نام رمان:عشق مافیایی من
نام رمان:عشق مافیایی من
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 15
(ویو ات)صبح از خاب بلند شدم که تهیونگ نبود گفتم پایینه رفتم اتاقه هانا دیدم هانارو گرفته بغلش بازیش میده..
ات:اینجا چیکار میکنی
تهیونگ:هیچی اومد اتاقش سر. بزنم دیدم چشاش بازه گرفتم بغلم
ات:خب بدش من برم شیر بدم بهش
تهیونگ:باش... خودت صبحونه نمیخوری
ات:شیرشو بدم بیام
تهیونگ:باشع
(ویو ات)شیرشو داشتم میدادم که انقد کیوت نگام میکرد شیرشو دادم و اسباب بازیشو دادم. دستش بازی کرد بغلش کردم اوردمش پایین رو مبل مخصوصش کذاشتم بازی میکرد رفتم صبحونه خوردم و تهیونگ رفت سرکارش منم به هانا میرسیدم باهاش بازی میکردم(پرش زمانی به ۱ ظهر)ناهار خوردیم تهیونگ نیومد ناهار خوردیم و اومدم یکم فیلم ببینم(پرش زمانی به ۵ عصر)نشسته بودم دیدم در زدن دیدم رزیه باز کردم...
ات:... سلام...
رزی:بکش اونور بچمو ببینم
ات:بچتو؟
رزی:...
(ویو ات)همین که رسید سریع رفت سراغ هانا گرفت بغلش اصن منو محل نداد
ات:بچه مرد یواش..
رزی:عرررر ات خیلی کیوته
ات:میدونم...
(ویو ات)با رزی یزره نشستیم خوراکی خوردیم هانا رو گرفته بود بغلش بازیش میداد که یه زره بعد رزی رفت منو خدمتکار بودیم شام خوردیم ساعت ۱۱ بود تهیونگ نیومد رفتم خابیدم هانارم خابوندم و خودم خابیدم....
حمایت یادتون نره💙🥺
کاپل:ات_تهیونگ
ژانر:عاشقانه_مافیایی
تعداد پارت:نامعلوم
Part 15
(ویو ات)صبح از خاب بلند شدم که تهیونگ نبود گفتم پایینه رفتم اتاقه هانا دیدم هانارو گرفته بغلش بازیش میده..
ات:اینجا چیکار میکنی
تهیونگ:هیچی اومد اتاقش سر. بزنم دیدم چشاش بازه گرفتم بغلم
ات:خب بدش من برم شیر بدم بهش
تهیونگ:باش... خودت صبحونه نمیخوری
ات:شیرشو بدم بیام
تهیونگ:باشع
(ویو ات)شیرشو داشتم میدادم که انقد کیوت نگام میکرد شیرشو دادم و اسباب بازیشو دادم. دستش بازی کرد بغلش کردم اوردمش پایین رو مبل مخصوصش کذاشتم بازی میکرد رفتم صبحونه خوردم و تهیونگ رفت سرکارش منم به هانا میرسیدم باهاش بازی میکردم(پرش زمانی به ۱ ظهر)ناهار خوردیم تهیونگ نیومد ناهار خوردیم و اومدم یکم فیلم ببینم(پرش زمانی به ۵ عصر)نشسته بودم دیدم در زدن دیدم رزیه باز کردم...
ات:... سلام...
رزی:بکش اونور بچمو ببینم
ات:بچتو؟
رزی:...
(ویو ات)همین که رسید سریع رفت سراغ هانا گرفت بغلش اصن منو محل نداد
ات:بچه مرد یواش..
رزی:عرررر ات خیلی کیوته
ات:میدونم...
(ویو ات)با رزی یزره نشستیم خوراکی خوردیم هانا رو گرفته بود بغلش بازیش میداد که یه زره بعد رزی رفت منو خدمتکار بودیم شام خوردیم ساعت ۱۱ بود تهیونگ نیومد رفتم خابیدم هانارم خابوندم و خودم خابیدم....
حمایت یادتون نره💙🥺
۶.۲k
۰۶ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.