رمان دورترین نزدیک ۲
#پارت_39
چند مین درسکوت کامل گذشت و شروین چشاشو بسته بود و منم حرفی نمیزدم فقط نگاش میکردم یدفعه ای بلند شد و دستمو بوسید : بریم خانومم؟ با لبخند بلند شدم و دستشو گرفتم داشتم درو باز میکردم برگشتم سمت شروین و برای ی لحظه بوسیدمش اومدم عقب دستمو محکم تر گرفتو تو سالن بیمارستان حرکت میکردیم حس خوبی داشت ک دستمو گرفته بود میدونستم ب کسی نگاهم نمیکنه با لبخند زیرچشمی نگاش میکردم نشستیم تو ماشین : خب بریم ناهار. حالت لوس و اخمویی ب خودم گرفتم و نگاش کردم
_ برات غذا درست کردم دیدم نیومدی نگرانت شدم دلمم برات تنگ شد مثلا تازه ازدواج کردیم همشم نیستی
دستمو گرفتو پشت سرهم میبوسید همینجوری عم ک رانندگی میکرد بازم با لباش رو دستم بود و نمی خواست ولم کنه یکم جلوتر ی گوشه خلوت زد رو ترمز و برگشت سمتم و دستمو آروم بوسید و اومد بالاتر تا به شونه م رسید منو کشید سمت خودشو لبمو ب دهن گرفت یکم ک گازم گرفت رفت عقب : دوست دارم
_ منم دوست دارم
ماشینو روشن کردو راه افتاد سمت خونه
وقتی رسیدیم یه راست رفت بالا تو اتاق منم دنبالش راه افتادم
_ عزیزم اگه میخوای دوش بگیری بگو ک فعلا غذارو نکشم
شروین: ترانه بیا
رفتم پیشش همنجوری ک دستاش رو کمرم بود رفت عقب و افتاد رو تخت و منم روش دستمو گذاشتم رو صورتش و بوسیدمش برم گردوند روی تخت شروع کرد به مکیدن لبم روی چونه تا گردنمو چند بار بوسید یه لحظه سرمو کج کردم ک داغی لباشو روی گوشم حس کردم و زبونشو کشید پشت گوشم تازه فهمیدم چقد رو این نقطه حساسم اهی کشیدم
اونم با ولع لاله ی گوشمو مکید
_ ااااااه
منو برگردوند روی خودش و شومیز تنمو درآورد حالا با سوتین جلوش بودم بلند شدو همینجوری و من رو پاش بودم لباشو گذاشت رو گردنمو دستاشم دورم بود
صدای گوشیش مارو از حالو هوامون دور کرد نمیخواست جواب بده و بازم به کارش ادامه داد گوشیش از بس زنگ خورد اجبارا ولم کردو جواب داد
شروین: بفرمایید
...
شروین: باشه خوبه
...
شروین: نه بیشتر نشه فقط
...
شروین: آماده ست
...
شروین: تماس میگیرم باهات
کلافه بلندشدو رفت سمت حموم ! متعجب ب جای خالیش زل زدم چرا حس میکنم هم میخوادم هم ازم فاصله میگیره! بیخیال فک کردن شدمو شومیزموازرو تخت برداشتم تنم کردم رفتم پایین شیداوماهورم نبودن وقتی دیدم اومدپایین ناهارشو کشیدم و گذاشتم سرمیز با اینکه خودمم ناهار نخورده بودم ولی اشتها نداشتم دیگه عصبی بعد چیدن میز داشتم از کنارش میرفتم ک دستمو گرفت...
#دورترین_نزدیک۲
#رمان
#خاص #زیبا #قشنگ #جذاب #بینظیر #شیک
چند مین درسکوت کامل گذشت و شروین چشاشو بسته بود و منم حرفی نمیزدم فقط نگاش میکردم یدفعه ای بلند شد و دستمو بوسید : بریم خانومم؟ با لبخند بلند شدم و دستشو گرفتم داشتم درو باز میکردم برگشتم سمت شروین و برای ی لحظه بوسیدمش اومدم عقب دستمو محکم تر گرفتو تو سالن بیمارستان حرکت میکردیم حس خوبی داشت ک دستمو گرفته بود میدونستم ب کسی نگاهم نمیکنه با لبخند زیرچشمی نگاش میکردم نشستیم تو ماشین : خب بریم ناهار. حالت لوس و اخمویی ب خودم گرفتم و نگاش کردم
_ برات غذا درست کردم دیدم نیومدی نگرانت شدم دلمم برات تنگ شد مثلا تازه ازدواج کردیم همشم نیستی
دستمو گرفتو پشت سرهم میبوسید همینجوری عم ک رانندگی میکرد بازم با لباش رو دستم بود و نمی خواست ولم کنه یکم جلوتر ی گوشه خلوت زد رو ترمز و برگشت سمتم و دستمو آروم بوسید و اومد بالاتر تا به شونه م رسید منو کشید سمت خودشو لبمو ب دهن گرفت یکم ک گازم گرفت رفت عقب : دوست دارم
_ منم دوست دارم
ماشینو روشن کردو راه افتاد سمت خونه
وقتی رسیدیم یه راست رفت بالا تو اتاق منم دنبالش راه افتادم
_ عزیزم اگه میخوای دوش بگیری بگو ک فعلا غذارو نکشم
شروین: ترانه بیا
رفتم پیشش همنجوری ک دستاش رو کمرم بود رفت عقب و افتاد رو تخت و منم روش دستمو گذاشتم رو صورتش و بوسیدمش برم گردوند روی تخت شروع کرد به مکیدن لبم روی چونه تا گردنمو چند بار بوسید یه لحظه سرمو کج کردم ک داغی لباشو روی گوشم حس کردم و زبونشو کشید پشت گوشم تازه فهمیدم چقد رو این نقطه حساسم اهی کشیدم
اونم با ولع لاله ی گوشمو مکید
_ ااااااه
منو برگردوند روی خودش و شومیز تنمو درآورد حالا با سوتین جلوش بودم بلند شدو همینجوری و من رو پاش بودم لباشو گذاشت رو گردنمو دستاشم دورم بود
صدای گوشیش مارو از حالو هوامون دور کرد نمیخواست جواب بده و بازم به کارش ادامه داد گوشیش از بس زنگ خورد اجبارا ولم کردو جواب داد
شروین: بفرمایید
...
شروین: باشه خوبه
...
شروین: نه بیشتر نشه فقط
...
شروین: آماده ست
...
شروین: تماس میگیرم باهات
کلافه بلندشدو رفت سمت حموم ! متعجب ب جای خالیش زل زدم چرا حس میکنم هم میخوادم هم ازم فاصله میگیره! بیخیال فک کردن شدمو شومیزموازرو تخت برداشتم تنم کردم رفتم پایین شیداوماهورم نبودن وقتی دیدم اومدپایین ناهارشو کشیدم و گذاشتم سرمیز با اینکه خودمم ناهار نخورده بودم ولی اشتها نداشتم دیگه عصبی بعد چیدن میز داشتم از کنارش میرفتم ک دستمو گرفت...
#دورترین_نزدیک۲
#رمان
#خاص #زیبا #قشنگ #جذاب #بینظیر #شیک
۱۶.۰k
۱۸ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.