pawn/پارت ۱۲۰
اسلاید بعد: ا/ت
جیسو: یوجین خوابید؟
تهیونگ: آره
جیسو: خب... تو گفتی با من کاری داری
تهیونگ: آره
جیسو: چیه؟
تهیونگ: بشین لطفا...
جیسو اومد و روبروی تهیونگ نشست...
-خب... میشنوم
تهیونگ: میخوام یه مدتی نقش پارتنر منو بازی کنی
جیسو: چی؟...ولی ما که الانم جلوی خانوادمون داریم همین کارو میکنیم
تهیونگ: منظورم... پیش ا/ت هستش
جیسو: من دوس دارم بهت کمک کنم اما... دلیل کارتو نمیفهمم
تهیونگ: میتونی بدون پرسیدن دلیلش حمایتم کنی؟
جیسو: خب .... باشه... ولی نباید این باعث آزار کسی بشه
تهیونگ: نمیشه
جیسو: باشه...
*****
سه ساعت بعد....
جیسو و تهیونگ باهم شام آماده کردن... تهیونگ با کمک جیسو غذاهایی که فک میکردن یوجین ممکنه دوس داشته باشه رو تهیه کردن... بعد از تموم شدن همه کارا تهیونگ رو به جیسو گفت: من میرم ببینم یوجین بیدار شده یا نه
جیسو: اکی... منم این ظرفا رو میشورم
تهیونگ: ممنونم...
تهیونگ به اتاق یوجین رفت... کنارش نشست... بازوی کوچیکشو نوازش کرد و آروم صداش کرد...
-یوجینا؟ پاشو عزیزم....کلی غذاهای خوشمزه برات آماده کردیم
موهای یوجین رو کنار زد... که متوجه شد گردنش خیسه... ترسید...
یوجین رو جابجا کرد... پیشونیشم عرق کرده بود... دستشو روی پیشونیش زد و متوجه شد یوجین تب داره!... سریعا از جاش بلند شد و برگشت به سالن... جیسو با دیدن تهیونگ پرسید: بیدار نشد؟
تهیونگ: اون تب داره... گمونم وقتی افتاده تو آب سرما خورده
جیسو: خب... حتما مادرش میدونه باید چیکار کنیم... بهش زنگ بزن
تهیونگ: نمیتونم
جیسو: لج نکن... اون بهتر میدونه...
********
ا/ت سر میز شام با خانوادش نشسته بود... ولی همش به یوجین فکر میکرد... چنگالشو مدام توی غذاش میزد ولی چیزی نمیخورد... دوهی و مینهو متوجهش شده بودن... اما چون دلیلش رو میدونستن ترجیح میدادن سکوت کنن...
میون این سکوت خانواده گوشی ات زنگ خورد...
با دیدن صفحه ی گوشیش از سرجا پاشد و گفت: تهیونگ زنگ میزنه... میرم جواب بدم...
از سالن خارج شد... و گوشیشو جواب داد..
ا/ت: الو؟
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام...اتفاقا میخواستم زنگ بزنم... ببینم اوضاع چطوره... یوجین اذیتت نمیکنه؟
تهیونگ: راستش... خوابه
ا/ت: خوابه؟... یوجین عادت نداره این ساعت بخوابه... چرا گذاشتی ؟
تهیونگ: بازی میکرد... خسته شد
ا/ت: ولی نصف شب بیدار میشه... تا صبح نمیذاره بخوابی
تهیونگ: خب... راستش وقتی کنار دریا بازی میکرد خیس شد... انگار سرما خورده
ا/ت: یعنی چی؟ حالش خوبه؟
تهیونگ: کمی تب داره
ا/ت: وای نه... م...من الان میام اونجا
تهیونگ:نترس... تبش خیلی بالا نیست... تا تو میای من کاری لازم نیست انجام بدم؟
ا/ت: فک میکنی بتونی انجامش بدی
تهیونگ: جیسو پیشمه... کمکم میکنه...
ا/ت با شنیدن اسم جیسو جا خورد... برای اینکه تظاهر کنه براش اهمیتی نداره حتی نپرسید که جیسو کیه... و برای تهیونگ دستور یه جوشونده رو گفت... اونم گفت که آمادش میکنن...
******
ا/ت بعد تماسش پیش خانوادش رفت و گفت: باید برم پیش یوجین
چانیول: مگه اتفاقی افتاده؟
کارولین: یوجین حالش خوبه؟
ا/ت: نگران نباشین... انگار بهانه ی منو گرفته
مینهو: دخترم... با راننده برو... این موقع شب رانندگی نکن
ا/ت: باشه...
********
یک ساعت بعد....
تهیونگ و جیسو جوشونده ای که درست کرده بودن رو برای یوجین بردن... بعد از اینکه کمی ازش رو چشید اخم کرد و با ناراحتی گفت: خیلی بدمزس!... نمیخوام
تهیونگ: عزیزم ببین تب داری... اگه یکم دیگه ازش بخوری حالت خوب میشه
یوجین: باشه...
***
ا/ت به ویلای ساحلی رسید...با عجله از ماشین پیاده شد و به راننده گفت: منتظر بمون
پیاده شد و به سمت ویلا دوید... جلوی ویلا که رسید ناگهان ایستاد... برای لحظه ای مکث کرد...دیدن این ویلا بعد از پنج سال باعث هجوم خاطرات به ذهنش شد... روزهای تلخ و شیرینی رو به یاد آورد که با تهیونگ توی این ویلا گذرونده بود...
