خون آشام و گرگینه
خون آشام و گرگینه
پارت ۵
کوک بدو بدو میره سمت آشپزخونه و شعله رو کم میکنه و میاد سمت ات
ات: وای تو غذا درست میکنی؟
کوک: آره. خب بیا یکم بیشتر آشنا بشیم تو هم لطفا همراهی کن
ات: باشه
کوک: خب اسمت رو میدونم ات. فامیلیت چیه
ات: من جئون ات هستم
کوک: منم جئون جونگکوک هستم. میتونی بگی کوک
ات: خب چند سالته؟
کوک: ۲۵
ات: من ۲٠
کوک: وای من یه خواهر کوچولو داشتم که از خودم ۵ سال کوچیکتر بود
ات: منم یه داداش بزرگتر داشتم که ۵ سال ازم بزرگتر بود
کوک:...
ات:....
کوک:....
ات:....
کوک: خب بیا بریم شام بخوریم بعدا حرف میزنیم
ات: اهمممم
کوک: عه راست میگی یادم نبود کوک میره سمت ات و پاهاشو میگیره و با نیرویی که داره به پاهای ات جون میده و ات بلند میشه و باهم به سمت میز غذا خوری رفتن.
ات: وای آخ جون رامنننننن
کوک: از کجا فهمیدی رامنه؟
ات: ما گرگینه ها حس بویایی خوبی داریم
کوک: آها حالا بیا بخوریم
ات: من از کجا باید بهت اعتماد کنم؟
کوک: التن بهت نشون میدم. و یک قاشق رامن خورد.
کوک: حالا ثابت شد؟
ات: ثابت شد(با مهربونی)
ات با لذت رامن و میخوره و کوک تماشاش میکنه
کوک: رامن دوست داری؟
ات: آره خیلی. وقتی مامانم زنده بود برام درست میکرد.
ات و کوک همزمان: رامن با تخم مرغ و نودل تند
ات: 😳
کوک: 😳
ات و کوک همزمان: ما الان یه جمله رو باهم گفتیم!!
کوک: یه کم از خانواده ات بگو.
ات: خب باشه. من مادر و پدر ندارم و اونا رو توی تصادف ماشین از دست دادم. مامانم خون آشام بود و بابام گرگینه و من یه داداش بزرگتر دارم که از خودم ۵ سال بزرگتره و من از ۳ سالگی اونو ندیدم اون خون آشام بود و من گرگینه.
کوک تو ذهنش: هرچی ات میگفت انگار داشت داستان زندگی منو میگفت منم مادر پدر ندارم و توی تصادف اونا رو از دست دادم مامانم خون آشام بود و بابام گرگینه و یه خواهر دارم که از خودم ۵ سال کوچیکتره. اینا تصادفیه؟
کوک: انگار داری دقیقا داستان زندگی منو میگی.(و همه ی چیزایی که توی ذهنش گفته بود رو برای ات گفت.
ات:....
کوک:.....
پارت ۵ تموم شدددددد مرسی از حمایتاتون
شرطا: ۵کامنت
پارت ۵
کوک بدو بدو میره سمت آشپزخونه و شعله رو کم میکنه و میاد سمت ات
ات: وای تو غذا درست میکنی؟
کوک: آره. خب بیا یکم بیشتر آشنا بشیم تو هم لطفا همراهی کن
ات: باشه
کوک: خب اسمت رو میدونم ات. فامیلیت چیه
ات: من جئون ات هستم
کوک: منم جئون جونگکوک هستم. میتونی بگی کوک
ات: خب چند سالته؟
کوک: ۲۵
ات: من ۲٠
کوک: وای من یه خواهر کوچولو داشتم که از خودم ۵ سال کوچیکتر بود
ات: منم یه داداش بزرگتر داشتم که ۵ سال ازم بزرگتر بود
کوک:...
ات:....
کوک:....
ات:....
کوک: خب بیا بریم شام بخوریم بعدا حرف میزنیم
ات: اهمممم
کوک: عه راست میگی یادم نبود کوک میره سمت ات و پاهاشو میگیره و با نیرویی که داره به پاهای ات جون میده و ات بلند میشه و باهم به سمت میز غذا خوری رفتن.
ات: وای آخ جون رامنننننن
کوک: از کجا فهمیدی رامنه؟
ات: ما گرگینه ها حس بویایی خوبی داریم
کوک: آها حالا بیا بخوریم
ات: من از کجا باید بهت اعتماد کنم؟
کوک: التن بهت نشون میدم. و یک قاشق رامن خورد.
کوک: حالا ثابت شد؟
ات: ثابت شد(با مهربونی)
ات با لذت رامن و میخوره و کوک تماشاش میکنه
کوک: رامن دوست داری؟
ات: آره خیلی. وقتی مامانم زنده بود برام درست میکرد.
ات و کوک همزمان: رامن با تخم مرغ و نودل تند
ات: 😳
کوک: 😳
ات و کوک همزمان: ما الان یه جمله رو باهم گفتیم!!
کوک: یه کم از خانواده ات بگو.
ات: خب باشه. من مادر و پدر ندارم و اونا رو توی تصادف ماشین از دست دادم. مامانم خون آشام بود و بابام گرگینه و من یه داداش بزرگتر دارم که از خودم ۵ سال بزرگتره و من از ۳ سالگی اونو ندیدم اون خون آشام بود و من گرگینه.
کوک تو ذهنش: هرچی ات میگفت انگار داشت داستان زندگی منو میگفت منم مادر پدر ندارم و توی تصادف اونا رو از دست دادم مامانم خون آشام بود و بابام گرگینه و یه خواهر دارم که از خودم ۵ سال کوچیکتره. اینا تصادفیه؟
کوک: انگار داری دقیقا داستان زندگی منو میگی.(و همه ی چیزایی که توی ذهنش گفته بود رو برای ات گفت.
ات:....
کوک:.....
پارت ۵ تموم شدددددد مرسی از حمایتاتون
شرطا: ۵کامنت
۱۱.۰k
۲۶ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.