𝐀𝐥𝐨𝐧𝐞 𝐢𝐧 𝐒𝐞𝐨𝐮𝐥 فصل ۲ پارت ۱۸
ازش دوری میکردم
ساعت رو نگا کردم ۸ بود ماژیک رو گذاشتم رو میز و تخته ی کوچیک وایت بردم رو پاک کردم و رفتم پایین
دایی روی مبل نشسته بود و روزنامه میخوند ماهان تو گوشیش بود و مینا برنامه کودک نگا میکرد و زندایی روی میز ناهار خوری برای شام برنج نمیز میکرد علی هم که پیداش نبود
رفتم کنار ماهان
○باز چی میخوای
_چرا مثل مامانا رفتار میکنی😂
○اخه مثل کسایی که چیزی میخوان میای پیش ادم نباید بفهمم که چیزی میخوای؟
_با اینکه خیلی چرت بود ولی درست حدس زدی😂
○چی میخوای😂
_لواشک
مود صورتش از خنده به پوکر تبدیل شد
○برو گمشو
_چیههه لواش میخوام خو
○بابا به این ا.ت یه چیزی بگو میگه لواشک میخواد
◇خب برین بخرین
○دستت درد نکنه پدرم😑😒
_جععرررررر خوب ضایع شدی پاشو بریم بخریم
○ایییییش من اخر از دستت میمیرم
_بهتر
رفتیم مغازه سر خیابون و از هر مدل لواشک که داشت خریدیم
رادوین ویو
توی سوپرمارکت سر خیابون داشتم سفارشای مامانمو میخریدم که ا.ت رو ته راهروی قفسه ها دیدم تا اومدم برم پییش که یه پسره اومد پیشش
باهم میگفتن و میخندیدن و چیزی برمیداشتن
قلبم یه لحظه شکست و نابود شد
از رفتن پیشش پشیمون شدم و برگشتم
رفتم مغازه دار حساب کرد پولشو دادم و رفتم خونه
حالم خیلی گرفته بود رفتم تو اتاقم
ا.ت ویو
کلی لواشک خریدیم و من یواشکی یکم دیگه برداشتم که ماهان نفهمید😆😆
حساب کردیم و رفتیم خونه
زندایی غذا رو درست کرده و بود و غذا کته با مرغ بود😂😂غذای بیشتر شبا که همیشه داشتیم
خوردیم و بعد چهار نفری رفتیم سراغ لواشکا
تو دو دیقه همرو خوردیم
♡بچه ها یک لواشک به منم بدین
_تموم شد زندایی
♡خدامرگم یه پلاستیک لواشک رو قورت دادین رف؟
◇زنن بیا بگیر این لواشکو ازشون کش رفتم
♡مرسی....خاک برسر شما گنشنه ها کنن
الان یه قابمله غذا رو خوردین هااا
یک ساعت بعد
تو اتاقم داشتم ریاضی حل میکردم و تمرین میکردم به خودم ایمان داشتم که ریاضی عالی میدم و همه ی نمره هام عالی میشن
ساعتم ۱۰ بود خوابم میومد رفتم رو تخت دراز کشیدم گوشی رو روی ساعت ۷ گذاشتم چون میریم امتحان میدیم برمیگردیم یکم دیر میریم
سرمو گذاشتم خابیدم
(فردا صبح)
با صدای گوشی از خاب پاشدم
خفش کردم و رفتم دستشویی
رفتم پایین صبحونه خوردم و اومدم حاضر بشم
کتاب ریاضی و خودکارمو برداشتم چون نمیزاشتن چیز دیگه ای ببریم بالا جز خودکار
رفتم پایین که ماهان و مینا هم در شدن بریم هرروز باهم میرفتیم
از زندایی خدافظی کردیم و در شدیم
دم در که رسیدیم رادوین رو دیدم که از اونور اومد ولی کاری نکردم جز سلام دادن
از ماهان خدافظی کردم و رفتم داخل
رادوین ویو
دیدم ا.ت دوباره با همون پسره که تو سوپری دیدم اومد مدرسه
نمیدونم کیه که همیشه با اون میومد
