Part 35
Part 35
ا.ت ویو:
ا.ت اسمش چیه؟
یونگی:لیندا
ا.ت:واااایسا نکنه همون لیندا رو میگی که دورگه هستش؟ همون که مامانش بزرگ ترین مزون کره رو داره؟
یونگی:آره
ا.ت:حیف این دختره
یونگی:چرا؟
ا.ت:نگا کن چقدر خوشگله (بغض)
یونگی:عه ا.ت چرا گریه میکنی؟
ا.ت:داداشم داره سروسامون میگره(عر زدن)
یونگی:باشه حالا گریه نکن(در حال پاره شدن از خنده)
ا.ت:ولی مطمعنی؟
یونگی:آره
ا.ت:بهش گفتی؟
یونگی:آره ولی هنوز چیزی نگفته
ا.ت:جرعت داره قبول نکنه
یونگی:اون که آره
رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل عمارت که مامانم جلومون ظاهر شد
م.ا:خب رفتن؟ کی رفتن؟ خانم پارک چیزی نگفت؟
ا.ت:فقط سلام رسوند
م.ا:خوبه که(لبخند)
و بعدش رفتم توی اتاقم بعضی که توی گلوم بود داشت اذیتم میکرد برای اینکه از شرش خلاص بشم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون آروم تر شده بودم
ادمین:روز ها هی میومدن میرفتن از رفتن جیمین یک سال میگذره و ا.ت داستان ما منتظره که اون سه سال هم تموم بشه امروز یکی از روز های مورد علاقه ی ا.ت هست یا بهتر بگم تولدشه
ا.ت ویو:
امروز تولدمه قرار شده با بچه ها بریم کافه تا اونجا تولدم رو جشن بگیرم آماده شدم(گذاشتم) که بورا زنگ زد رفتم سمت گوشیم و ایکون سبز رو زدم
بورا:کدوم کوری هستی خره؟؟؟
ا.ت:کوفت چته؟
بورا:یه ساعته پایین منتظرتم
ا.ت:اوه اومدم اومدم
رفتم پایین و سوار ماشین بورا شدم
بورا:سلامت کو؟
ا.ت:خونه جا گذاشتم
بورا:نمک
ا.ت:چرا نمیری؟
بورا:عه راست میگیا
ا.ت:عجبااااا
و حرکت کردیم سمت کافی شاپی که رزو کرده بودیم بلاخره رسیدیم پیاده شدم و با بورا وارد کافه شدم رفتیم سمت میزی که گرفته بودیم نشستیم تا بقیه هم بیان جای جیمین واقعا خیلی خالیه
که بعد از دقایقی بلاخره اومدن
ته:به به مادمازل امروز چقدر زیبا شدید
ا.ت:لطف دارید
کوک:برو اونور نوبت منه اصن باورم نمیشه که تولد 19 سالگیته
ا.ت:منم باورم نمیشه
یونگ هی:تولدت مبارک ا.تا
ا.ت:مرسی کوچولو
یونگی:تولدت مبارک ا.ت کوچولوی من
ا.ت:مرسی داداشی
لیندا:ا.ت جونم تولدت خیلی خیلی مبارک باشه
ا.ت:مرسی لیندا جونم
و بلند شدم تک تکشون رو بغل کردم
بورا:ا.ت از ته قلبم تولدت رو تبریک میگم
رفتم بغل بورا
ا.ت:مرسی گاو من
بورا:قابلی نداشت خره من
کیک رو اوردن و بورا شمع ها رو گذاشت روی کیک و روشنشون کرد
ا.ت:فوت کنم؟
لیندا:آرزو کردی؟
ا.ت:راست میگیا
چشمام رو بستم و آرزو کردم آرزو میکنم که زود تر جیمین رو ببینم چشمام رو باز کردم و شمع هارو فوت کردم
همه:مبااااااارکه
ا.ت:مرسی(لبخند)
ادمین:....
