حلقه های مافیا (part⁴⁵)
فلش بک (۳ روز بعد)
ا.ت ویو
به مامانم گفتم از جوابم مطمئنم اونم قرار شد به بابام بگه دیروز با هزار بدبختی راضیش کردم که پیش جونگ کوک بمونم رو مبل نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم و چیپس میخوردم جای حساس فیلم بود که صدای شکستن شیشه پنجره اومد از جام پریدم و افتادم پایین از مبل خیلی ترسیده بودم آروم آروم پاشدم و سمت پنجره رفتم و داشتم به قطعات خورد شده ی شیشه کف زمین نگاه میکردم که از یه پارچه جلوی دهنم اومد با وجود تمام شوک و ترسی که اون لحظه تو وجودم بود سعی میکردم دستو پا بزنم تا با انداختن وسایلا رو زمین صدا ایجاد کنم تا
خدمتکاری یا کسی متوجه صدام بشه ولی حدود ۱۰ ثانیه بعد چشمام سنگین شد آخرین چیزی که فهمیدم این بود که دستم خورد به گلدون بلوری رو میز عسلی اتاق و بعدش سیاهی مطلق…
جونگ کوک ویو
حدوداً ۱۰ دقیقه از تموم شدن عملیات میگذشت و با راننده و بادیگاردا تو راه کارخونه بودم که گوشیم زنگ خورد از طرفه خدمه ی خونه بود که من اصن این تماسارو جواب نمیدم حتما مرخصی میخوان خب بزارین بیام
خونه بهتون مرخصی میدم شانس آوردن سر جلسه نیستم وگرنه باید به جنازشون مرخصی میدادم رد تماس دادم و گوشی رو به پشت برگردوندم ۵ مین بعد دوباره گوشیم زنگ خورد با عصبانیت برگردوندم ولی وقتی با اسم
لیا مواجه شدم هوف کشداری سر دادم و تماسو وصل کردم
لیا:الو؟!
کوک:الووو(کلافه)
لیا:کوک ا.ت تو اتاقش نیس سریع خودتو برسون عمارت(هول)
کوک:چی میگی؟! چی شده؟!
لیا: نمیدونم فقط سریع بیا
بوق بوق بوق
کوک: مسیرو عوض کن برو عمارت!!!
لیا ویو
همینطور داشتم تو سالن راه میرفتم همه ی نگهبانا و حتی بادیگاردای شخصی رو فرستادم این میشه سومین بار که دارن عمارتو میگردن خودمم اتاقو زیر و رو کردم علاوه بر اینکه نگران ا.ت بودم میترسیدم از اینکه جواب جونگ کوکو چی بدم از فکر داشتم دیوونه میشدم که در سالن باز شد و جونگ کوک با قدم های سریع اومد سمتم شونه هامو محکم گرفت و غرید
کوک:ا.ت کجاســـــــــ؟؟؟؟!!!!!!!!
لیا:آروم باش منم مثل تو…
نذاشت حرفم تموم شه ولم کرد و رفت بالا منم پشت سرش رفتم و در حین طی کردن پله ها اسمشو صدا میزدم رفت سمت در اتاق ا.ت و وارد اتاق شد یه گشت تو اتاق زد و موقعی که شیشه های خورد شده ی پنجره روی زمین بهشون چشم دوخت و بعد چند مین برگشت سمت من
کوک:ا.ت فرار نکرده نه؟! لعنتی حدسم درست بود
کوک ویو
با کلافگی و ذهن پر از فکر رو تخت نشستم و دستامو بین سرم گرفتم لیا هم اومد کنارم نشست با اومدن لیا سرمو سمتش برگردوندم ولی چیزی که نظرمو جلب کرد کاغذ پشت سرش بود
لیا:نگران نباش بهش آسیبی نمیرسونه چون میدونه…
حرفشو قطع کردم و لب زدم
کوک:بلند شو
لیا:چی؟!
