اونی چان من گیسوکمنده☆7
*باجی ا/ت رو میبره میزاره رو تخت ولی ا/ت صورت باجیو میگیره تو دستاش*
ا/ت: چجوری انقد سریع بزرگ شدی تو کره خر
باجی: خواهر عزیزم ولوم کن بز بروم(ترجمع: ولم کن بزار برم با لحجه گفته🥰)
《میتوانید باجی را در اسلاید دوم مشاهده نمایید🌹》
ا/ت: برو گمشو
*ولش میکنه و باجی میره تو اتاقش میخوابه*
*صبح میشه و ا/ت با سردرد بلند میشه*
ا/ت: ای من ری*دم تو اون پیشنهاد دادنت باجی
باجی: خوبه خودت قبول کردی
ا/ت: من قبول کردم تو این مواقع حرف گوش کن میشی
باجی: هار هار پاشو برو صبحونه بخور
*ا/ت میره سمت اشپزخونه و صبحونه میخوره*
ا/ت: از مایکی خبر نداری دو روزه ندیدمش
باجی: خب نمیای مقر که کلا تو خونه لم دادی
ا/ت: دهنتو ببند امروز میام
مامانشون: دعوا کنین تا یه بار دیگه بندازمتون بیرون
*با دمپایی بالاسر باجی و ا/ت وایساده*
ا/ت: بله مادر گلم
باجی: چشم مادر عزیزمان
*هردو پامیشن میرن مقر تومان ولیییی لباساشون عوض نکردن یعنی یونیفورم تومان نپوشیدن چرا؟ چون حوصله نداشتم و قراره بعد دو دقیقه برگردن خونه*
《میتوانید باجی و ا/ت را در اسلاید سوم که میرن سمت تومان مشاهده فرمایید》
باجی: خب رسیدیم
ا/ت: اهوم
*وارد میشن و مایکی و دراکن میبینن که دراکن داره موهای مایکی میبنده*
*ا/ت میخنده*
ا/ت: مگه امروز نرفتی خونه مایکی موهاش ببندی
دراکن: نه انقد خوابش میومد بلندش کردم آوردم اینجا موهاش ببندم(به مایکی اشاره میکنه)
*باجی و ا/ت میخندن*
مایکی: بنظرت خنده داره؟
*ا/ت با چشمای بسته میخندید که یه چشمشو باز کرد به مایکی نگاه کرد*
ا/ت: نه بابا من غلط بخورم بخندم
دراکن: از قیافه داداشت معلومه
*ا/ت به باجی که داره میخنده نگاه میکنه*
ا/ت: اینو ولش کن مایکی این شیرین عقله
*باجی بیشتر خندش میگیره میوفته رو زمین از خنده*
ا/ت: مایکی راستی چند روز پیش اعضای تنجیکو دیدم که به چیفویو حمله میکردن
*باجی یهو جدی میشه بلند میشع*
باجی: به چیفویو حمله میکردن؟
ا/ت: اهوم تاکمیچی و اون دوستاش هم بودن ولی چون من اونجا بودم کتک نخوردن زیاد
مایکی: تاکمیچی کتک خورده؟
ا/ت: خبر تازه ایه بنظرت؟ تاکمیچی همیشه کتک میخوره :/
*این ۴ نفر که تو مقر بودن به همدیگه زل میزنن*
________
پارت بعد داستانها داریم که امروز میزارم🦦
ا/ت: چجوری انقد سریع بزرگ شدی تو کره خر
باجی: خواهر عزیزم ولوم کن بز بروم(ترجمع: ولم کن بزار برم با لحجه گفته🥰)
《میتوانید باجی را در اسلاید دوم مشاهده نمایید🌹》
ا/ت: برو گمشو
*ولش میکنه و باجی میره تو اتاقش میخوابه*
*صبح میشه و ا/ت با سردرد بلند میشه*
ا/ت: ای من ری*دم تو اون پیشنهاد دادنت باجی
باجی: خوبه خودت قبول کردی
ا/ت: من قبول کردم تو این مواقع حرف گوش کن میشی
باجی: هار هار پاشو برو صبحونه بخور
*ا/ت میره سمت اشپزخونه و صبحونه میخوره*
ا/ت: از مایکی خبر نداری دو روزه ندیدمش
باجی: خب نمیای مقر که کلا تو خونه لم دادی
ا/ت: دهنتو ببند امروز میام
مامانشون: دعوا کنین تا یه بار دیگه بندازمتون بیرون
*با دمپایی بالاسر باجی و ا/ت وایساده*
ا/ت: بله مادر گلم
باجی: چشم مادر عزیزمان
*هردو پامیشن میرن مقر تومان ولیییی لباساشون عوض نکردن یعنی یونیفورم تومان نپوشیدن چرا؟ چون حوصله نداشتم و قراره بعد دو دقیقه برگردن خونه*
《میتوانید باجی و ا/ت را در اسلاید سوم که میرن سمت تومان مشاهده فرمایید》
باجی: خب رسیدیم
ا/ت: اهوم
*وارد میشن و مایکی و دراکن میبینن که دراکن داره موهای مایکی میبنده*
*ا/ت میخنده*
ا/ت: مگه امروز نرفتی خونه مایکی موهاش ببندی
دراکن: نه انقد خوابش میومد بلندش کردم آوردم اینجا موهاش ببندم(به مایکی اشاره میکنه)
*باجی و ا/ت میخندن*
مایکی: بنظرت خنده داره؟
*ا/ت با چشمای بسته میخندید که یه چشمشو باز کرد به مایکی نگاه کرد*
ا/ت: نه بابا من غلط بخورم بخندم
دراکن: از قیافه داداشت معلومه
*ا/ت به باجی که داره میخنده نگاه میکنه*
ا/ت: اینو ولش کن مایکی این شیرین عقله
*باجی بیشتر خندش میگیره میوفته رو زمین از خنده*
ا/ت: مایکی راستی چند روز پیش اعضای تنجیکو دیدم که به چیفویو حمله میکردن
*باجی یهو جدی میشه بلند میشع*
باجی: به چیفویو حمله میکردن؟
ا/ت: اهوم تاکمیچی و اون دوستاش هم بودن ولی چون من اونجا بودم کتک نخوردن زیاد
مایکی: تاکمیچی کتک خورده؟
ا/ت: خبر تازه ایه بنظرت؟ تاکمیچی همیشه کتک میخوره :/
*این ۴ نفر که تو مقر بودن به همدیگه زل میزنن*
________
پارت بعد داستانها داریم که امروز میزارم🦦
۱۰.۶k
۱۳ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.