فیک ١
سلام من رونا هستم از ۵ سالگی داخلع پرورشگاه بزرگ شدم
خانوادام منو نمی خواستن خانوادهی پولداری داشتم نمیدونم چرا منو نخواستن الان که ١٧سالمه هیچ دوستی داخلع پرورشگاه نداشتم
به خاطره همین همهی بچهها بهم میگن عقب مونده
نمیدونم چرا
شاید به خاطره چشمام هست
ولش. داخله اتاقم نشسته بودم حتی هم اتاقی هم نداشتم هع چه باحال
پاکته سیگارمو از جیبم داراودم یه نخشو برداشتم گذاشتم روی لبم شروع کردم به کشیدن
وقتی داشتم میکشیدم یک دفع در باز شد که تا حالا به اتاقم نیومده بود با عصبانیت برگشتم گفتم
رونا :هی مگه بهت در زدن یاد ندا....شما
مرد بدونه اینکه چیزی بگه در رو بست
رونا:اسکول ایش رید به حالم
ولی خوشگل بود یعنی کی بود خوش به حالش کسی که قراره به سرپرستی بگیره اوفففف
رید به حس بشینم یکم کتاب بخونم
نیم ساعت بعد
داشتن کتاب میخوندم که در باز شد این سری دیگه واقعا رید به حسم
رونا :مگه در زدن بلد نیستی (ذاد
ناشناس :چته دختر بلندشو ببینم
رونا :چرا
ناشناس:حرف نباشه میخوام ببینم قدت چقدره
رونا:ایششش(بلند شد) بیا خوب شد.
ناشناس:بیا این لباس بگیر بپوش
رونا:چرا
ناشناس:چون تورو به سرپرستی گرفتم
رونا :چی چرا آخه
ناشناس:زود باش
رونا:باشه
رونا:برو بیرون دیگه آخه
بندع
رونا لباسشو میپوشع میره داخلع اینه خودشو نگاه میکنه ببینه خوبه یا نه
رونا:ایششش چقدر باز هست
خانوادام منو نمی خواستن خانوادهی پولداری داشتم نمیدونم چرا منو نخواستن الان که ١٧سالمه هیچ دوستی داخلع پرورشگاه نداشتم
به خاطره همین همهی بچهها بهم میگن عقب مونده
نمیدونم چرا
شاید به خاطره چشمام هست
ولش. داخله اتاقم نشسته بودم حتی هم اتاقی هم نداشتم هع چه باحال
پاکته سیگارمو از جیبم داراودم یه نخشو برداشتم گذاشتم روی لبم شروع کردم به کشیدن
وقتی داشتم میکشیدم یک دفع در باز شد که تا حالا به اتاقم نیومده بود با عصبانیت برگشتم گفتم
رونا :هی مگه بهت در زدن یاد ندا....شما
مرد بدونه اینکه چیزی بگه در رو بست
رونا:اسکول ایش رید به حالم
ولی خوشگل بود یعنی کی بود خوش به حالش کسی که قراره به سرپرستی بگیره اوفففف
رید به حس بشینم یکم کتاب بخونم
نیم ساعت بعد
داشتن کتاب میخوندم که در باز شد این سری دیگه واقعا رید به حسم
رونا :مگه در زدن بلد نیستی (ذاد
ناشناس :چته دختر بلندشو ببینم
رونا :چرا
ناشناس:حرف نباشه میخوام ببینم قدت چقدره
رونا:ایششش(بلند شد) بیا خوب شد.
ناشناس:بیا این لباس بگیر بپوش
رونا:چرا
ناشناس:چون تورو به سرپرستی گرفتم
رونا :چی چرا آخه
ناشناس:زود باش
رونا:باشه
رونا:برو بیرون دیگه آخه
بندع
رونا لباسشو میپوشع میره داخلع اینه خودشو نگاه میکنه ببینه خوبه یا نه
رونا:ایششش چقدر باز هست
۲۱.۴k
۱۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.