Miracle part 6
مین هی دم در ورودی کمپانی منتظر به ساعتش خیره شده بود که با صدای می یونگ به روبرو خیره شد که می یونگ پرید توی بغلش
می یونگ : اونیییییی
مین هی : یاححح خفه شدم
می یونگ سریع از بغل مین هی بیرون اومد و با لبخند گفت
می یونگ : ببخشید
مین هی : اشکال ندا…صبر کن ببینم پیشونیت چیکار شده ؟!...چرا زخم شده ؟!
می یونگ سریع با موهاش زخم روی پیشونیش رو پوشوند که مین هی با عصبانیت گفت
مین هی : زخمت رو پنهان نکن…زود باش بگو چی شده ؟!...کسی اذیتت کرده ؟!
می یونگ : نه اونی اینطور که تو فکر می کنی نیست
مین هی : پس بگو چی شده
می یونگ داشت با خودش کلنجار میرفت که چی جواب خواهرش رو بده که با صدای کسی هردوشون برگشتند و به پشت سرشون نگاه کردند
تهیونگ : خانم کانگ ؟!
مین هی : بله
تهیونگ : شما اینجا چیکار می کنید ؟!
مین هی : اومدم برای چند دقیقه خواهرم رو ببینم مشکلیه ؟!
تهیونگ : نه
مین هی آروم زیر لب زمزمه کرد
مین هی : پسره پررو
می یونگ که حرفی که مین هی زده بود رو شنیده بود خنده ای کرد
تهیونگ : به چی میخندید ؟!
می یونگ : اااا خب…
حرف می یونگ با اومدن جونگ کوک نصفه موند و با تعجب به جونگ کوک خیره شد
جونگ کوک : تهیونگ داری با کی صحبت می کنی ؟! داره دیرمون می…
جونگ کوک هم با دیدن می یونگ تعجب کرد و حرفش نصفه موند
مین هی به می یونگ اشاره کرد و گفت
مین هی : خواهرم هستش کانگ می یونگ
جونگ کوک : خواهرت ؟!
مین هی : بله !
جونگ کوک : آه هیچی
تهیونگ : باشه پس ما میریم…بریم جونگ کوک
تهیونگ دست جونگ کوک رو کشید و همراه خودش برد ولی همچنان جونگ کوک به می یونگ خیره شده بود تا وقتی که سوار ماشین شدند و رفتند
مین هی : وا چرا اینجوری نگات میکرد ؟!
مین هی به می یونگ خیره شد و سوالی نگاش کرد
می یونگ : ها چی ؟!
مین هی : یاححح تو چته ؟! ببینم نکنه شما دوتا قبلا هم دیگه رو دیدید ؟!
می یونگ : نه
مین هی : باشه…پس من میرم…تو هم برو خونه
می یونگ : باشه ولی یک سوال دارم قبلش
مین هی : چی ؟!
می یونگ : این پسره…همونی هست که هر روز در موردش توی خونه حرف میزنی ؟!
مین هی : اره…همون پسره ی رو اعصابه
می یونگ : آها پس فهمیدم عشق خواهرم کیه
مین هی : وایسا ببینم چی گفتی ؟!
می یونگ خندید و گفت
می یونگ : هیچی…من دیگه رفتم
مین هی : یاححح می یونگ صبر کن…دارم برات
می یونگ
خودش نمیدونه ولی عاشقش شده…وای باورم نمیشه خواهرم هم عاشق شد…ولی اون پسره…جونگ کوک…بالاخره فهمیدم اسمش چیه…کاش بشه دوباره ببینمش…یعنی ممکنه ؟!...نکنه عاشقش شدم ؟!
جونگ کوک
تمام طول راه ذهنم درگیر می یونگ بود…باورم نمیشه اون خواهر کوچیکه ی مین هی بوده !...لباسش !...لباس فرم مدرسه تنش بود…یعنی دبیرستانی هستش ؟!...چند سال باهم تفاوت سنی داریم ؟…وای کوک اینا چیه داری تو بهش فکر میکنی ؟!...آخه به تو چه که دختره چند سالشه ؟!...اوف بهتره دیگه بهش فکر نکنم…ولی نمی تونم ذهنم همش درگیر اون دختره هست…همش چهرش میاد جلوی صورتم…اون خنده هایش…وقتی میخنده خوشگل تر میشه…
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
می یونگ : اونیییییی
مین هی : یاححح خفه شدم
می یونگ سریع از بغل مین هی بیرون اومد و با لبخند گفت
می یونگ : ببخشید
مین هی : اشکال ندا…صبر کن ببینم پیشونیت چیکار شده ؟!...چرا زخم شده ؟!
