پارت ۶ : عشق و سرنوشت
من با چشمهایی پر از تعجبیت داشت بهمون نگاه میکرد که من گفتم : مامان خوشحال نشدی که مامان یهو با چشمهای پر از اشک اومد کنارمون و هر دوتامون رو بغل کرد و گفت :بهنون تبریک میگم فنچ ها مامان
که هر دومون با هم گفتیم ممنون
(پرش زمانی به ساعت ۸ شب )
از زبان گیسو
منو گندم رفته بودیم توی اتاق و داشتیم یکم طراحی میکردیم من طرح میزدم گیسو رنگشون رو انتخاب میکرد و اگه یه جاهایی بد بود اصلاحشون میکرد تا ساعت ۸شب تقریبا ۶ تا دونه طرح کشیدیم که دوتاش
کامل نبود تا اینکه صدای در اومد و گندم گفت : گیسو حتما باباس بدو بریم دسته
گلایی مه دختراش کاشتن رو بهش بگیم
گیسو : بزن بریم
یواشکی از پله ها اومدیم پایی و بابا رو دیدیم که روی صندلی اشپزخونه نشسته
گیسو از پشت یواشکی چشمایی بابا رو
گرفت تا بابا حدس بزنه کدومونه بابا
هم که خوب دختراش رو میشناخت
سریع گفت : گیسوی بابا خودت که
گیسو اروم خندید و دستش رو برداشت گفت : سلام بربابا جون خودم خیلی خوش اومدی برات یه سوپرایز دارم که البته محول
میکنم به خواهر گرامی اههم
گندم : سلام بابایی باید به خدمتتون برسونم که دختران عزیز و هنرمند شما بورس تحصیلی کره جونوبی رو گرفتن و پدر که
داشت چایی های خوش عطر و طعم مامان رو میخورد یهو چایی توی گلوش پرید افتاد به سرفه و یهو با یه حرکت از جا پرید و گفت : چی که مامان باخنده شیرینی که به مناسبت بورس تحصیلی مون گرفته بودیم رو گذاشت رو ی میز رو گفت : بله دخترامون بورس کره رو اوردن اینم از شیرینیش که بابا
با دیدن شیرینی باورش شد هر دو تا مونو بغل کرد گفت : عسلای بابایی بهتون تبریک میگم موفق بشید خشگلای من که هر دوتامون باهم گفتیم :مرسی و بعد من گفتم : ما دونا دیگه باید بریم بالا یه چند تا طرح نا تموم داریم که باید کامل کنیم ما که رفتیم
که هر دومون با هم گفتیم ممنون
(پرش زمانی به ساعت ۸ شب )
از زبان گیسو
منو گندم رفته بودیم توی اتاق و داشتیم یکم طراحی میکردیم من طرح میزدم گیسو رنگشون رو انتخاب میکرد و اگه یه جاهایی بد بود اصلاحشون میکرد تا ساعت ۸شب تقریبا ۶ تا دونه طرح کشیدیم که دوتاش
کامل نبود تا اینکه صدای در اومد و گندم گفت : گیسو حتما باباس بدو بریم دسته
گلایی مه دختراش کاشتن رو بهش بگیم
گیسو : بزن بریم
یواشکی از پله ها اومدیم پایی و بابا رو دیدیم که روی صندلی اشپزخونه نشسته
گیسو از پشت یواشکی چشمایی بابا رو
گرفت تا بابا حدس بزنه کدومونه بابا
هم که خوب دختراش رو میشناخت
سریع گفت : گیسوی بابا خودت که
گیسو اروم خندید و دستش رو برداشت گفت : سلام بربابا جون خودم خیلی خوش اومدی برات یه سوپرایز دارم که البته محول
میکنم به خواهر گرامی اههم
گندم : سلام بابایی باید به خدمتتون برسونم که دختران عزیز و هنرمند شما بورس تحصیلی کره جونوبی رو گرفتن و پدر که
داشت چایی های خوش عطر و طعم مامان رو میخورد یهو چایی توی گلوش پرید افتاد به سرفه و یهو با یه حرکت از جا پرید و گفت : چی که مامان باخنده شیرینی که به مناسبت بورس تحصیلی مون گرفته بودیم رو گذاشت رو ی میز رو گفت : بله دخترامون بورس کره رو اوردن اینم از شیرینیش که بابا
با دیدن شیرینی باورش شد هر دو تا مونو بغل کرد گفت : عسلای بابایی بهتون تبریک میگم موفق بشید خشگلای من که هر دوتامون باهم گفتیم :مرسی و بعد من گفتم : ما دونا دیگه باید بریم بالا یه چند تا طرح نا تموم داریم که باید کامل کنیم ما که رفتیم
۴.۶k
۲۸ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.