ادامه دارد
شرط:
نداره ولی لطفا لایک کنید و نظرات تون رو کامنت کنید
مرسی🌏💙✨
ا.ت ویو:
ا.ت اسمش چیه؟
یونگی:لیندا
ا.ت:واااایسا نکنه همون لیندا رو میگی که دورگه هستش؟ همون که مامانش بزرگ ترین مزون کره رو داره؟
یونگی:آره
ا.ت:حیف این دختره
یونگی:چرا؟
ا.ت:نگا کن چقدر خوشگله (بغض)
یونگی:عه ا.ت چرا گریه میکنی؟
ا.ت:داداشم داره سروسامون میگره(عر زدن)
یونگی:باشه حالا گریه نکن(در حال پاره شدن از خنده)
ا.ت:ولی مطمعنی؟
یونگی:آره
ا.ت:بهش گفتی؟
یونگی:آره ولی هنوز چیزی نگفته
ا.ت:جرعت داره قبول نکنه
یونگی:اون که آره
رسیدیم پیاده شدیم و رفتیم داخل عمارت که مامانم جلومون ظاهر شد
م.ا:خب رفتن؟ کی رفتن؟ خانم پارک چیزی نگفت؟
ا.ت:فقط سلام رسوند
م.ا:خوبه که(لبخند)
و بعدش رفتم توی اتاقم بعضی که توی گلوم بود داشت اذیتم میکرد برای اینکه از شرش خلاص بشم رفتم یه دوش گرفتم اومدم بیرون آروم تر شده بودم
ادمین:روز ها هی میومدن میرفتن از رفتن جیمین یک سال میگذره و ا.ت داستان ما منتظره که اون سه سال هم تموم بشه امروز یکی از روز های مورد علاقه ی ا.ت هست یا بهتر بگم تولدشه
ا.ت ویو:
امروز تولدمه قرار شده با بچه ها بریم کافه تا اونجا تولدم رو جشن بگیرم آماده شدم(گذاشتم) که بورا زنگ زد رفتم سمت گوشیم و ایکون سبز رو زدم
بورا:کدوم کوری هستی خره؟؟؟
ا.ت:کوفت چته؟
بورا:یه ساعته پایین منتظرتم
ا.ت:اوه اومدم اومدم
رفتم پایین و سوار ماشین بورا شدم
بورا:سلامت کو؟
ا.ت:خونه جا گذاشتم
بورا:نمک
ا.ت:چرا نمیری؟
بورا:عه راست میگیا
ا.ت:عجبااااا
و حرکت کردیم سمت کافی شاپی که رزو کرده بودیم بلاخره رسیدیم پیاده شدم و با بورا وارد کافه شدم رفتیم سمت میزی که گرفته بودیم نشستیم تا بقیه هم بیان جای جیمین واقعا خیلی خالیه
که بعد از دقایقی بلاخره اومدن
ته:به به مادمازل امروز چقدر زیبا شدید
ا.ت:لطف دارید
کوک:برو اونور نوبت منه اصن باورم نمیشه که تولد 19 سالگیته
ا.ت:منم باورم نمیشه
یونگ هی:تولدت مبارک ا.تا
ا.ت:مرسی کوچولو
یونگی:تولدت مبارک ا.ت کوچولوی من
ا.ت:مرسی داداشی
لیندا:ا.ت جونم تولدت خیلی خیلی مبارک باشه
ا.ت:مرسی لیندا جونم
و بلند شدم تک تکشون رو بغل کردم
بورا:ا.ت از ته قلبم تولدت رو تبریک میگم
رفتم بغل بورا
ا.ت:مرسی گاو من
بورا:قابلی نداشت خره من
کیک رو اوردن و بورا شمع ها رو گذاشت روی کیک و روشنشون کرد
ا.ت:فوت کنم؟
لیندا:آرزو کردی؟
ا.ت:راست میگیا
چشمام رو بستم و آرزو کردم آرزو میکنم که زود تر جیمین رو ببینم چشمام رو باز کردم و شمع هارو فوت کردم
همه:مبااااااارکه
ا.ت:مرسی(لبخند)
ادمین:....
ادامه دارد
شرط:
نداره ولی لطفا لایک کنید و نظرات تون رو کامنت کنید
مرسی🌏💙✨
۵.۱k
۰۲ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.