فیک شوگا ( عشق ابدی) پارت 6
از زبان ا/ت :
از اتاق شوگا اومدم بیرون اییییی خیلی گرمم بود .
جون کوک اومد جلوی و گفت : ببینم ا/ت خانم ما چطوره .
لبخند زدم و گفتم : هومممم خوبم.
( شب )
از زبان ا/ت :
داشتم از توی اتاقم میومدم بیرون . وقتی در اتاق رو باز کردم یه دسته گل خیلی خوشگل دیدم .
برداشتمش و توش یه کاغذ بود برداشتمش و توش نوشته بود ( ا/ت از من خیلی ناراحتی ولی اینو بدون که دوست دارم بعدشم کی از من بهتر که بخوای دوسش داشته باشی..... لازم نیست بگم کیم خودت میدونی )
خندم گرفت و خندیدم فهمیدم شوگاعه سرمو گرفتم سمت اتاقش. جلوی در اتاقش وایستاده بود و بهم نگاه می کرد دوباره خندم گرفت از خنده من لبخند زد.
با گل رفتم سمتش و با لبخند گفتم : هومممم یعنی کسی بهتر از تو نیس نه؟؟
گفت : هعییی چه کنم خیلی خوبم نه؟
بعد خیلی اروم خندید و صورتشو نزدیکم کرد.
گفتم : خب دیگه من میرم اقا شوگا.
گفت : شب خوش کیم ا/ت.
بعدش با دسته گل رفتم توی ماشین. ایییی احساس میکنم عاشقش شدم . وایییی چی دارم میگم منه بی عقل😅.
داشتم میرفتم عمارت که جون کوک زنگ زد. گفت : چه خبر ا/ت؟
گفتم : سلامتی تو چه خبر.
کوک گفت : منم سلامتی....ببینم با شوگا چیکار کردی.
رو کردم به دسته گل و گفتم : هوم فک کنم دلمو بدست اورده😄
گفت : نه بابا...... واقعا؟
گفتم : بهش فک می کنم شاید تونسته.
بعد گوشی رو قطع کردم.
بعد چند دقیقه رسیدم عمارت . ماشینو پارک کردم و رفتم توی عمارت . انگار مامانم هنوز سر کاره!
رفتم دوش گرفتم.
موهامو کجه ای بستم و لباس استین بلند گشادمم تنم کردم.
داشتم با گوشیم ور می رفتم که یکی در زد. ( حتما مامانم بود)
درو باز کردم. جون کوک بود گفت : میتونم بیام تو؟
گفتم : اره بیا تو.
اومد نشست و گفت : ببینم مطمعنی از شوگا خوشت نمیاد؟؟
گفتم : مگه من گفتم خوشم نمیاد؟ گفتم کارش کار بدی بود!
گفت : پس میگی بخشیدیم نه؟
گفتم : واییی جون کوک از خودت حرف در نیار من هیچ کدوم از نیایی که میگی رو نگفتم واااا!!
گفت : پس چی خب بگو؟
گفتم : خوب، اممممم.....
گفت : دیدی راست میگم دیدی دیدی.
بهش خیره شدم و گفتم : باشه باشه ازش خوشم میاد راضی شدی؟
گفت : افرین دختر خوب.
گفتم : تو می خوای شوگا بهم برسه نه؟
گفت : چرا نخوام.
گفتم : برو به فکر خودت باش لازم نیست کسی برای من انتخاب کنه چیکار کنم چیکار نکنم.
گفت : که اینطور به عنوان بزرگتر.... چرا می تونم .
هیچی نگفتم تا جون کوک به گوشیش نگاه کرد و گفت : خب دیگه اومدم یه سر بهت بزنم الان دیگه باید برم.
گفتم : باشه به سلامت.
تا جلوی در باهاش رفتم و درو بستم مامانم هنوز نیومده بود خونه نگرانش بودم بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد.
یه پتو برای خودم برداشتم و رفتم روی مبل نشستم و فیلم گذاشتم.
بابامم خیلی وقت بود نیومده بود خونه.
همون جوری که داشتم فیلم میدیدم چشام گرم شد و خوابم برد.
( 2 ساعت بعد )
با صدای مامانم از خواب بیدار شدم و گفت : دخترم پاشو برو سر جات بخواب امروز زیاد کار داشتم دیر اومدم.
پاشدم و با صورت خوابالود گفتم : کجا بودی؟
گفت : فعلا برو بخواب.
رفتم خوابیدم.
( صبح)
صبح که از خواب بیدار شدم خیلی خسته بودم.
۰۰۰۰۰
⟭⟬ᰔᩚنظرتونو راجب به فیک شوگا حتما بهم بگید کیوتᰔᩚ⟭⟬
از اتاق شوگا اومدم بیرون اییییی خیلی گرمم بود .
