عشق اجباری مافیا پارت ۱۶
آقا:خوبین؟اینجا چیکار می کنید؟ باران داره میاد با من بیایین تو
ا/ت:خیلی ممنون ولی من باید اینارو تموم کنم شما برین خیس میشید.
آقا: شما که خانم ا/ت هستید همسر آقای پارک جیمین ! اینجا چیکار می کنید؟
ا/ت:میشه برید و به کسی نگید منو دیدید ؟
آقا: باشه حتما چیزی هست نمی خوای بگی بزار کمکت کنم.
*مرد ساعتش رو در میاره و آستین کت ش رو بالا میزنع.
ا/ت:لازم نیست....
مرد:هیشش خودم می خوام.
ا/ت ویو
اون مرده خیلی مهربون و خوشگل بود به کمک اون سریع لباسا تموم شد رفتم تو که یونا رو دیدم و از اون مرد مهربون خداحافظی کردم.
یونا:دختر چرا آنقدر خیسی و اون مرد کی بود؟
ا/ت:داستانش طولانیه اونم فقط یه مرد مهربون بود.
یونا:برو حاضر شو.
ا/ت:برا چی ؟
یونا:مهمونی
ا/ت:ولی من دعوت نیستم.
یونا:تو همسر آقای پارک جیمین.
ا/ت:ولی من لباس ندارم.
یونا:یه لباس خیلی خوشگل و خیلی باز برات گرفتم برو اتاق بپوش و یه تل خرگوش.(عکسشو میزارم)
ا/ت:باشه مرسییی.
ا/ت رفت لباسو پوشید و واقعا خیلی باز بود.
از پله اومدم پایین که احساس کردم همه نگام می کردن که یهو با نگاه های عصبی جیمین مواجه شدم ترسیدم ولی رفتم پیش یونا.
یونا :دختر چرا همچی بهت میاد.
ا/ت:لباسه خیلی باز نیست؟
یونا:نه عالیهتع
ا/ت:آخه جیمین
یونا:ولش کن اون عوضیو
ا/ت داشت با یونا حرف میزد که همون مرد اومد سمت ا/ت.
مرد:به من افتخار رقص رو میدید ؟
ادامه دارد......
خماریییی😹
#فیک #سناریو #وانشات
ساری اگه بد بودد.مایل به حمایت؟؟✨
ا/ت:خیلی ممنون ولی من باید اینارو تموم کنم شما برین خیس میشید.
آقا: شما که خانم ا/ت هستید همسر آقای پارک جیمین ! اینجا چیکار می کنید؟
ا/ت:میشه برید و به کسی نگید منو دیدید ؟
آقا: باشه حتما چیزی هست نمی خوای بگی بزار کمکت کنم.
*مرد ساعتش رو در میاره و آستین کت ش رو بالا میزنع.
ا/ت:لازم نیست....
مرد:هیشش خودم می خوام.
ا/ت ویو
اون مرده خیلی مهربون و خوشگل بود به کمک اون سریع لباسا تموم شد رفتم تو که یونا رو دیدم و از اون مرد مهربون خداحافظی کردم.
یونا:دختر چرا آنقدر خیسی و اون مرد کی بود؟
ا/ت:داستانش طولانیه اونم فقط یه مرد مهربون بود.
یونا:برو حاضر شو.
ا/ت:برا چی ؟
یونا:مهمونی
ا/ت:ولی من دعوت نیستم.
یونا:تو همسر آقای پارک جیمین.
ا/ت:ولی من لباس ندارم.
یونا:یه لباس خیلی خوشگل و خیلی باز برات گرفتم برو اتاق بپوش و یه تل خرگوش.(عکسشو میزارم)
ا/ت:باشه مرسییی.
ا/ت رفت لباسو پوشید و واقعا خیلی باز بود.
از پله اومدم پایین که احساس کردم همه نگام می کردن که یهو با نگاه های عصبی جیمین مواجه شدم ترسیدم ولی رفتم پیش یونا.
یونا :دختر چرا همچی بهت میاد.
ا/ت:لباسه خیلی باز نیست؟
یونا:نه عالیهتع
ا/ت:آخه جیمین
یونا:ولش کن اون عوضیو
ا/ت داشت با یونا حرف میزد که همون مرد اومد سمت ا/ت.
مرد:به من افتخار رقص رو میدید ؟
ادامه دارد......
خماریییی😹
#فیک #سناریو #وانشات
ساری اگه بد بودد.مایل به حمایت؟؟✨
۵۴.۸k
۱۴ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.