می یونگ سریع با موهاش زخم روی پیشونیش رو پوشوند که مین هی با عصبانیت گفت
مین هی : زخمت رو پنهان نکن…زود باش بگو چی شده ؟!...کسی اذیتت کرده ؟!
می یونگ : نه اونی اینطور که تو فکر می کنی نیست
مین هی : پس بگو چی شده
می یونگ داشت با خودش کلنجار میرفت که چی جواب خواهرش رو بده که با صدای کسی هردوشون برگشتند و به پشت سرشون نگاه کردند
تهیونگ : خانم کانگ ؟!
مین هی : بله
تهیونگ : شما اینجا چیکار می کنید ؟!
مین هی : اومدم برای چند دقیقه خواهرم رو ببینم مشکلیه ؟!
تهیونگ : نه
مین هی آروم زیر لب زمزمه کرد
مین هی : پسره پررو
می یونگ که حرفی که مین هی زده بود رو شنیده بود خنده ای کرد
تهیونگ : به چی میخندید ؟!
می یونگ : اااا خب…
حرف می یونگ با اومدن جونگ کوک نصفه موند و با تعجب به جونگ کوک خیره شد
جونگ کوک : تهیونگ داری با کی صحبت می کنی ؟! داره دیرمون می…
جونگ کوک هم با دیدن می یونگ تعجب کرد و حرفش نصفه موند
مین هی به می یونگ اشاره کرد و گفت
مین هی : خواهرم هستش کانگ می یونگ
جونگ کوک : خواهرت ؟!
مین هی : بله !
جونگ کوک : آه هیچی
تهیونگ : باشه پس ما میریم…بریم جونگ کوک
تهیونگ دست جونگ کوک رو کشید و همراه خودش برد ولی همچنان جونگ کوک به می یونگ خیره شده بود تا وقتی که سوار ماشین شدند و رفتند
مین هی : وا چرا اینجوری نگات میکرد ؟!
مین هی به می یونگ خیره شد و سوالی نگاش کرد
می یونگ : ها چی ؟!
مین هی : یاححح تو چته ؟! ببینم نکنه شما دوتا قبلا هم دیگه رو دیدید ؟!
می یونگ : نه
مین هی : باشه…پس من میرم…تو هم برو خونه
می یونگ : باشه ولی یک سوال دارم قبلش
مین هی : چی ؟!
می یونگ : این پسره…همونی هست که هر روز در موردش توی خونه حرف میزنی ؟!
مین هی : اره…همون پسره ی رو اعصابه
می یونگ : آها پس فهمیدم عشق خواهرم کیه
مین هی : وایسا ببینم چی گفتی ؟!
می یونگ خندید و گفت
می یونگ : هیچی…من دیگه رفتم
مین هی : یاححح می یونگ صبر کن…دارم برات
می یونگ
خودش نمیدونه ولی عاشقش شده…وای باورم نمیشه خواهرم هم عاشق شد…ولی اون پسره…جونگ کوک…بالاخره فهمیدم اسمش چیه…کاش بشه دوباره ببینمش…یعنی ممکنه ؟!...نکنه عاشقش شدم ؟!
جونگ کوک
تمام طول راه ذهنم درگیر می یونگ بود…باورم نمیشه اون خواهر کوچیکه ی مین هی بوده !...لباسش !...لباس فرم مدرسه تنش بود…یعنی دبیرستانی هستش ؟!...چند سال باهم تفاوت سنی داریم ؟…وای کوک اینا چیه داری تو بهش فکر میکنی ؟!...آخه به تو چه که دختره چند سالشه ؟!...اوف بهتره دیگه بهش فکر نکنم…ولی نمی تونم ذهنم همش درگیر اون دختره هست…همش چهرش میاد جلوی صورتم…اون خنده هایش…وقتی میخنده خوشگل تر میشه…
#فیک
#تهیونگ
#جونگ_کوک
#بی_تی_اس
#فیک_تهیونگ
#فیک_جونگ_کوک
#فیک_بی_تی_اس
۵۱.۷k
۰۱ دی ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.