فیک جونگ کوک پارت ۹۰ (معشوقه) فصل ۲
همه جاشو آنالیز کردم..لباسش زیادی باز بود..(عکس میزارم
کوک: این چه لباسیه جئون ا.ت؟
ا.ت: باید به تو جواب پس بدم؟
کوک: بله..کم مونده اموالم از زیر لباست معلوم بشه چرا انقد کوتاهه؟
ا.ت: ولی ما هیچ نسبتی با هم نداریم! درضمن من جئون نیستم..کیم هستم..کیم ا.ت !....
کوک: دختره ی احمق خودت تا حالا فکر نکردی اگه دختر عمویه منی پس چرا فامیلیه من جئونه و تو کیم؟ درضمن اینو فراموش نکن تو متعلق به منی! هم از لحاظ فکری هم از لحاظ جسمی !..انگار یادت رفته صاحبت کیه که اینجور زبون درآوردی و به اربابت خیانت کردی!
ا.ت: خب شاید اصلا پسر عمو دختر عمو نیستیم و اینا همش یه مشت بازی مسخرست..و تو هم اینو فراموش نکن که من فقط متعلق به دو نفرم!..یک، خودم..دو..
....نفر دوم به تو ربطی نداره و اینو فراموش نکن کسی که خیانت کرد من نبودم تو بودی!
کوک: اوو انگار تو این دوماه خیلی بهت خوش گذشته که اینطور زبون درازی میکنی..نکنه دلت تنبیه شب میخواد؟
ا.ت: مگه تو خوابت تنبیه شب رو ببینی..راستی قضیه ی فامیلی رو نگفتی آقای جئون!
کوک: خب خیلی سادس..من فکر میکردم پدرت بهت گفته که چون یه بار لو رفته بود و نیروی امنیت دنبالش بودن فامیلیش رو از جئون به کیم تغییر داده و راجب تنبیه شب اینو فراموش نکن که من همینجا هم میتونم بکنمت!
ا.ت: میشه انقد چرت و پرت نگی و بری سر اصل مطلب..مدارک رو آوردی؟
کوک: اتفاقا اصل مطلب همینه!..تو بیخود کردی توی این دوماه دوری به من خیانت کردیییی(عربده
خودمم نمیدونم چم بود..مثلا خواستم بیام ا.ت رو آروم کنم ولی شروع کردم به عربده کشیدن..اصلا چرا وقتی ا.ت بهم زنگ زد انقد گریه میکرد ولی الان زبون درازی میکنه؟
ا.ت: چته آروم باش..
نشستم و در حالی که از حرص نفس نفس میزدم به ا.ت نگاه کردم..
کوک: گذاشتی اون عوضی از اموالم استفاده کنه بعد میگی آروم باشم؟(پوزخند
یه دفعه سرشو انداخت پایین و آروم اشک ریخت..از حرفم پشیمون شدم..اههه لعنت به من..اون خودش حالش خوب نیست منم بدترش میکنم..آروم رفتم سمتش...
یه دفعه در باز شد و سویون با دوتا لیوان آب اومد داخل..
سویون: براتون آب آوردم
کوک: گمشو تا نکشتمت نکبت فک کردی نمیدونم تو اون آب چی ریختی؟
سویون: باشه اگه بهم اعتماد نداری اول خودم میخورم..
لیوان تا پیش دهنش آورد که گفتنم
کوک: لازم نکرده حرفتو باور کردم من آب دهنی نمیخورم لیوانارو بزار و گمشو
رفت و درو قفل کرد عوضی..یکی از لیوانارو دادم به ا.ت که آروم یکم ازش خورد..خودمم لیوانمو تا آخر خوردم
کوک: حالا من پیشتم و میخوام همه چیزو از زبون خودت بشنوم بگو
یه دفعه سرشو آورد بالا و توی چشمام زل زد
ا.ت: چرا دیر اومدی ها؟(بغض شدید
کوک: ببخشید..
