عشق ناخواسته Part 65
از زبان هوسوک
اف اینم انگار خدامه گیر اورده ولش بزار برم کار ها رو انجام بدم رفتم ظرف ها رو شستم و بعد از رستوران یه غذای خوب سفارش دادم
(بعدا عکس غذا ها رو براتون میزارم)
یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت ۱۲
رفتم توی اتاق تا دایون رو بیدار کنم
هوسوک ـ دایون بلند شو بریم نهار بخوریم
دایون. ها من اومدم تو برو منم میام
دایون هم همون جور که هنوز تو عذلم خواب بود داشت میرفت سمت میز که پاش پشت فرش شد و از اونجا یی که هوسوک جلوش بود افتاد روی هوسوک و هردوتا شون نقش بر زمین شدن
هوسوک ـ اخ کمرم چیشد یه دفعه
دایون ـ اخ همش تقصیر تو هست
هوسوک ـ من این وصت چه کاره هستم تو افتادی رو من
دایون ـ تو باید منو میگرفتی
هوسوک ـ من که پشت سر چشم ندارم که تو رو بگیرم الا هم بلند شو بیا ببین چیکار کردم
دایون ـ اومدم ولی یه جوری نگو انگار خودت درست کردی همشو از رستوران سفارش دادی
هوسوک ـ حالا هرچی
و بعد باهم نشستن و نهار رو خوردن
بعد از خوردن نهار دایون رفت ظرف ها رو بشوره بعد از اونم رفتن لباس عوض کردن و به سمت بیمارستان حرکت کردن
توی بیمارستان
دایون ـ امید وارم بابام به هوش بیاد
هوسوک ـ اره منم امید وارم
از زبان دایون
منو هوسوک قبل از اینکه بیایم اینجا رفتیم یه سر گل فروشی براش گل گرفتیم
وقتی وارد اتاق شدیم بابای هوسوک هم اونجا بود باهم بهش سلام کردیم بعدش من رفتم کنار تخت پدرم نشستم و دستاش رو گرفتم و شروع به حرف زدن باهاش کردم
دایون ـ پدر لطفا دوباره پیشم برگرد تو باید دوباره برگیدی عروسی دخترت رو ببینی تو هنوز نوه هات رو ندیدی تو همیشه می گفتی من تا نوه هام رو نبینم از اینجا نمیرم پس چی شد چرا رفتی لطفا دوباره برگرد پیش دخترت میدونی چقدر اوضاع روحیم بده بابا اگه واقعا منو دوست داری پیشم برگرد
که.....
شرط ها رو کم میزارم که سری براتون پارت بعد رو بزارم
۱۰ تا لایک و بیستا کامنت
اف اینم انگار خدامه گیر اورده ولش بزار برم کار ها رو انجام بدم رفتم ظرف ها رو شستم و بعد از رستوران یه غذای خوب سفارش دادم
(بعدا عکس غذا ها رو براتون میزارم)
یه نگاه به ساعت انداختم دیدم ساعت ۱۲
رفتم توی اتاق تا دایون رو بیدار کنم
هوسوک ـ دایون بلند شو بریم نهار بخوریم
دایون. ها من اومدم تو برو منم میام
دایون هم همون جور که هنوز تو عذلم خواب بود داشت میرفت سمت میز که پاش پشت فرش شد و از اونجا یی که هوسوک جلوش بود افتاد روی هوسوک و هردوتا شون نقش بر زمین شدن
هوسوک ـ اخ کمرم چیشد یه دفعه
دایون ـ اخ همش تقصیر تو هست
هوسوک ـ من این وصت چه کاره هستم تو افتادی رو من
دایون ـ تو باید منو میگرفتی
هوسوک ـ من که پشت سر چشم ندارم که تو رو بگیرم الا هم بلند شو بیا ببین چیکار کردم
دایون ـ اومدم ولی یه جوری نگو انگار خودت درست کردی همشو از رستوران سفارش دادی
هوسوک ـ حالا هرچی
و بعد باهم نشستن و نهار رو خوردن
بعد از خوردن نهار دایون رفت ظرف ها رو بشوره بعد از اونم رفتن لباس عوض کردن و به سمت بیمارستان حرکت کردن
توی بیمارستان
دایون ـ امید وارم بابام به هوش بیاد
هوسوک ـ اره منم امید وارم
از زبان دایون
منو هوسوک قبل از اینکه بیایم اینجا رفتیم یه سر گل فروشی براش گل گرفتیم
وقتی وارد اتاق شدیم بابای هوسوک هم اونجا بود باهم بهش سلام کردیم بعدش من رفتم کنار تخت پدرم نشستم و دستاش رو گرفتم و شروع به حرف زدن باهاش کردم
دایون ـ پدر لطفا دوباره پیشم برگرد تو باید دوباره برگیدی عروسی دخترت رو ببینی تو هنوز نوه هات رو ندیدی تو همیشه می گفتی من تا نوه هام رو نبینم از اینجا نمیرم پس چی شد چرا رفتی لطفا دوباره برگرد پیش دخترت میدونی چقدر اوضاع روحیم بده بابا اگه واقعا منو دوست داری پیشم برگرد
که.....
شرط ها رو کم میزارم که سری براتون پارت بعد رو بزارم
۱۰ تا لایک و بیستا کامنت
۸.۶k
۲۹ خرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.