پارت هشت
پارت هشت
ویو ات
وقتی رفتیم پایین دیدیم بابابزرگ هم نشسته
که یهو می یونگ گفت
می یونگ:صبح بخیر ررر
ات :صبح..ب.خیر
بابابزرگ :صبح بخیر (چقدر صبح بخیر میکنن)
می یونگ:ات قهوه می خوری
ات:اره برای منم درست کن
می یونگ :من نخواستم برم درست کنم گفتم اگه می خوری برای منم درست کن(پرووووووو😂)
بابابزرگ :برید هر دوتا تون درست کنین برای منم بیارید
می یونگ:لعنت به دهانی که بی موقع وا شود
ات:هییی
منو می یونگ رفتیم قهوه درست کنیم
ده دقیقه بعد
وقتی داشتیم قهوه می آوردیم بابا بزرگ گفت
بابا بزرگ :راستی گفتم امروز قرار ساعت ...
می یونگ :نگو وی دونم قرار ساعت دو بریم
بابا بزرگ :نه دوازده می رید
می یونگ تا اومد حرف بزنه بابا بزرگ گفت خفه سرم درد می کنه
که دیگه می یونگ چیزی نگفت
ویو ات
وقتی رفتیم پایین دیدیم بابابزرگ هم نشسته
که یهو می یونگ گفت
می یونگ:صبح بخیر ررر
ات :صبح..ب.خیر
بابابزرگ :صبح بخیر (چقدر صبح بخیر میکنن)
می یونگ:ات قهوه می خوری
ات:اره برای منم درست کن
می یونگ :من نخواستم برم درست کنم گفتم اگه می خوری برای منم درست کن(پرووووووو😂)
بابابزرگ :برید هر دوتا تون درست کنین برای منم بیارید
می یونگ:لعنت به دهانی که بی موقع وا شود
ات:هییی
منو می یونگ رفتیم قهوه درست کنیم
ده دقیقه بعد
وقتی داشتیم قهوه می آوردیم بابا بزرگ گفت
بابا بزرگ :راستی گفتم امروز قرار ساعت ...
می یونگ :نگو وی دونم قرار ساعت دو بریم
بابا بزرگ :نه دوازده می رید
می یونگ تا اومد حرف بزنه بابا بزرگ گفت خفه سرم درد می کنه
که دیگه می یونگ چیزی نگفت
۴.۵k
۰۵ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.