Part61
Part61
خلاصه رفتیم دم دره خونه اون یکی داداشام و در زدیم همین که درو باز کردن منو دیدن دوتاش ن انقدر سفت بغلم کردن که واقعا بدون اغراق داشتم خفه میشدم و گفتم
ات :داداشیا دارم خفه میشم.(بغص)
......:ببخشید
ات : خب بنظرتون منه ۱۴ ساله نباید بدونم اسم داداشام چیه
ته:نامجون و سوکجین(ها ها ها ها شخصیت جدید)
ات:خیلی خوشحالم که الان خوانواده دارم امید وارم مامان و بابا هم پیدا کنیم(گریه)
نامجون:خواهر کوچولو گریه نکن ما مشخصاتی ازش پیدا کردیم
سوکجین :خب حالا بیاین تو
رفتیم تو و نشستیم و من نشستم وسط نامجون و سوکجین
سوکجین:خب ما سر نخ پیدا کردیم
نامجون:توی خیابان وَلی زندگی میکنن (خیابان ولی یکی از خیابان های آمریکاست که فقط ایرانیا در آنجا ساکن میشن)
ات:چیییییی ولییییییییییی یعنی قشنگ بیخ گوشمون بوده
ته:واوووو واقعا آره
ات:پس از همین الان بریم بگردیم
ته اوکی
پرش زمانی به ۳ ماه بعد........................................................................
ات ویو
من و ارین نشسته بودیم روی سبزه های پارک و همه داشتن باز میگشتن دیگه همه امیدمون از دست داده بودیم
ارین:ات بهش فکر کردی
ات:به چی
ارین:درخواستم
ات:امممممم نمیدونم
آرین:یعنی حتی یکمم بهش فکر نکردی
ات:نچ
ارین:پس میشه فکر کنی.
ات:باشه
ارین :دفعه قبل هم گفتی باشه ولی.......
ات:آرین من الان اصلا تو وضعیت خوبی نیستم بزار مامان و بابامو پیدا کنیم بهت جواب میدم
آرین باشه
گوشیم زنگ خورد ته بود گفت بریم پیششون.
ات :پیدا نکردید
ته:نچ
ات:یک لحضه
فهمیدم فهیمدم(داد)
ته:چیو
ات:مامان اینا شاید تو خیابان ولی نیستن شاید تو کوچه ولین
اریا:ما تاحالا اونجادرو نگشتیم
ات:پس بزن بریم(ذوق)
رفتیم همه درارو زدیم سوکجین یک درو زد که یک زن و مرد اومدن بیرون وقتی مارو دیدن گریه میکردن
اره خلاصه حوصله ندارم اینا گریه و زاری کردن و پدر و مادرشونو ّبغل کردن انقدر گریه کردن که نگو خلاصه مامان اینا همون تو آمریکا میمونن و همه برگشتن خونه
پرش زمانی به برشت به کره ..................................................
شرط پارت بعد
لایک۱۶
کامنت۱۲
خلاصه رفتیم دم دره خونه اون یکی داداشام و در زدیم همین که درو باز کردن منو دیدن دوتاش ن انقدر سفت بغلم کردن که واقعا بدون اغراق داشتم خفه میشدم و گفتم
ات :داداشیا دارم خفه میشم.(بغص)
......:ببخشید
ات : خب بنظرتون منه ۱۴ ساله نباید بدونم اسم داداشام چیه
ته:نامجون و سوکجین(ها ها ها ها شخصیت جدید)
ات:خیلی خوشحالم که الان خوانواده دارم امید وارم مامان و بابا هم پیدا کنیم(گریه)
نامجون:خواهر کوچولو گریه نکن ما مشخصاتی ازش پیدا کردیم
سوکجین :خب حالا بیاین تو
رفتیم تو و نشستیم و من نشستم وسط نامجون و سوکجین
سوکجین:خب ما سر نخ پیدا کردیم
نامجون:توی خیابان وَلی زندگی میکنن (خیابان ولی یکی از خیابان های آمریکاست که فقط ایرانیا در آنجا ساکن میشن)
ات:چیییییی ولییییییییییی یعنی قشنگ بیخ گوشمون بوده
ته:واوووو واقعا آره
ات:پس از همین الان بریم بگردیم
ته اوکی
پرش زمانی به ۳ ماه بعد........................................................................
ات ویو
من و ارین نشسته بودیم روی سبزه های پارک و همه داشتن باز میگشتن دیگه همه امیدمون از دست داده بودیم
ارین:ات بهش فکر کردی
ات:به چی
ارین:درخواستم
ات:امممممم نمیدونم
آرین:یعنی حتی یکمم بهش فکر نکردی
ات:نچ
ارین:پس میشه فکر کنی.
ات:باشه
ارین :دفعه قبل هم گفتی باشه ولی.......
ات:آرین من الان اصلا تو وضعیت خوبی نیستم بزار مامان و بابامو پیدا کنیم بهت جواب میدم
آرین باشه
گوشیم زنگ خورد ته بود گفت بریم پیششون.
ات :پیدا نکردید
ته:نچ
ات:یک لحضه
فهمیدم فهیمدم(داد)
ته:چیو
ات:مامان اینا شاید تو خیابان ولی نیستن شاید تو کوچه ولین
اریا:ما تاحالا اونجادرو نگشتیم
ات:پس بزن بریم(ذوق)
رفتیم همه درارو زدیم سوکجین یک درو زد که یک زن و مرد اومدن بیرون وقتی مارو دیدن گریه میکردن
اره خلاصه حوصله ندارم اینا گریه و زاری کردن و پدر و مادرشونو ّبغل کردن انقدر گریه کردن که نگو خلاصه مامان اینا همون تو آمریکا میمونن و همه برگشتن خونه
پرش زمانی به برشت به کره ..................................................
شرط پارت بعد
لایک۱۶
کامنت۱۲
۷.۰k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.