ارباب من🖤🤍
part10
(ویو ا. ت)
پام که زخم شد یهو ارباب بغلم کردو منو برد داخل اتاقش و بهم گفت وایسم تا بیاد یه کم وایسادم دیدم با جعبه کمک های اولیه اومد و بازش کرد و شروع کرد به زدن پماد روی پام یکم دردم گرفت و آخ کوچیکی گفتم که گفت یه کم درد داره ولی خوب میشه وقتی تموم شد توی چشمای خمارش نگاه کردم که ناخوداگاه بغلش کردم و دیدم اونم بغلم کردو سرمو بوسید وقتی به خودم اومدم از بغلش درومدم و رفتم عقب و گفتم:
ا. ت: آم.. من.... معذرت.... میخوام
(بچه ها از این به بعد جونگکوک رو کوک مینویسم)
کوک: اشکالی نداره
ا. ت: اگر کاری با من ندارین من برم؟
کوک: اولا وقتی پیش هم تنهاییم بهم نگو ارباب و باهام رسمی حرف نزن و بهم بگو کوک دوما نه کاری باهات ندارم میتونی بری
ا. ت: چش... آ. یعنی باشه خدافظ
بعد سریع از روی تخت بلند شدم و رفتم بیرون و درو بستم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(ویو کوک)
نمیدونم چرا همچین حسی پیدا کردم وقتی بغلش کردم و سرشو بوسیدم دلم میخواست اون دختر فقط برای خودم باشه ولش کن مهم نیست اونم مثله بقیه ندیمه هاست بعدش وقتی اون رفت بیرون منم رفتم به سمت شرکت چون یه کارایه مهمی داشتم باید انجام میدادم
(فلش بک به یک هفته بعد)
(ویو ا. ت)
با تابش نور خورشید به صورتم از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم دیدم ساعته 5:30 صبحه و سریع رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباسم رو پوشیدم موهامو خشک کردم و بعد هم رفتم پایین وقتی رفتم پایین دیدم آجوما پایین وایساده و بهم اشاره میکنه که برم پایین بعد به گفته حرفش رفتم پایین و بعد وایسادیم تا بقیه بیان وقتی بقیه اومدن آجوما شروع کرد به حرف زدن
آجوما: خب بچه ها ببینید همونطور که همه میدونید امشب جشن داخل عمارت داریم و باید کلی کار انجام بدیم من به همتون یک کار میدم و شما باید انجامش بدین
همه: بله
آجوما: خب ا. ت تو و نایون باهم کل پنجره های عمارت رو میشورید و تمیز میکنید و بعد میا تو با جنی کل عمارت رو طی میکشید و لیسا توهم با جیسو کل حیاط رو بشورین و من هم با رزی کارایه آشپز خونه رو انجام میدیم
بعد هممون رفتیم سر کار هامون همونطور که آجوما گفت من و نایون رفتیم تا پنجره هارو تمیز کنیم
نایون: اسمت ا. ت بود درسته؟
ا. ت: آره اسمم ا. ت هست تو هم نایون بودی نه؟
نایون: آره منم نایون هستم از دیدنت خوشحالم ا. ت میشه که با هم دوست بشیم؟
ا. ت: منم از دیدنت خوشحالم و آره چراکه نه بیا باهم دوست بشیم
بعدش نایون از خوشحالی پرید بغلم و منم بغلش کردمبعد شروع کردیم به انجام کار ها
(بچه ها بقیه دختر ها هم همین اتفاق افتاد براشون چون حوصله ندارم بنویسم😊)
بعد از اینکه کارمون تموم شد رفتیم پیش آجوما و آجوما گفت میتونید استراحت کنین نگاه به ساعت کردم دیدم ساعته 14:20 بود و یه لحظه دهنم وا موند یعنی ما چقد کار کردیم پشمام
(بچه ها میخوام شرط بزارم
۲۰ لایک
۱۹ کامنت
(ویو ا. ت)