بلند تر گفتم
کوک:میگم بلند شو
بلند شد و کاغذو برداشتم…
پارتای آخره اگه لایک نکنین داغ فیکو به دلتون میذام🗿
ا.ت ویو
به مامانم گفتم از جوابم مطمئنم اونم قرار شد به بابام بگه دیروز با هزار بدبختی راضیش کردم که پیش جونگ کوک بمونم رو مبل نشسته بودم داشتم فیلم میدیدم و چیپس میخوردم جای حساس فیلم بود که صدای شکستن شیشه پنجره اومد از جام پریدم و افتادم پایین از مبل خیلی ترسیده بودم آروم آروم پاشدم و سمت پنجره رفتم و داشتم به قطعات خورد شده ی شیشه کف زمین نگاه میکردم که از یه پارچه جلوی دهنم اومد با وجود تمام شوک و ترسی که اون لحظه تو وجودم بود سعی میکردم دستو پا بزنم تا با انداختن وسایلا رو زمین صدا ایجاد کنم تا
خدمتکاری یا کسی متوجه صدام بشه ولی حدود ۱۰ ثانیه بعد چشمام سنگین شد آخرین چیزی که فهمیدم این بود که دستم خورد به گلدون بلوری رو میز عسلی اتاق و بعدش سیاهی مطلق…
جونگ کوک ویو
حدوداً ۱۰ دقیقه از تموم شدن عملیات میگذشت و با راننده و بادیگاردا تو راه کارخونه بودم که گوشیم زنگ خورد از طرفه خدمه ی خونه بود که من اصن این تماسارو جواب نمیدم حتما مرخصی میخوان خب بزارین بیام
خونه بهتون مرخصی میدم شانس آوردن سر جلسه نیستم وگرنه باید به جنازشون مرخصی میدادم رد تماس دادم و گوشی رو به پشت برگردوندم ۵ مین بعد دوباره گوشیم زنگ خورد با عصبانیت برگردوندم ولی وقتی با اسم
لیا مواجه شدم هوف کشداری سر دادم و تماسو وصل کردم
لیا:الو؟!
کوک:الووو(کلافه)
لیا:کوک ا.ت تو اتاقش نیس سریع خودتو برسون عمارت(هول)
کوک:چی میگی؟! چی شده؟!
لیا: نمیدونم فقط سریع بیا
بوق بوق بوق
کوک: مسیرو عوض کن برو عمارت!!!
لیا ویو
همینطور داشتم تو سالن راه میرفتم همه ی نگهبانا و حتی بادیگاردای شخصی رو فرستادم این میشه سومین بار که دارن عمارتو میگردن خودمم اتاقو زیر و رو کردم علاوه بر اینکه نگران ا.ت بودم میترسیدم از اینکه جواب جونگ کوکو چی بدم از فکر داشتم دیوونه میشدم که در سالن باز شد و جونگ کوک با قدم های سریع اومد سمتم شونه هامو محکم گرفت و غرید
کوک:ا.ت کجاســـــــــ؟؟؟؟!!!!!!!!
لیا:آروم باش منم مثل تو…
نذاشت حرفم تموم شه ولم کرد و رفت بالا منم پشت سرش رفتم و در حین طی کردن پله ها اسمشو صدا میزدم رفت سمت در اتاق ا.ت و وارد اتاق شد یه گشت تو اتاق زد و موقعی که شیشه های خورد شده ی پنجره روی زمین بهشون چشم دوخت و بعد چند مین برگشت سمت من
کوک:ا.ت فرار نکرده نه؟! لعنتی حدسم درست بود
کوک ویو
با کلافگی و ذهن پر از فکر رو تخت نشستم و دستامو بین سرم گرفتم لیا هم اومد کنارم نشست با اومدن لیا سرمو سمتش برگردوندم ولی چیزی که نظرمو جلب کرد کاغذ پشت سرش بود
لیا:نگران نباش بهش آسیبی نمیرسونه چون میدونه…
حرفشو قطع کردم و لب زدم
کوک:بلند شو
لیا:چی؟!
بلند تر گفتم
کوک:میگم بلند شو
بلند شد و کاغذو برداشتم…
پارتای آخره اگه لایک نکنین داغ فیکو به دلتون میذام🗿
۵.۷k
۲۰ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.