ارباب سختگیر!
سریع دستشو کشیدو به کوک سلام کرد.
کوم جوابشو دادو بعد از اون دستشو دور کمرم حلقه کردو نگاهشو بهم داد.
ات:چیزی شده؟!
کوک:دلم برای طعم لبات تنگ شده بیب!
خاستم مخالفت کنم که لباشو روی لبام حس کردم.
دستمو دور گردنش حلقه کردمو همراهیش کردم که حلقه دستاش دورم تنگ تر شده.
بعد از چند ثانیه ازم جدا شدو نگاهشو بهم داد.
کوک:ای کاش الان تو اتاقمون بودیم.
و نگاه شیطانی بهم کرد.
مشت آرومی به سینش زدم:ای منحرف چشاتو درویش کن.
با این حرفم خنده ای کرد ولی یه دفعه خودشو خورد و به پشت سرم خیره شد.
برگشتم نگاهش کردم....
ادامه دارد.....
کوم جوابشو دادو بعد از اون دستشو دور کمرم حلقه کردو نگاهشو بهم داد.
ات:چیزی شده؟!
کوک:دلم برای طعم لبات تنگ شده بیب!
خاستم مخالفت کنم که لباشو روی لبام حس کردم.
دستمو دور گردنش حلقه کردمو همراهیش کردم که حلقه دستاش دورم تنگ تر شده.
بعد از چند ثانیه ازم جدا شدو نگاهشو بهم داد.
کوک:ای کاش الان تو اتاقمون بودیم.
و نگاه شیطانی بهم کرد.
مشت آرومی به سینش زدم:ای منحرف چشاتو درویش کن.
با این حرفم خنده ای کرد ولی یه دفعه خودشو خورد و به پشت سرم خیره شد.
برگشتم نگاهش کردم....
ادامه دارد.....
۱۶.۷k
۲۷ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.