وقتی برده عمارتش بودی ولی بعد.... P ³⁰
" اینه دختر من ، آفرین شیرینی مامان
به هر دوتون افتخار میکنم"
پسر بلند شد و لباساش و تکوند و خواست پاکت خرید و برداره که دخترش جلوش و گرفت
"بابایییییییی تو ۴۰ سالته دیگه پیر شدی بده به من"
'اما مامانت گفت من هیچ وقت پیر نمیشم :")'
"
× فلش بک....
در حالی که با اعتراض ایستاده بود به دختر خیره شده بود که در حال خوردن آخرین بسته نودل بود
و بهش نگاه میکرد و میخندید
با دهن پر شروع کرد
" انقدر اخم نکن پیر میشی ها"
چند بار جوید و ادامه داد
" البته تو که پیر نمیشی از بس جذابی"
انگشتش و مک عمیقی زد و ثابت شد
" الان من گشنمه چی بخورم ؟"
دختر تک خنده ای کرد و همونطور که دور میشد لب زد
" حرص که خوردی بست بود "
و بدو بدو دور شد پسر داد زد
" سه تا بسته نودل و توی کجات کردی"
تک خنده ای کرد و جواب داد
" توی شکمم جای دیگه ای سراغ داری؟"
"بابا....:)"
' تو چشمای مادرت و داری یون آ، پس هیچ وقت چشمات رو روی من نبند '
_چند ماه بعد_" تولد یون آ"
لبخندی زد و دستی به سنگ رو به روش کشید
" اتا
نیستی ببینی چقدر دخترمون بزرگ شده
امروز وارد ۱۵ سال شد و ۱۲ سال از رفتنت میگذره
خیلی اذیتت کردم مگه نه؟
وقتی نیازم داشتی نبودم، کمک خواستی نبودم ،درد داشتی نبودم
فقط از شکنجه دادنای آدمای بی گناه لذت میبردم
اما اتا
به خاطر قلب پاکت ، منم تلاش کردم
مافیایی رو کنار گذاشتم و پدرم و کشتم
میدونم دلخوری اما باعث و بانی همه ی بلا ها اون بود و عذاب وجدانی هم ندارم
یه موسسه خیریه زدم و به دیگران کمک میکنم
بعد تو سمت هیچ کس نرفتم و نخواهم رفت
قول میدم تا وقتی زندم نزارم یون آ درد بکشه و به خوبی بزرگش میکنم هنوزم نامت و دارم و توی اتاقت میخوابم دلم برای عطر تنت و لبات تنگ شده
دلم میخواد انقدر فشارت بدم که خودت ازم دور بشی
متاسفم عشق زندگیم
بیش از حد متاسفم
به هر دوتون افتخار میکنم"
پسر بلند شد و لباساش و تکوند و خواست پاکت خرید و برداره که دخترش جلوش و گرفت
"بابایییییییی تو ۴۰ سالته دیگه پیر شدی بده به من"
'اما مامانت گفت من هیچ وقت پیر نمیشم :")'
"
× فلش بک....
در حالی که با اعتراض ایستاده بود به دختر خیره شده بود که در حال خوردن آخرین بسته نودل بود
و بهش نگاه میکرد و میخندید
با دهن پر شروع کرد
" انقدر اخم نکن پیر میشی ها"
چند بار جوید و ادامه داد
" البته تو که پیر نمیشی از بس جذابی"
انگشتش و مک عمیقی زد و ثابت شد
" الان من گشنمه چی بخورم ؟"
دختر تک خنده ای کرد و همونطور که دور میشد لب زد
" حرص که خوردی بست بود "
و بدو بدو دور شد پسر داد زد
" سه تا بسته نودل و توی کجات کردی"
تک خنده ای کرد و جواب داد
" توی شکمم جای دیگه ای سراغ داری؟"
"بابا....:)"
' تو چشمای مادرت و داری یون آ، پس هیچ وقت چشمات رو روی من نبند '
_چند ماه بعد_" تولد یون آ"
لبخندی زد و دستی به سنگ رو به روش کشید
" اتا
نیستی ببینی چقدر دخترمون بزرگ شده
امروز وارد ۱۵ سال شد و ۱۲ سال از رفتنت میگذره
خیلی اذیتت کردم مگه نه؟
وقتی نیازم داشتی نبودم، کمک خواستی نبودم ،درد داشتی نبودم
فقط از شکنجه دادنای آدمای بی گناه لذت میبردم
اما اتا
به خاطر قلب پاکت ، منم تلاش کردم
مافیایی رو کنار گذاشتم و پدرم و کشتم
میدونم دلخوری اما باعث و بانی همه ی بلا ها اون بود و عذاب وجدانی هم ندارم
یه موسسه خیریه زدم و به دیگران کمک میکنم
بعد تو سمت هیچ کس نرفتم و نخواهم رفت
قول میدم تا وقتی زندم نزارم یون آ درد بکشه و به خوبی بزرگش میکنم هنوزم نامت و دارم و توی اتاقت میخوابم دلم برای عطر تنت و لبات تنگ شده
دلم میخواد انقدر فشارت بدم که خودت ازم دور بشی
متاسفم عشق زندگیم
بیش از حد متاسفم
۱۳۱.۲k
۲۲ شهریور ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.