاس بیرون نیومدی. چته؟
+ غروب از کلاس خیلی قشنگه. ضمنا از کی تاحالا خانم نگران من شدن.
_ فرض کن یه عذرخواهیه.
+ بابت چی؟
_ دیروز. فقط به روم نیار که ازت معذرت خواهی کردم.
+ باشه قبوله.
نشستن و غروب رو تماشا کردن.
+ دوست داشتم تو این موقعیت کنار کسی باشم که عاشقشم.
_ عاشق شدی؟ بدبخت معشوقت.
+ مگه بده؟
_ حالا عاشق کی شدی ؟
+ تو....
هر دوشون در سکوت به هم نگاه کردن.
شاید با هم حرف نمیزدن ولی تو نگاهشون یه دنیا حرف بود.......
ببخشید اگه خیلی زود گذاشتم. اعتراف تهیونگ رو.
راستش به نظرم اینشکلی قشنگ تر میشد 💖
لایک یادتون نره💖
نظرتونو در مورد این پارت بهم بگید.
منتظر کامنتا هستم ♥
۱۰.۱k
۱۴ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.