-ترسناک؟توفوق العاده ای- ¹⁵
-ترسناک؟توفوقالعادهای- ¹⁵
اتویو
وارد اتاقم شدم..یعنی..این خانوم..مادر منه؟
بدون توجه بهش رفتم سرجام نشستم
ات ـ بفرمایید؟
خانوم ـ ات..تو..تو اتِی منی؟اره؟؟ "بغض"
ات ـ تا اونجایی که من میدونم اتی کسی نیستم"ریلکس، سرد"
خانوم ـ چقدر..خانوم شدی..ولی..چرا برای دیدن من ذوق نکردی؟ دلت برام تنگ نشده بود؟ "بغض"
ات ـ ادم هیچوقت دلش برای چیزی که نداشته تنگ نمیشه! کاری داشتی اینجا اومدی؟
خانوم ـ ولی من..مادرتم! باید..باید برای دیدنم ذوق کنی..بپری بغلم.."بغض"
ات ـ موقعی که باید میبودی نبودی، الان انتظار ذوق کردنمو داری؟
خانوم ـ چقدر دلم برات لک زده بود..خیلی دلم میخواست دوتایی..ینی منو تو..باهم بریم شهربازی..ما...
ات ـ ما؟ منو تو "ما" نشدیم، بلکه نصفِ منم مرد!
ادمینویو
مادرِ ات..
دل باخته بود..
جملاتش را بیهوده طولانی میکرد
تا بیشتر با او حرف بزند.
ولی..دخترک، هیچ علاقهای به این صحبت نداشت
دوست داشت زودتر اتفاقی بیوفته تا اونجارو ترک کنه.
خانوم ـ دخترکم..همه کسم..بعدا دوباره بهت سر میزنم
ات ـ بعدا؟ بعدا با دیدنت چشمام برق نمیزنه
خانوم ـ متاسفم..ولی باید برم
ات ـ خدافظ
خانوم ـ میشه..بغلت کنم؟
ات ـ باشه
اتویو
اولین باری بود که توی بغلِ مامان واقعیم میرم..حس عجیبی داشت
حسی که تابهحال تجربهش نکرده بودم، حسی که دوست نداشتم هیچوقت تموم بشه!
این حس..چیه؟ هرچی هست..ازش خوشم نمیاد..
ات ـ دیدارِ دوبارمون میوفته به قیامت..
خانوم ـ عاشقتم کوچولوم..
ات ـ من دیگه کوچولو نیستم!
خانوم ـ برای من..تو همون دختر کوچولوی نق نقویی!
ات ـ خودتم گفتی برای من، یعنی من عوض شدم..کمکی چیزی خواستین به همکارم لئو بگین، کمکتون میکنه
خانوم ـ خودت کمکم نمیکنی؟
ات ـ دلیلی نمیبینم کمک کنم
خانوم ـ من مادرتم!
ات ـ مادری که منو ول کرده؟ اگه اینطوریه من نمیخوام صد سال سیاهم مادر داشته باشم!
خانوم ـ تو نباید اینطوری حرف بزنی!
ات ـ لزومی نمیبینم کسی بهم بگه چجوری حرف بزنم..
خانوم ـ نمیخوام باهم دعوا کنیم..خدافظ دخترم(محو شد)
ـ
حمایت کنین پیشیان
اتویو
وارد اتاقم شدم..یعنی..این خانوم..مادر منه؟
بدون توجه بهش رفتم سرجام نشستم
ات ـ بفرمایید؟
خانوم ـ ات..تو..تو اتِی منی؟اره؟؟ "بغض"
ات ـ تا اونجایی که من میدونم اتی کسی نیستم"ریلکس، سرد"
خانوم ـ چقدر..خانوم شدی..ولی..چرا برای دیدن من ذوق نکردی؟ دلت برام تنگ نشده بود؟ "بغض"
ات ـ ادم هیچوقت دلش برای چیزی که نداشته تنگ نمیشه! کاری داشتی اینجا اومدی؟
خانوم ـ ولی من..مادرتم! باید..باید برای دیدنم ذوق کنی..بپری بغلم.."بغض"
ات ـ موقعی که باید میبودی نبودی، الان انتظار ذوق کردنمو داری؟
خانوم ـ چقدر دلم برات لک زده بود..خیلی دلم میخواست دوتایی..ینی منو تو..باهم بریم شهربازی..ما...
ات ـ ما؟ منو تو "ما" نشدیم، بلکه نصفِ منم مرد!
ادمینویو
مادرِ ات..
دل باخته بود..
جملاتش را بیهوده طولانی میکرد
تا بیشتر با او حرف بزند.
ولی..دخترک، هیچ علاقهای به این صحبت نداشت
دوست داشت زودتر اتفاقی بیوفته تا اونجارو ترک کنه.
خانوم ـ دخترکم..همه کسم..بعدا دوباره بهت سر میزنم
ات ـ بعدا؟ بعدا با دیدنت چشمام برق نمیزنه
خانوم ـ متاسفم..ولی باید برم
ات ـ خدافظ
خانوم ـ میشه..بغلت کنم؟
ات ـ باشه
اتویو
اولین باری بود که توی بغلِ مامان واقعیم میرم..حس عجیبی داشت
حسی که تابهحال تجربهش نکرده بودم، حسی که دوست نداشتم هیچوقت تموم بشه!
این حس..چیه؟ هرچی هست..ازش خوشم نمیاد..
ات ـ دیدارِ دوبارمون میوفته به قیامت..
خانوم ـ عاشقتم کوچولوم..
ات ـ من دیگه کوچولو نیستم!
خانوم ـ برای من..تو همون دختر کوچولوی نق نقویی!
ات ـ خودتم گفتی برای من، یعنی من عوض شدم..کمکی چیزی خواستین به همکارم لئو بگین، کمکتون میکنه
خانوم ـ خودت کمکم نمیکنی؟
ات ـ دلیلی نمیبینم کمک کنم
خانوم ـ من مادرتم!
ات ـ مادری که منو ول کرده؟ اگه اینطوریه من نمیخوام صد سال سیاهم مادر داشته باشم!
خانوم ـ تو نباید اینطوری حرف بزنی!
ات ـ لزومی نمیبینم کسی بهم بگه چجوری حرف بزنم..
خانوم ـ نمیخوام باهم دعوا کنیم..خدافظ دخترم(محو شد)
ـ
حمایت کنین پیشیان
۲۲۰
۰۶ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.