ساعت رو نگا کردم ۸ بود ماژیک رو گذاشتم رو میز و تخته ی کوچیک وایت بردم رو پاک کردم و رفتم پایین
دایی روی مبل نشسته بود و روزنامه میخوند ماهان تو گوشیش بود و مینا برنامه کودک نگا میکرد و زندایی روی میز ناهار خوری برای شام برنج نمیز میکرد علی هم که پیداش نبود
رفتم کنار ماهان
○باز چی میخوای
_چرا مثل مامانا رفتار میکنی😂
○اخه مثل کسایی که چیزی میخوان میای پیش ادم نباید بفهمم که چیزی میخوای؟
_با اینکه خیلی چرت بود ولی درست حدس زدی😂
○چی میخوای😂
_لواشک
مود صورتش از خنده به پوکر تبدیل شد
○برو گمشو
_چیههه لواش میخوام خو
○بابا به این ا.ت یه چیزی بگو میگه لواشک میخواد
◇خب برین بخرین
○دستت درد نکنه پدرم😑😒
_جععرررررر خوب ضایع شدی پاشو بریم بخریم
○ایییییش من اخر از دستت میمیرم
_بهتر
رفتیم مغازه سر خیابون و از هر مدل لواشک که داشت خریدیم
رادوین ویو
توی سوپرمارکت سر خیابون داشتم سفارشای مامانمو میخریدم که ا.ت رو ته راهروی قفسه ها دیدم تا اومدم برم پییش که یه پسره اومد پیشش
باهم میگفتن و میخندیدن و چیزی برمیداشتن
قلبم یه لحظه شکست و نابود شد
از رفتن پیشش پشیمون شدم و برگشتم
رفتم مغازه دار حساب کرد پولشو دادم و رفتم خونه
حالم خیلی گرفته بود رفتم تو اتاقم
ا.ت ویو
کلی لواشک خریدیم و من یواشکی یکم دیگه برداشتم که ماهان نفهمید😆😆
حساب کردیم و رفتیم خونه
زندایی غذا رو درست کرده و بود و غذا کته با مرغ بود😂😂غذای بیشتر شبا که همیشه داشتیم
خوردیم و بعد چهار نفری رفتیم سراغ لواشکا
تو دو دیقه همرو خوردیم
♡بچه ها یک لواشک به منم بدین
_تموم شد زندایی
♡خدامرگم یه پلاستیک لواشک رو قورت دادین رف؟
◇زنن بیا بگیر این لواشکو ازشون کش رفتم
♡مرسی....خاک برسر شما گنشنه ها کنن
الان یه قابمله غذا رو خوردین هااا
یک ساعت بعد
تو اتاقم داشتم ریاضی حل میکردم و تمرین میکردم به خودم ایمان داشتم که ریاضی عالی میدم و همه ی نمره هام عالی میشن
ساعتم ۱۰ بود خوابم میومد رفتم رو تخت دراز کشیدم گوشی رو روی ساعت ۷ گذاشتم چون میریم امتحان میدیم برمیگردیم یکم دیر میریم
سرمو گذاشتم خابیدم
(فردا صبح)
با صدای گوشی از خاب پاشدم
خفش کردم و رفتم دستشویی
رفتم پایین صبحونه خوردم و اومدم حاضر بشم
کتاب ریاضی و خودکارمو برداشتم چون نمیزاشتن چیز دیگه ای ببریم بالا جز خودکار
رفتم پایین که ماهان و مینا هم در شدن بریم هرروز باهم میرفتیم
از زندایی خدافظی کردیم و در شدیم
دم در که رسیدیم رادوین رو دیدم که از اونور اومد ولی کاری نکردم جز سلام دادن
از ماهان خدافظی کردم و رفتم داخل
رادوین ویو
دیدم ا.ت دوباره با همون پسره که تو سوپری دیدم اومد مدرسه
نمیدونم کیه که همیشه با اون میومد
۱۱.۰k
۱۴ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.