وقتی برات پاپوش دوخته بودن ... p2
هیون : عزیزم بهت زنگ میزنم الان سر تمرینم
با گریه و لرزش صدات شروع کردی به حرف زدن : هیون ....
هیون که متوجه صدای لرزونت شد گفت : چی شده ؟؟؟ کسی اذیتت کرده ؟؟؟ کجایی ؟؟ آت ؟؟ حرف بزن دیگهههه
اشکات نمیذاشت حرف بزنی خیلی شوکه شده بودی اما باید خودت و جمع و جور میکردی ...
+ دم در شرکتم ..
هیون : بشین یه جا ده دقیقه اونجام
نشستی دم پله های ساختمون سرت و گرفته بودی تو دستت و مدام فکر میکردی که چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه
پاهات ضرب گرفته بودی و با سرعت زیادی میکوبیدی به زمین تا اینکه دست یکی رو روی داد حس کردی ..
سرت و بالا گرفتی و با قیافه ی نگران هیون مواجه شدی
خودت و ول کردی تو بغلش و دوباره شروع کردی به گریه کردن
نوازش موهات توسط پسری که تو بغلش بودی داشت آرومت میکرد ..
حالا دیگه به حدی آروم شده بودی که بتونی باهاش حرف بزنی
سرت آوردی بالا و راجب اتفاقی که افتاده بود براش توضیح دادی که با تموم شدن صحبتت بلند شد از جاش : پاشو بریم ..
+ کجا ؟؟
_ حرف دارم با مدیرت
+ هیون نگفتم بیایی دعوا فقط میخواستم پیشت باش..
_ میخوام بدونم کی تونسته اشک دختر قوی مثل تو رو در بیاره ...
دستت و گرفت و دوباره داخل شرکت شدید ...
سرش و آورد دم گوشت : دفتر مدیرتون کجاست ؟؟
+ هیون لازم نی...
بلند تر داد زد : دفتر مدیر ؟؟
تا حالا اینطوری ندیده بودیش تو و هیون هر جفتتون آدمای آرومی بودید تو رابطه اما الان اوضاع فرق میکرد ..
اشاره ای به دفتر رو به روت کردی که بهت گفت وایسی سر جات تا بیاد و خودش وارد اتاق شد ..
همه داشتن نگات میکردن .. خیلی معذب بودی ... از تو اتاق صدای داد مدیرتون میومد .. فقط به زمین نگاه میکردی که بعد پنج دقیقه همه چی آروم شد
با باز شدن در اتاق استرست بیشتر از قبل شد
در کمال تعجب مدیرتون با سر پایین اومد سمتت و شروع کرد به حرف زدن : من ازت معذرت میخوام که بدونه هیچ مدرک و علتی بهت تهمت زدم جلو همه ... از فردا بیا به کارت ادامه بده ... کارات رو هم سبک میکنم ..
هیون اومد سمتت : نیاز نیست ... فک نمیکنم لیاقت همچین کارمند خوبی رو داشته باشید .. اما باید یاد میگرفتی چجوری رفتار کنی ...
و دستت و کشید و اومدید بیرون
حالا الان تو خودت بعد یه سال مدیر یکی از بهترین شرکت ها بودی و همیشه از اون روز که تعریف میکنی کلی میخندید و شوخی میکنید سرش ....
با گریه و لرزش صدات شروع کردی به حرف زدن : هیون ....
هیون که متوجه صدای لرزونت شد گفت : چی شده ؟؟؟ کسی اذیتت کرده ؟؟؟ کجایی ؟؟ آت ؟؟ حرف بزن دیگهههه
اشکات نمیذاشت حرف بزنی خیلی شوکه شده بودی اما باید خودت و جمع و جور میکردی ...
+ دم در شرکتم ..
هیون : بشین یه جا ده دقیقه اونجام
نشستی دم پله های ساختمون سرت و گرفته بودی تو دستت و مدام فکر میکردی که چه اتفاقی ممکنه افتاده باشه
پاهات ضرب گرفته بودی و با سرعت زیادی میکوبیدی به زمین تا اینکه دست یکی رو روی داد حس کردی ..
سرت و بالا گرفتی و با قیافه ی نگران هیون مواجه شدی
خودت و ول کردی تو بغلش و دوباره شروع کردی به گریه کردن
نوازش موهات توسط پسری که تو بغلش بودی داشت آرومت میکرد ..
حالا دیگه به حدی آروم شده بودی که بتونی باهاش حرف بزنی
سرت آوردی بالا و راجب اتفاقی که افتاده بود براش توضیح دادی که با تموم شدن صحبتت بلند شد از جاش : پاشو بریم ..
+ کجا ؟؟
_ حرف دارم با مدیرت
+ هیون نگفتم بیایی دعوا فقط میخواستم پیشت باش..
_ میخوام بدونم کی تونسته اشک دختر قوی مثل تو رو در بیاره ...
دستت و گرفت و دوباره داخل شرکت شدید ...
سرش و آورد دم گوشت : دفتر مدیرتون کجاست ؟؟
+ هیون لازم نی...
بلند تر داد زد : دفتر مدیر ؟؟
تا حالا اینطوری ندیده بودیش تو و هیون هر جفتتون آدمای آرومی بودید تو رابطه اما الان اوضاع فرق میکرد ..
اشاره ای به دفتر رو به روت کردی که بهت گفت وایسی سر جات تا بیاد و خودش وارد اتاق شد ..
همه داشتن نگات میکردن .. خیلی معذب بودی ... از تو اتاق صدای داد مدیرتون میومد .. فقط به زمین نگاه میکردی که بعد پنج دقیقه همه چی آروم شد
با باز شدن در اتاق استرست بیشتر از قبل شد
در کمال تعجب مدیرتون با سر پایین اومد سمتت و شروع کرد به حرف زدن : من ازت معذرت میخوام که بدونه هیچ مدرک و علتی بهت تهمت زدم جلو همه ... از فردا بیا به کارت ادامه بده ... کارات رو هم سبک میکنم ..
هیون اومد سمتت : نیاز نیست ... فک نمیکنم لیاقت همچین کارمند خوبی رو داشته باشید .. اما باید یاد میگرفتی چجوری رفتار کنی ...
و دستت و کشید و اومدید بیرون
حالا الان تو خودت بعد یه سال مدیر یکی از بهترین شرکت ها بودی و همیشه از اون روز که تعریف میکنی کلی میخندید و شوخی میکنید سرش ....
۸.۹k
۲۲ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.