پارت ۵
آماده شدم تا برم بوسان وسایلای لازم رو توی ماشینم گذاشتم و به هیون زنگ زدم و گفتم بیا تا قبل از اینکه برم بوسان ببینمت
هیون :اوکی
توی یه پارک منتظرش موندم
ویو هیونجین:
ا.ت رو توی پارکی که گفته بود دیدمش تکیه داده بود به درخت و انگار که منتظر من بود رفتم نزدیکش از پشت بغلش کردم یه لحظه شوکه شد ولی با دیدن من خیالش راحت شد
ویو ا.ت :
یکی از پشت بغلم کرد ولی دیدم هیون و خیالم راحت شد
ا.ت: ببخشید هیون که نمی تونیم باهم بریم بوسان
هیونجین : نه چاگی اشکال نداره ولی می خوام اینو بدونی اگه خانوادت نزاشتن دوباره بیای بوسان با یه پسر دیگه قرار نزاری ها
ا.ت : خیالت راحت باشه چاگی من به جز تو کسی رو دوست ندارم هم دیگه رو بغل کردیم و هیون یه بوسه روی لبم گذاشت و باهم خداحافظی کردیم
راهی بوسان شدم ساعت 6 عصر بود
ساعت ۸ رسیدم بوسان رفتم خونمون نمی تونم خودم رو راضی کنم که زنگ خونمون رو بزنم ولی به زور درو خونمون رو زدم در باز شد
با دیدن مامانم که تو بالکن منتظر من بود...... خاطره های بچگیم مثل یه پرنده تو ذهنم پرواز کرد
(بابام همیشه باهام بد بود همیشه کتکم میزدو میگفت تو حق نداری رقاص بشی و پیانو بزنی تو باید یه شغل خیلی خوبی پیدا کنی یه روز شنیدم که عموینام دارن میرن برای همیشه سئول به بابام نگفتم و مامانم رو به زور راضی کردم که با عموینام برم سئول باهاشون رفتم سئول ولی عموینام بعد یه ماه منو از خونشون بیرون انداختن و گفتن تو جایی تو زندگیه ما نداری و کی بهت می گفت به حرف بابات گوش ندی و با ما بیای اینجا رقاص و پیانو زن شی از خونه رفتم بیرون اون موقع دوازده سالم بود و مامانم واسم گوشی خریده بود قبلا.... به مامانم زنگ زدم و ماجرا رو گفتم و میدونستم نه راه سئول به بوسان رو بلدم و اگه برم خونمون بابام زندم نمیزاره رفتم کار کردم و تونستم پول بدم تا توی کلاس رقص ثبت نام کنم توی کلاس رقص با یه مردی آشنا شدم همسن بابام بود و خیلی باهام خوب رفتار بود بعد اینکه موضوع منو فهمید و چون خیلی پولدار بود توی بهترین جای سئول واسم یه خونه خرید و خیلی بزرگ بود و الانم تو همون خونه زنگی میکنم زمانی که رفته بودم کلاس رقص ۱۴ سالم بود و ازمون رقاصی رو دادم و قبول شدم و اینگونه ۱۸ ساله شدم و با هیون اشنا شدم) و از ۱۱ ساله گی خونمون نیومده بودم
💜💜💜
هیون :اوکی
توی یه پارک منتظرش موندم
ویو هیونجین:
ا.ت رو توی پارکی که گفته بود دیدمش تکیه داده بود به درخت و انگار که منتظر من بود رفتم نزدیکش از پشت بغلش کردم یه لحظه شوکه شد ولی با دیدن من خیالش راحت شد
ویو ا.ت :
یکی از پشت بغلم کرد ولی دیدم هیون و خیالم راحت شد
ا.ت: ببخشید هیون که نمی تونیم باهم بریم بوسان
هیونجین : نه چاگی اشکال نداره ولی می خوام اینو بدونی اگه خانوادت نزاشتن دوباره بیای بوسان با یه پسر دیگه قرار نزاری ها
ا.ت : خیالت راحت باشه چاگی من به جز تو کسی رو دوست ندارم هم دیگه رو بغل کردیم و هیون یه بوسه روی لبم گذاشت و باهم خداحافظی کردیم
راهی بوسان شدم ساعت 6 عصر بود
ساعت ۸ رسیدم بوسان رفتم خونمون نمی تونم خودم رو راضی کنم که زنگ خونمون رو بزنم ولی به زور درو خونمون رو زدم در باز شد
با دیدن مامانم که تو بالکن منتظر من بود...... خاطره های بچگیم مثل یه پرنده تو ذهنم پرواز کرد
(بابام همیشه باهام بد بود همیشه کتکم میزدو میگفت تو حق نداری رقاص بشی و پیانو بزنی تو باید یه شغل خیلی خوبی پیدا کنی یه روز شنیدم که عموینام دارن میرن برای همیشه سئول به بابام نگفتم و مامانم رو به زور راضی کردم که با عموینام برم سئول باهاشون رفتم سئول ولی عموینام بعد یه ماه منو از خونشون بیرون انداختن و گفتن تو جایی تو زندگیه ما نداری و کی بهت می گفت به حرف بابات گوش ندی و با ما بیای اینجا رقاص و پیانو زن شی از خونه رفتم بیرون اون موقع دوازده سالم بود و مامانم واسم گوشی خریده بود قبلا.... به مامانم زنگ زدم و ماجرا رو گفتم و میدونستم نه راه سئول به بوسان رو بلدم و اگه برم خونمون بابام زندم نمیزاره رفتم کار کردم و تونستم پول بدم تا توی کلاس رقص ثبت نام کنم توی کلاس رقص با یه مردی آشنا شدم همسن بابام بود و خیلی باهام خوب رفتار بود بعد اینکه موضوع منو فهمید و چون خیلی پولدار بود توی بهترین جای سئول واسم یه خونه خرید و خیلی بزرگ بود و الانم تو همون خونه زنگی میکنم زمانی که رفته بودم کلاس رقص ۱۴ سالم بود و ازمون رقاصی رو دادم و قبول شدم و اینگونه ۱۸ ساله شدم و با هیون اشنا شدم) و از ۱۱ ساله گی خونمون نیومده بودم
💜💜💜
۵.۰k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.