سناریو
وقتیعادتیودردداری
(تام)
با تام دعوای خیلی بدی داشتی،باهم قهر بودید و این اوضاع رو سختتر میکرد.توی اتاق روی تخت نشسته بودی و به یه گوشه خیره شده بودی،میخواستی بلندشی که دیدی روتختی قرمزه،موهات و گرفتي و گفتی
_وای خدای من الان چیکار کنم؟
روتختی رو جمع کردی و یه تمیز انداختی،رفتی بیرون که دیدی تام روی مبل داره سیگار میکشه،رفتی سمتش و بی توجه به اخماش سیگار و از دستش کشیدی.گفت
_چیکار میکنی؟
_قرار بود دیگه نکشی
_توام قرار بود دیگه اون لباس و نپوشی
_منکه معذرت خواهی کردم
هوفی کرد که رفتی و روتختی رو انداختی تو ماشین لباسشویی،میخواستی بلندشی که درد وحشتناکی رو زیر دلت احساس کردی.
خم شدی،دلت رو گرفتی و اخ بلندی گفتی .تام اومد پیشت و گفت
_خوبی؟
_د..دلم
_چیشده؟
کمی به چهره ات نگاه کرد و براید استایل بلندت کرد،زیرلب گفت
_وقتی عادتی باید بهم بگی نه اینکه قهرکنی بری توی اتاق!
گذاشتت روی تخت و گفت
_خیلی دلت درد میکنه؟
هومی گفتی که پدی رو گرفت سمتت،گفت
_این و بزار تا من برات دارو بیارم
رفت بیرون و تو پد رو گذاشتی،نشستی روی تخت و زانو هات و بغل کردی،از درد داشتی گریه میکردی!
تام اومد توی اتاق و تورو توی اون وضعیت دید،دارو هارو گذاشت روی میز کنار تخت و گذاشتت روی پاش،بغلت کرد و گفت
_دارلینگ نباید بخاطر این قضیه چشمای قشنگت و خراب کنی! من متاسفم،باشه؟
سری تکون دادی که اشک هات و پاک کرد و گفت
_بهتره دراز بکشی!
(تام)
با تام دعوای خیلی بدی داشتی،باهم قهر بودید و این اوضاع رو سختتر میکرد.توی اتاق روی تخت نشسته بودی و به یه گوشه خیره شده بودی،میخواستی بلندشی که دیدی روتختی قرمزه،موهات و گرفتي و گفتی
_وای خدای من الان چیکار کنم؟
روتختی رو جمع کردی و یه تمیز انداختی،رفتی بیرون که دیدی تام روی مبل داره سیگار میکشه،رفتی سمتش و بی توجه به اخماش سیگار و از دستش کشیدی.گفت
_چیکار میکنی؟
_قرار بود دیگه نکشی
_توام قرار بود دیگه اون لباس و نپوشی
_منکه معذرت خواهی کردم
هوفی کرد که رفتی و روتختی رو انداختی تو ماشین لباسشویی،میخواستی بلندشی که درد وحشتناکی رو زیر دلت احساس کردی.
خم شدی،دلت رو گرفتی و اخ بلندی گفتی .تام اومد پیشت و گفت
_خوبی؟
_د..دلم
_چیشده؟
کمی به چهره ات نگاه کرد و براید استایل بلندت کرد،زیرلب گفت
_وقتی عادتی باید بهم بگی نه اینکه قهرکنی بری توی اتاق!
گذاشتت روی تخت و گفت
_خیلی دلت درد میکنه؟
هومی گفتی که پدی رو گرفت سمتت،گفت
_این و بزار تا من برات دارو بیارم
رفت بیرون و تو پد رو گذاشتی،نشستی روی تخت و زانو هات و بغل کردی،از درد داشتی گریه میکردی!
تام اومد توی اتاق و تورو توی اون وضعیت دید،دارو هارو گذاشت روی میز کنار تخت و گذاشتت روی پاش،بغلت کرد و گفت
_دارلینگ نباید بخاطر این قضیه چشمای قشنگت و خراب کنی! من متاسفم،باشه؟
سری تکون دادی که اشک هات و پاک کرد و گفت
_بهتره دراز بکشی!
۵.۵k
۱۲ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.