جون کوک اومد جلوی و گفت : ببینم ا/ت خانم ما چطوره .
لبخند زدم و گفتم : هومممم خوبم.
( شب )
از زبان ا/ت :
داشتم از توی اتاقم میومدم بیرون . وقتی در اتاق رو باز کردم یه دسته گل خیلی خوشگل دیدم .
برداشتمش و توش یه کاغذ بود برداشتمش و توش نوشته بود ( ا/ت از من خیلی ناراحتی ولی اینو بدون که دوست دارم بعدشم کی از من بهتر که بخوای دوسش داشته باشی..... لازم نیست بگم کیم خودت میدونی )
خندم گرفت و خندیدم فهمیدم شوگاعه سرمو گرفتم سمت اتاقش. جلوی در اتاقش وایستاده بود و بهم نگاه می کرد دوباره خندم گرفت از خنده من لبخند زد.
با گل رفتم سمتش و با لبخند گفتم : هومممم یعنی کسی بهتر از تو نیس نه؟؟
گفت : هعییی چه کنم خیلی خوبم نه؟
بعد خیلی اروم خندید و صورتشو نزدیکم کرد.
گفتم : خب دیگه من میرم اقا شوگا.
گفت : شب خوش کیم ا/ت.
بعدش با دسته گل رفتم توی ماشین. ایییی احساس میکنم عاشقش شدم . وایییی چی دارم میگم منه بی عقل😅.
داشتم میرفتم عمارت که جون کوک زنگ زد. گفت : چه خبر ا/ت؟
گفتم : سلامتی تو چه خبر.
کوک گفت : منم سلامتی....ببینم با شوگا چیکار کردی.
رو کردم به دسته گل و گفتم : هوم فک کنم دلمو بدست اورده😄
گفت : نه بابا...... واقعا؟
گفتم : بهش فک می کنم شاید تونسته.
بعد گوشی رو قطع کردم.
بعد چند دقیقه رسیدم عمارت . ماشینو پارک کردم و رفتم توی عمارت . انگار مامانم هنوز سر کاره!
رفتم دوش گرفتم.
موهامو کجه ای بستم و لباس استین بلند گشادمم تنم کردم.
داشتم با گوشیم ور می رفتم که یکی در زد. ( حتما مامانم بود)
درو باز کردم. جون کوک بود گفت : میتونم بیام تو؟
گفتم : اره بیا تو.
اومد نشست و گفت : ببینم مطمعنی از شوگا خوشت نمیاد؟؟
گفتم : مگه من گفتم خوشم نمیاد؟ گفتم کارش کار بدی بود!
گفت : پس میگی بخشیدیم نه؟
گفتم : واییی جون کوک از خودت حرف در نیار من هیچ کدوم از نیایی که میگی رو نگفتم واااا!!
گفت : پس چی خب بگو؟
گفتم : خوب، اممممم.....
گفت : دیدی راست میگم دیدی دیدی.
بهش خیره شدم و گفتم : باشه باشه ازش خوشم میاد راضی شدی؟
گفت : افرین دختر خوب.
گفتم : تو می خوای شوگا بهم برسه نه؟
گفت : چرا نخوام.
گفتم : برو به فکر خودت باش لازم نیست کسی برای من انتخاب کنه چیکار کنم چیکار نکنم.
گفت : که اینطور به عنوان بزرگتر.... چرا می تونم .
هیچی نگفتم تا جون کوک به گوشیش نگاه کرد و گفت : خب دیگه اومدم یه سر بهت بزنم الان دیگه باید برم.
گفتم : باشه به سلامت.
تا جلوی در باهاش رفتم و درو بستم مامانم هنوز نیومده بود خونه نگرانش بودم بهش زنگ زدم اما جواب نمیداد.
یه پتو برای خودم برداشتم و رفتم روی مبل نشستم و فیلم گذاشتم.
بابامم خیلی وقت بود نیومده بود خونه.
همون جوری که داشتم فیلم میدیدم چشام گرم شد و خوابم برد.
( 2 ساعت بعد )
با صدای مامانم از خواب بیدار شدم و گفت : دخترم پاشو برو سر جات بخواب امروز زیاد کار داشتم دیر اومدم.
پاشدم و با صورت خوابالود گفتم : کجا بودی؟
گفت : فعلا برو بخواب.
رفتم خوابیدم.
( صبح)
صبح که از خواب بیدار شدم خیلی خسته بودم.
۰۰۰۰۰
⟭⟬ᰔᩚنظرتونو راجب به فیک شوگا حتما بهم بگید کیوتᰔᩚ⟭⟬
۲۷.۹k
۲۷ اسفند ۱۴۰۱