*بچه ها پارتا خوب نبود یکم تغییرش دادم لطفا دوباره لایک کنین❤️ببخشید
جیسو: یوجین خوابید؟
تهیونگ: آره
جیسو: خب... تو گفتی با من کاری داری
تهیونگ: آره
جیسو: چیه؟
تهیونگ: بشین لطفا...
جیسو اومد و روبروی تهیونگ نشست...
-خب... میشنوم
تهیونگ: میخوام یه مدتی نقش پارتنر منو بازی کنی
جیسو: چی؟...ولی ما که الانم جلوی خانوادمون داریم همین کارو میکنیم
تهیونگ: منظورم... پیش ا/ت هستش
جیسو: من دوس دارم بهت کمک کنم اما... دلیل کارتو نمیفهمم
تهیونگ: میتونی بدون پرسیدن دلیلش حمایتم کنی؟
جیسو: خب .... باشه... ولی نباید این باعث آزار کسی بشه
تهیونگ: نمیشه
جیسو: باشه...
*****
سه ساعت بعد....
جیسو و تهیونگ باهم شام آماده کردن... تهیونگ با کمک جیسو غذاهایی که فک میکردن یوجین ممکنه دوس داشته باشه رو تهیه کردن... بعد از تموم شدن همه کارا تهیونگ رو به جیسو گفت: من میرم ببینم یوجین بیدار شده یا نه
جیسو: اکی... منم این ظرفا رو میشورم
تهیونگ: ممنونم...
تهیونگ به اتاق یوجین رفت... کنارش نشست... بازوی کوچیکشو نوازش کرد و آروم صداش کرد...
-یوجینا؟ پاشو عزیزم....کلی غذاهای خوشمزه برات آماده کردیم
موهای یوجین رو کنار زد... که متوجه شد گردنش خیسه... ترسید...
یوجین رو جابجا کرد... پیشونیشم عرق کرده بود... دستشو روی پیشونیش زد و متوجه شد یوجین تب داره!... سریعا از جاش بلند شد و برگشت به سالن... جیسو با دیدن تهیونگ پرسید: بیدار نشد؟
تهیونگ: اون تب داره... گمونم وقتی افتاده تو آب سرما خورده
جیسو: خب... حتما مادرش میدونه باید چیکار کنیم... بهش زنگ بزن
تهیونگ: نمیتونم
جیسو: لج نکن... اون بهتر میدونه...
********
ا/ت سر میز شام با خانوادش نشسته بود... ولی همش به یوجین فکر میکرد... چنگالشو مدام توی غذاش میزد ولی چیزی نمیخورد... دوهی و مینهو متوجهش شده بودن... اما چون دلیلش رو میدونستن ترجیح میدادن سکوت کنن...
میون این سکوت خانواده گوشی ات زنگ خورد...
با دیدن صفحه ی گوشیش از سرجا پاشد و گفت: تهیونگ زنگ میزنه... میرم جواب بدم...
از سالن خارج شد... و گوشیشو جواب داد..
ا/ت: الو؟
تهیونگ: سلام
ا/ت: سلام...اتفاقا میخواستم زنگ بزنم... ببینم اوضاع چطوره... یوجین اذیتت نمیکنه؟
تهیونگ: راستش... خوابه
ا/ت: خوابه؟... یوجین عادت نداره این ساعت بخوابه... چرا گذاشتی ؟
تهیونگ: بازی میکرد... خسته شد
ا/ت: ولی نصف شب بیدار میشه... تا صبح نمیذاره بخوابی
تهیونگ: خب... راستش وقتی کنار دریا بازی میکرد خیس شد... انگار سرما خورده
ا/ت: یعنی چی؟ حالش خوبه؟
تهیونگ: کمی تب داره
ا/ت: وای نه... م...من الان میام اونجا
تهیونگ:نترس... تبش خیلی بالا نیست... تا تو میای من کاری لازم نیست انجام بدم؟
ا/ت: فک میکنی بتونی انجامش بدی
تهیونگ: جیسو پیشمه... کمکم میکنه...
ا/ت با شنیدن اسم جیسو جا خورد... برای اینکه تظاهر کنه براش اهمیتی نداره حتی نپرسید که جیسو کیه... و برای تهیونگ دستور یه جوشونده رو گفت... اونم گفت که آمادش میکنن...
******
ا/ت بعد تماسش پیش خانوادش رفت و گفت: باید برم پیش یوجین
چانیول: مگه اتفاقی افتاده؟
کارولین: یوجین حالش خوبه؟
ا/ت: نگران نباشین... انگار بهانه ی منو گرفته
مینهو: دخترم... با راننده برو... این موقع شب رانندگی نکن
ا/ت: باشه...
********
یک ساعت بعد....
تهیونگ و جیسو جوشونده ای که درست کرده بودن رو برای یوجین بردن... بعد از اینکه کمی ازش رو چشید اخم کرد و با ناراحتی گفت: خیلی بدمزس!... نمیخوام
تهیونگ: عزیزم ببین تب داری... اگه یکم دیگه ازش بخوری حالت خوب میشه
یوجین: باشه...
***
ا/ت به ویلای ساحلی رسید...با عجله از ماشین پیاده شد و به راننده گفت: منتظر بمون
پیاده شد و به سمت ویلا دوید... جلوی ویلا که رسید ناگهان ایستاد... برای لحظه ای مکث کرد...دیدن این ویلا بعد از پنج سال باعث هجوم خاطرات به ذهنش شد... روزهای تلخ و شیرینی رو به یاد آورد که با تهیونگ توی این ویلا گذرونده بود...
*بچه ها پارتا خوب نبود یکم تغییرش دادم لطفا دوباره لایک کنین❤️ببخشید
۱۷.۴k
۲۴ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.