پارت ۱۹
پارت ۱۹
پرش به روز خواستگاری
ویو ات
صبح با کلافگی بیدار شدم اصلا جون نداشتم انقدر گریه کرده بودم که انگار جونی برام نمونده بود رفتم حموم یه دوش گرفتم اومدم روتین پوستیمو انجام دادم موهامو خشک کردم رفتم یکم صبحونه بخورم سر حال شم دوباره رفتم خوابیدم بعد ۵ ساعت با صدای مامانم از خواب بیدار شدم
ساره: ات دخترم بلند شو باید آماده شی اما قبلش یه چیزی بخور از حال نری
ات: باشه
الورا: ات رفت یکم غذا خورد اومد اتاقش یه آرایش لایت کرد چون انقدر زیبا بود که نیازی به آرایش نداشت موهای لختشو شونه کرد باز گذاشت و لباس پوشید دید همه اومده بودن
م.لینو: وای عروس قشنگم چه قدر خوشگلی چشم نخوری
پ. لینو: معلومه به هر حال برادر زاده منه دیگه
لینو: ات چطوری ؟
ات: ممنونم خوبم
لینو: خیلی هم عالی خوشحالم که حالت خوبه(لبخند )
ات: ممنونم
لینو: عمو جون اگه میشه با اجازت با ات بریم توی حیاط تا باهم صحبت کنیم
دونگ مین: البته حتما برید صحبتاتونو بکنید بیاید
لینو: ممنون
الورا: ات و لینو باهم رفتن توی حیاط عمارت روی تاب داخل حیاط کنار هم نشستن
ات: اوپا چرا؟ چرا مخالفت نکردی ؟ چرا میخوای باهام ازدواج کنی؟
لینو: ات باور کن منم اینو نمیخوام تو خواهر منی مگه میشه تورو از یه لحاظ دیگه ببینم؟
ات: خب پس چرا مخالفت نمیکنی؟؟؟؟
لینو: ات بهت میگم ولی خوب گوش کن و لو نده اوکی؟
ات: باشه چیه بگو
لینو: ات من رفیق چند ساله دوست پسرت تهیونگم
ات: چیی؟
لینو: منم تازه گیا فهمیدم و بهش گفتم که قراره باهم ازدواج کنیم و الانم نقشه کشیدیم
ات: چه نقشه ای
لینو: منو تو .....
پرش به روز خواستگاری
ویو ات
صبح با کلافگی بیدار شدم اصلا جون نداشتم انقدر گریه کرده بودم که انگار جونی برام نمونده بود رفتم حموم یه دوش گرفتم اومدم روتین پوستیمو انجام دادم موهامو خشک کردم رفتم یکم صبحونه بخورم سر حال شم دوباره رفتم خوابیدم بعد ۵ ساعت با صدای مامانم از خواب بیدار شدم
ساره: ات دخترم بلند شو باید آماده شی اما قبلش یه چیزی بخور از حال نری
ات: باشه
الورا: ات رفت یکم غذا خورد اومد اتاقش یه آرایش لایت کرد چون انقدر زیبا بود که نیازی به آرایش نداشت موهای لختشو شونه کرد باز گذاشت و لباس پوشید دید همه اومده بودن
م.لینو: وای عروس قشنگم چه قدر خوشگلی چشم نخوری
پ. لینو: معلومه به هر حال برادر زاده منه دیگه
لینو: ات چطوری ؟
ات: ممنونم خوبم
لینو: خیلی هم عالی خوشحالم که حالت خوبه(لبخند )
ات: ممنونم
لینو: عمو جون اگه میشه با اجازت با ات بریم توی حیاط تا باهم صحبت کنیم
دونگ مین: البته حتما برید صحبتاتونو بکنید بیاید
لینو: ممنون
الورا: ات و لینو باهم رفتن توی حیاط عمارت روی تاب داخل حیاط کنار هم نشستن
ات: اوپا چرا؟ چرا مخالفت نکردی ؟ چرا میخوای باهام ازدواج کنی؟
لینو: ات باور کن منم اینو نمیخوام تو خواهر منی مگه میشه تورو از یه لحاظ دیگه ببینم؟
ات: خب پس چرا مخالفت نمیکنی؟؟؟؟
لینو: ات بهت میگم ولی خوب گوش کن و لو نده اوکی؟
ات: باشه چیه بگو
لینو: ات من رفیق چند ساله دوست پسرت تهیونگم
ات: چیی؟
لینو: منم تازه گیا فهمیدم و بهش گفتم که قراره باهم ازدواج کنیم و الانم نقشه کشیدیم
ات: چه نقشه ای
لینو: منو تو .....
۷.۸k
۱۷ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.