اشتباه ما:
اشتباهما:
با حرف دکتر یکم جا خوردم
دکتر جانگ:خوب دیگه من رفع زحمت میکنم ولی مراقبش باشید نزارین خیلی کار کنه
کوک:مرسی
بعد از رفتنش به ا/ت نگاه کردم اون بی نقص بود و اصلا لجباز نبود
یعنی از کی خبر داشته و به من نگفته اصلا از پنهون کاری خوشم نمیاد...هوف
رفتم پایین و
که اجوما و بقیه رو دیدم
کوک:حالش خوبه برین سر کارتون
بقیه:چشم ارباب
ویوا/ت"
با برخورد آفتاب به صورتم از خواب نازنینم دست کشیدم
وای خدایی چقدر خسته بودم
یکم ویندوزم آمد بالا که فهمیدم توی اتاق اربابم با سرعت میخاستم برم بیرون که ارباب از پشت سرم صدام زد
کوک:بیدارشدی؟
ا/ت:اره
کوک:از کی خبر داشتی
ا/ت:چیرو ارباب
کوک:خودتو نزن به اون راه ا/ت هیچ کس متوجه نشه تو خودت متوجه اون میشی
ا/ت:واقعا منظورتون نمی فهمم
کوک:منظورم بارداریته از کی مخفی کردی
با حرف کوک خوشم زد
ا/ت:چی..گ..گفتی؟
کوک:تو حالمهای باید بچه رو سقط کنی
ا/ت:نظر من مهم هست یا نه؟هااا(باداد)
کوک:هع چی فکر کردی که با بچه آوردن میتونی خودتو توی دلم جا کنی اینکه باهات مهربونم دلیل نمیشه که بی رحم نباشم مگه نه
ا/ت:من این بچه رو سقط نمیکنم اون چه گناهی کرده این وسط که ناخواسته امده توی زندگیمون
کوک:هر جور راحتی حالا هم برو و عمارت رو تمیز کن(باپوزخنده)
.
.
یه ماه از اون اتفاق میگذره کوک یه هرزه رو آورده داخل خونه و انگار خانم عمارته و خیلی سرد رفتار میکنه
منم روز به روز شکمم بزرگ میشه
به لطف اجوما و میا من حالم خوبه
نمیزارن زیاد کار کنم توی افکار خودم بودم که صدای خانم(اسمش جسیکاس😂😂حال کن اسم رو)بلند شد....ادامه دارد
لایککنیددد ترو خدا
اگه لایک ها هم باشه دیگه نمیزارم خیلی هم حمایت میکنید🥲🎀✨️
با حرف دکتر یکم جا خوردم
دکتر جانگ:خوب دیگه من رفع زحمت میکنم ولی مراقبش باشید نزارین خیلی کار کنه
کوک:مرسی
بعد از رفتنش به ا/ت نگاه کردم اون بی نقص بود و اصلا لجباز نبود
یعنی از کی خبر داشته و به من نگفته اصلا از پنهون کاری خوشم نمیاد...هوف
رفتم پایین و
که اجوما و بقیه رو دیدم
کوک:حالش خوبه برین سر کارتون
بقیه:چشم ارباب
ویوا/ت"
با برخورد آفتاب به صورتم از خواب نازنینم دست کشیدم
وای خدایی چقدر خسته بودم
یکم ویندوزم آمد بالا که فهمیدم توی اتاق اربابم با سرعت میخاستم برم بیرون که ارباب از پشت سرم صدام زد
کوک:بیدارشدی؟
ا/ت:اره
کوک:از کی خبر داشتی
ا/ت:چیرو ارباب
کوک:خودتو نزن به اون راه ا/ت هیچ کس متوجه نشه تو خودت متوجه اون میشی
ا/ت:واقعا منظورتون نمی فهمم
کوک:منظورم بارداریته از کی مخفی کردی
با حرف کوک خوشم زد
ا/ت:چی..گ..گفتی؟
کوک:تو حالمهای باید بچه رو سقط کنی
ا/ت:نظر من مهم هست یا نه؟هااا(باداد)
کوک:هع چی فکر کردی که با بچه آوردن میتونی خودتو توی دلم جا کنی اینکه باهات مهربونم دلیل نمیشه که بی رحم نباشم مگه نه
ا/ت:من این بچه رو سقط نمیکنم اون چه گناهی کرده این وسط که ناخواسته امده توی زندگیمون
کوک:هر جور راحتی حالا هم برو و عمارت رو تمیز کن(باپوزخنده)
.
.
یه ماه از اون اتفاق میگذره کوک یه هرزه رو آورده داخل خونه و انگار خانم عمارته و خیلی سرد رفتار میکنه
منم روز به روز شکمم بزرگ میشه
به لطف اجوما و میا من حالم خوبه
نمیزارن زیاد کار کنم توی افکار خودم بودم که صدای خانم(اسمش جسیکاس😂😂حال کن اسم رو)بلند شد....ادامه دارد
لایککنیددد ترو خدا
اگه لایک ها هم باشه دیگه نمیزارم خیلی هم حمایت میکنید🥲🎀✨️
۵.۹k
۱۴ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.