هفت ارباب من پارت ۵
پرش زمانی به فردا صب- مینجا : ا/ت بلند شو خانم یوشیدا الان عصبانی میشه ها ا/ت: ولم کن مگه ساعت چنده مینجا: ساعت هشت ا/ت: خب باشه صبر کن چی ساعت هشته!!! مینجا : آره بدو از تو تختم پریدمو سریع لباسمو عوض کردمو رفتم پایین
یوشیدا : ا/ت بلاخره اومدی ولی خبری از ناهار نیست ساعت ناهارو کار میکنی ا/ت: بله خانم یوشیدا: خانم...
ا/ت: خانم یوشیدا تهیونگ: دلم به حال دختره ی بیچاره میسوخت خیلی مظلوم با اینکه من زیاد احساساتی نمیشم ولی خب گناه داره-پرش زمانی- یوشیدا: وقت ناهاره و ا/ت تو میری ... تهیونگ حرفشو قطع کرد : بیا اتاق منو تمیز کن راستی بگو ناهارمو بیارن اتاقم یوشیدا : چشم رئیس میدم این دختره براتون بیاره منم با یه سینی و جارو رفتم تو اتاق داشتم از گرسنگی میمردم آخه صوبم به صبونه نرسیدم سینی رو براش گذاشتم رو تختو خواستم شروع کنم که بهم گفت : اون جارورو بزار کنار بیا ناهارتو بخور ا/ت: واقعا ، ممنون تهیونگ: قابلتو نداشت حالا منتظر چی هستی بیا دیگه رفتم رو تخت کنارش نشستم تا خواستم یه قارچ پیتزا بردارم دستمو گرفت زخمامو نگا کرد گفت: دست چیشده ا/ت: خانم یوشیدا دستمو با اتو مو داغ کرد چون دیروز فقط یکار انجام دادم که اون هشت بار تمیز کردن کف امارت بود تهیونگ دستمو کشیدو بردم پایین تهیونگ: یوشیدا -داد- یوشیدا: ب. بله تهیونگ: قرار بود با کارگرا خشونت بار رفتار نکنین پس این چیه؟ یوشیدا: خب اون دختر خیلی تنبلی تهیونگ: ببینم شوخیت گرفته اون هنوز فقط ۱۸ سالشه اون فقط یه بچس حق نداری این کارو بکنی یوشیدا : من متاسفم ببخشید ارباب تهیونگ
یوشیدا : ا/ت بلاخره اومدی ولی خبری از ناهار نیست ساعت ناهارو کار میکنی ا/ت: بله خانم یوشیدا: خانم...
ا/ت: خانم یوشیدا تهیونگ: دلم به حال دختره ی بیچاره میسوخت خیلی مظلوم با اینکه من زیاد احساساتی نمیشم ولی خب گناه داره-پرش زمانی- یوشیدا: وقت ناهاره و ا/ت تو میری ... تهیونگ حرفشو قطع کرد : بیا اتاق منو تمیز کن راستی بگو ناهارمو بیارن اتاقم یوشیدا : چشم رئیس میدم این دختره براتون بیاره منم با یه سینی و جارو رفتم تو اتاق داشتم از گرسنگی میمردم آخه صوبم به صبونه نرسیدم سینی رو براش گذاشتم رو تختو خواستم شروع کنم که بهم گفت : اون جارورو بزار کنار بیا ناهارتو بخور ا/ت: واقعا ، ممنون تهیونگ: قابلتو نداشت حالا منتظر چی هستی بیا دیگه رفتم رو تخت کنارش نشستم تا خواستم یه قارچ پیتزا بردارم دستمو گرفت زخمامو نگا کرد گفت: دست چیشده ا/ت: خانم یوشیدا دستمو با اتو مو داغ کرد چون دیروز فقط یکار انجام دادم که اون هشت بار تمیز کردن کف امارت بود تهیونگ دستمو کشیدو بردم پایین تهیونگ: یوشیدا -داد- یوشیدا: ب. بله تهیونگ: قرار بود با کارگرا خشونت بار رفتار نکنین پس این چیه؟ یوشیدا: خب اون دختر خیلی تنبلی تهیونگ: ببینم شوخیت گرفته اون هنوز فقط ۱۸ سالشه اون فقط یه بچس حق نداری این کارو بکنی یوشیدا : من متاسفم ببخشید ارباب تهیونگ
۱۲.۳k
۰۲ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.