چندپارتی
چندپارتی
وقتی دخترش خودکشی کرد اما هنوز......
پارت۱۵
لونا ویو:
جعبه رو باز کردم که دیدم یه ست انگشتر کاپلیه...
آنقدر خر ذوق شده بودم نزدیک بود بیفتم که که فیلیکس منو گرفت.
یعنی اونم منو دوست داره......باید امروز مطمئن بشم ولی یه مشکلی اینجا هست..کمپانی
اگر هم اجازه نداد باهم باشیم..نمیدونم چیکار کنم ولی هر جور شده کمپانی رو راضی کنم
فیلیکس:چت شد دختر؟
لونا:هیچی فقط خیلی ذوق کردم.......راستی میخوای امروز با هم بریم بیرون به بچه ها میگم که باهاشون نمیرم؟
فیلیکس:نمیدونم هر جور راحتی
لونا:پس یه دیقه صبر کن...
رفتم به بچه ها گفتم که با فیلیکس میرم و برگشتم پیش فیلیکس
لونا:خب کجا بریم.....
فیلیکس:بریم رستوران مورد علاقت شبم بریم شهربازی
لونا:هورااا.......پیش به سوی تفریح
فیلیکس قشنگ معلوم بود که خندش گرفته بود
سوار ماشین شدیمو و رفتیم به سمت رستوران
غذا سفارش دادیم خوردییم و رفتیم یکم بگردیم ساعت نزدیکای ۴بود که رفتیم به سمت شهر بازی
وقتی رفتیم اونجا یه چیز شکم کرد اون.......
جیمین ویو:
امروز ا.ت گفت که بریم شهربازی یکم حال و هوامون عوض بشه از وقتی لونا ناپدید شد یگه نتونستیم جایی بریم حاضر شدیم و رفتیم سمت شهربازی وقتی رسیدیم یه چیز یا بهتر بگم یه کسی نظرمو جلب کرد
آخه خیلی شبیه لونا بود ولی زیاد اهمیت ندادم و رفتیم یه جا بستنی گرفتیم و خوردیم تا یکم هوا بره رو به تاریکی تا بریم وسایلمو سوار شیم(😑😐)
لونا ویو:
اون مامان و بابام بودن.خیلی وقت بود ندیده بودمشون و دلم براشون تنگ شده بود دلم میخواست برم بغلشون کنم و بگم من هنوز زندم ولی با خودم عهد بسته بودم تا زمان دبیو نرم پیششون.
بغضم ،رفته بود و فیلیکس متوجه حال بدم شد
فیلیکس:پدر و مادرتن درسته؟
لونا:اره(بغض سگی)
فیلیکس:یا بهتر بگم پدر زن و مادر زن آیندم (انتظار نداشتین نه🤣)
لونا:چیی..(با تعجب)
فیلیکس:خب راست میگم دیگه.....
لونا راستش من از وقتی که رفتی فهمیدم یه حسایی بهت دارم اولش گفتم شاید زودگذر باشه ولی دیدم داره بیشتر میشه اخرم تصمیم گرفتم بیام بهت بگم نمیدونم قبول کنی یا نه ولی حس من نسبت به تو این بود
کپ کرده بودم یعنی اونم یه همچین حسی بهم داره
لونا:فیلیک..س نمیدونم شاید باور کنی یا نه ولی منم همین حس بعد از اینکه اومدم کمپانی بهت داشتم
فیلیکس من دوست دارم
فیلیکس ویو:
تا اینو گفت یه بوسه کوچولو رو لب.ش زدم(چه زود باهم راحت میشن😐) اولش تعجب کرد ولی بعدش یه لبخند دندون نما بهم تحویل داد هوا داشت میرفت رو به تاریکی که رفتیم پشمک گرفتم و رفتیم که وسایلو سوار بشیم
بچه این ادامه داره تو پست بعد بقیشو میزارم نمیتونستم بیشتر از این بزارم😊🙂
وقتی دخترش خودکشی کرد اما هنوز......