ا.ت: با ببخشید روح من درمان میشه؟اون عوضی...اون به من..اون..
یه دفعه...
کوک: این چه لباسیه جئون ا.ت؟
ا.ت: باید به تو جواب پس بدم؟
کوک: بله..کم مونده اموالم از زیر لباست معلوم بشه چرا انقد کوتاهه؟
ا.ت: ولی ما هیچ نسبتی با هم نداریم! درضمن من جئون نیستم..کیم هستم..کیم ا.ت !....
کوک: دختره ی احمق خودت تا حالا فکر نکردی اگه دختر عمویه منی پس چرا فامیلیه من جئونه و تو کیم؟ درضمن اینو فراموش نکن تو متعلق به منی! هم از لحاظ فکری هم از لحاظ جسمی !..انگار یادت رفته صاحبت کیه که اینجور زبون درآوردی و به اربابت خیانت کردی!
ا.ت: خب شاید اصلا پسر عمو دختر عمو نیستیم و اینا همش یه مشت بازی مسخرست..و تو هم اینو فراموش نکن که من فقط متعلق به دو نفرم!..یک، خودم..دو..
....نفر دوم به تو ربطی نداره و اینو فراموش نکن کسی که خیانت کرد من نبودم تو بودی!
کوک: اوو انگار تو این دوماه خیلی بهت خوش گذشته که اینطور زبون درازی میکنی..نکنه دلت تنبیه شب میخواد؟
ا.ت: مگه تو خوابت تنبیه شب رو ببینی..راستی قضیه ی فامیلی رو نگفتی آقای جئون!
کوک: خب خیلی سادس..من فکر میکردم پدرت بهت گفته که چون یه بار لو رفته بود و نیروی امنیت دنبالش بودن فامیلیش رو از جئون به کیم تغییر داده و راجب تنبیه شب اینو فراموش نکن که من همینجا هم میتونم بکنمت!
ا.ت: میشه انقد چرت و پرت نگی و بری سر اصل مطلب..مدارک رو آوردی؟
کوک: اتفاقا اصل مطلب همینه!..تو بیخود کردی توی این دوماه دوری به من خیانت کردیییی(عربده
خودمم نمیدونم چم بود..مثلا خواستم بیام ا.ت رو آروم کنم ولی شروع کردم به عربده کشیدن..اصلا چرا وقتی ا.ت بهم زنگ زد انقد گریه میکرد ولی الان زبون درازی میکنه؟
ا.ت: چته آروم باش..
نشستم و در حالی که از حرص نفس نفس میزدم به ا.ت نگاه کردم..
کوک: گذاشتی اون عوضی از اموالم استفاده کنه بعد میگی آروم باشم؟(پوزخند
یه دفعه سرشو انداخت پایین و آروم اشک ریخت..از حرفم پشیمون شدم..اههه لعنت به من..اون خودش حالش خوب نیست منم بدترش میکنم..آروم رفتم سمتش...
یه دفعه در باز شد و سویون با دوتا لیوان آب اومد داخل..
سویون: براتون آب آوردم
کوک: گمشو تا نکشتمت نکبت فک کردی نمیدونم تو اون آب چی ریختی؟
سویون: باشه اگه بهم اعتماد نداری اول خودم میخورم..
لیوان تا پیش دهنش آورد که گفتنم
کوک: لازم نکرده حرفتو باور کردم من آب دهنی نمیخورم لیوانارو بزار و گمشو
رفت و درو قفل کرد عوضی..یکی از لیوانارو دادم به ا.ت که آروم یکم ازش خورد..خودمم لیوانمو تا آخر خوردم
کوک: حالا من پیشتم و میخوام همه چیزو از زبون خودت بشنوم بگو
یه دفعه سرشو آورد بالا و توی چشمام زل زد
ا.ت: چرا دیر اومدی ها؟(بغض شدید
کوک: ببخشید..
ا.ت: با ببخشید روح من درمان میشه؟اون عوضی...اون به من..اون..
یه دفعه...
۶.۹k
۰۹ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.