پام که زخم شد یهو ارباب بغلم کردو منو برد داخل اتاقش و بهم گفت وایسم تا بیاد یه کم وایسادم دیدم با جعبه کمک های اولیه اومد و بازش کرد و شروع کرد به زدن پماد روی پام یکم دردم گرفت و آخ کوچیکی گفتم که گفت یه کم درد داره ولی خوب میشه وقتی تموم شد توی چشمای خمارش نگاه کردم که ناخوداگاه بغلش کردم و دیدم اونم بغلم کردو سرمو بوسید وقتی به خودم اومدم از بغلش درومدم و رفتم عقب و گفتم:
ا. ت: آم.. من.... معذرت.... میخوام
(بچه ها از این به بعد جونگکوک رو کوک مینویسم)
کوک: اشکالی نداره
ا. ت: اگر کاری با من ندارین من برم؟
کوک: اولا وقتی پیش هم تنهاییم بهم نگو ارباب و باهام رسمی حرف نزن و بهم بگو کوک دوما نه کاری باهات ندارم میتونی بری
ا. ت: چش... آ. یعنی باشه خدافظ
بعد سریع از روی تخت بلند شدم و رفتم بیرون و درو بستم
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
(ویو کوک)
نمیدونم چرا همچین حسی پیدا کردم وقتی بغلش کردم و سرشو بوسیدم دلم میخواست اون دختر فقط برای خودم باشه ولش کن مهم نیست اونم مثله بقیه ندیمه هاست بعدش وقتی اون رفت بیرون منم رفتم به سمت شرکت چون یه کارایه مهمی داشتم باید انجام میدادم
(فلش بک به یک هفته بعد)
(ویو ا. ت)
با تابش نور خورشید به صورتم از خواب بیدار شدم و به ساعت نگاه کردم دیدم ساعته 5:30 صبحه و سریع رفتم یه دوش گرفتم و اومدم بیرون لباسم رو پوشیدم موهامو خشک کردم و بعد هم رفتم پایین وقتی رفتم پایین دیدم آجوما پایین وایساده و بهم اشاره میکنه که برم پایین بعد به گفته حرفش رفتم پایین و بعد وایسادیم تا بقیه بیان وقتی بقیه اومدن آجوما شروع کرد به حرف زدن
آجوما: خب بچه ها ببینید همونطور که همه میدونید امشب جشن داخل عمارت داریم و باید کلی کار انجام بدیم من به همتون یک کار میدم و شما باید انجامش بدین
همه: بله
آجوما: خب ا. ت تو و نایون باهم کل پنجره های عمارت رو میشورید و تمیز میکنید و بعد میا تو با جنی کل عمارت رو طی میکشید و لیسا توهم با جیسو کل حیاط رو بشورین و من هم با رزی کارایه آشپز خونه رو انجام میدیم
بعد هممون رفتیم سر کار هامون همونطور که آجوما گفت من و نایون رفتیم تا پنجره هارو تمیز کنیم
نایون: اسمت ا. ت بود درسته؟
ا. ت: آره اسمم ا. ت هست تو هم نایون بودی نه؟
نایون: آره منم نایون هستم از دیدنت خوشحالم ا. ت میشه که با هم دوست بشیم؟
ا. ت: منم از دیدنت خوشحالم و آره چراکه نه بیا باهم دوست بشیم
بعدش نایون از خوشحالی پرید بغلم و منم بغلش کردمبعد شروع کردیم به انجام کار ها
(بچه ها بقیه دختر ها هم همین اتفاق افتاد براشون چون حوصله ندارم بنویسم😊)
بعد از اینکه کارمون تموم شد رفتیم پیش آجوما و آجوما گفت میتونید استراحت کنین نگاه به ساعت کردم دیدم ساعته 14:20 بود و یه لحظه دهنم وا موند یعنی ما چقد کار کردیم پشمام
(بچه ها میخوام شرط بزارم
۲۰ لایک
۱۹ کامنت
۹.۲k
۲۹ دی ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۶)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.