پارت۱۵
لونا ویو:
جعبه رو باز کردم که دیدم یه ست انگشتر کاپلیه...
آنقدر خر ذوق شده بودم نزدیک بود بیفتم که که فیلیکس منو گرفت.
یعنی اونم منو دوست داره......باید امروز مطمئن بشم ولی یه مشکلی اینجا هست..کمپانی
اگر هم اجازه نداد باهم باشیم..نمیدونم چیکار کنم ولی هر جور شده کمپانی رو راضی کنم
فیلیکس:چت شد دختر؟
لونا:هیچی فقط خیلی ذوق کردم.......راستی میخوای امروز با هم بریم بیرون به بچه ها میگم که باهاشون نمیرم؟
فیلیکس:نمیدونم هر جور راحتی
لونا:پس یه دیقه صبر کن...
رفتم به بچه ها گفتم که با فیلیکس میرم و برگشتم پیش فیلیکس
لونا:خب کجا بریم.....
فیلیکس:بریم رستوران مورد علاقت شبم بریم شهربازی
لونا:هورااا.......پیش به سوی تفریح
فیلیکس قشنگ معلوم بود که خندش گرفته بود
سوار ماشین شدیمو و رفتیم به سمت رستوران
غذا سفارش دادیم خوردییم و رفتیم یکم بگردیم ساعت نزدیکای ۴بود که رفتیم به سمت شهر بازی
وقتی رفتیم اونجا یه چیز شکم کرد اون.......
جیمین ویو:
امروز ا.ت گفت که بریم شهربازی یکم حال و هوامون عوض بشه از وقتی لونا ناپدید شد یگه نتونستیم جایی بریم حاضر شدیم و رفتیم سمت شهربازی وقتی رسیدیم یه چیز یا بهتر بگم یه کسی نظرمو جلب کرد
آخه خیلی شبیه لونا بود ولی زیاد اهمیت ندادم و رفتیم یه جا بستنی گرفتیم و خوردیم تا یکم هوا بره رو به تاریکی تا بریم وسایلمو سوار شیم(😑😐)
لونا ویو:
اون مامان و بابام بودن.خیلی وقت بود ندیده بودمشون و دلم براشون تنگ شده بود دلم میخواست برم بغلشون کنم و بگم من هنوز زندم ولی با خودم عهد بسته بودم تا زمان دبیو نرم پیششون.
بغضم ،رفته بود و فیلیکس متوجه حال بدم شد
فیلیکس:پدر و مادرتن درسته؟
لونا:اره(بغض سگی)
فیلیکس:یا بهتر بگم پدر زن و مادر زن آیندم (انتظار نداشتین نه🤣)
لونا:چیی..(با تعجب)
فیلیکس:خب راست میگم دیگه.....
لونا راستش من از وقتی که رفتی فهمیدم یه حسایی بهت دارم اولش گفتم شاید زودگذر باشه ولی دیدم داره بیشتر میشه اخرم تصمیم گرفتم بیام بهت بگم نمیدونم قبول کنی یا نه ولی حس من نسبت به تو این بود
کپ کرده بودم یعنی اونم یه همچین حسی بهم داره
لونا:فیلیک..س نمیدونم شاید باور کنی یا نه ولی منم همین حس بعد از اینکه اومدم کمپانی بهت داشتم
فیلیکس من دوست دارم
فیلیکس ویو:
تا اینو گفت یه بوسه کوچولو رو لب.ش زدم(چه زود باهم راحت میشن😐) اولش تعجب کرد ولی بعدش یه لبخند دندون نما بهم تحویل داد هوا داشت میرفت رو به تاریکی که رفتیم پشمک گرفتم و رفتیم که وسایلو سوار بشیم
بچه این ادامه داره تو پست بعد بقیشو میزارم نمیتونستم بیشتر از این بزارم😊🙂
۱۰.۵k
۲۷ آذر ۱۴۰۲