نقاب دار مشکی
𝙗𝙡𝙖𝙘𝙠 𝙢𝙖𝙨𝙠𝙚𝙙
(𝙋𝙖𝙧𝙩 56)
( دوستان اینا از معلمشون اجازه گرفتن که برن سفر و معلم هم چون دید که تازه مرخص شدن اجازه داد و گفتش که میتونن برن و از اونجایی که درس برای اینا مهم نبود با کله رفتن🤣)
( 6 روز بعد)
( 3 و نیم صبح)
سوجین: ات..... ات..... بلند شو.... ات بلند شو دیرمون شده ات.....
ات: ها ها چیه..... ( خوابالو)
سوجین: بلند شو دیرمون شده....
ات: وای ساعت چنده؟!... ( خوابالو)
سوجین: 3 و نیم..... زود باش وسایل هامونم جمع نکردیم هنوز.....
ات: وای خدا خواب موندیم.... زنگ بزن ببین میرا و امیلیا بیدار شدن؟!.....
سوجین: اره اونا وسایل هاشونم جمع کردن و دارن حاضر میشن.....
ات: وای بدو بدو.....
ات ویو
هول هولکی بلند شدم و رفتم دستشویی کارای رو لازم کردم و اومدم اتاق ساکمو برداشتم و چون چند روزه چند تا فقط لباس برداشتم و لوازم ارایش رو فعلا در اوردم و یک میکاپ ساده سریع کردم و گذاشتم تو ساکم و وسایل میکاپ اصلی رو برای اعضا رو تو کیف مخصوصش گذاشتم و وسایل های لازم دیگه هم برداشتم و زیپ ساکمو کشیدم و سوجین هم وسایلشو جمع کرده بود..... لباسمو که گذاشته بودم رو تخت پوشیدم و سوجین هم همینطور موهامو شونه کردم حالت دادم و شونه رو گذاشتم تو ساکم..... کیفمو برداشتم و موبایلمو گذاشتم توش و ساعت 4 و 10 دقیقه بود و سریع رفتیم پایین شیر و کیک خوردیم ولی جیمین که قرار بود بیاد هنوز نیومده بود..... یهو دیدیم یه نفر زنگ خونه رو زد از ایفون نگاه کردیم دیدیم که امیلیا و میرا هستن..... تعجب کردیم چون قرار بود جیمین بره اونارو اول سوار کنه بعدش بیاد دنبال ما..... درو باز کردیم و اومدن تو......
میرا: سلام..... ( نفس نفس)
ات: سلام...... پس مگه قرار نبود جیمین اول شما هارو سوار کنه؟!.....
امیلیا: چرا ولی نیومد دنبالمون و ما هم اومدیم اینجا گفتیم شاید شما رو هنوز سوار نکرده و دیدیم که هستید.....
سوجین: وا پس این کجا موند ساعت 4 و 15 دقیقه مارو بگو داشتیم خودمونو جر میدادیم دیر شده.....
ات: یعنی کجا مونده......
.....
جیمین ویو
ساعت 4 بود و همه اماده شده بودیم.....ولی مدیر برنامه هامون دیر کرده بود و کمپانی گفت ما بریم فرودگاه تا اونا بیان و چون ماشین جا نبود مجبور شدیم اول خودمون بریم اونجا و 5 دقیقه طول کشید برسیم و بعدش مدیر برنامه هامون اومد و منم سوار ماشین شدم و با تموم سرعت روندم و بعد 5 دقیقه رسیدم و ساعت 4 و ربع بود و واقعا خیلی دیر شده بود و جلو در بودم و زنگ زدم به ات و اونم برداشت و دخترا همشون اومدن پایین و اصلا یادم نبود که باید دنبال امیلیا و میرا هم میرفتم ولی دیدم اونا باهمن و خیالم راحت شد و سوار ماشین شدن و به سمت فرودگاه با تموم سرعت روندم و بالاخره رسیدیم و بدو بدو با دخترا داشتیم میرفتیم که یهو.....
ادامه اش تو کامنتا....
(𝙋𝙖𝙧𝙩 56)
( دوستان اینا از معلمشون اجازه گرفتن که برن سفر و معلم هم چون دید که تازه مرخص شدن اجازه داد و گفتش که میتونن برن و از اونجایی که درس برای اینا مهم نبود با کله رفتن🤣)
( 6 روز بعد)
( 3 و نیم صبح)
سوجین: ات..... ات..... بلند شو.... ات بلند شو دیرمون شده ات.....
ات: ها ها چیه..... ( خوابالو)
سوجین: بلند شو دیرمون شده....
ات: وای ساعت چنده؟!... ( خوابالو)
سوجین: 3 و نیم..... زود باش وسایل هامونم جمع نکردیم هنوز.....
ات: وای خدا خواب موندیم.... زنگ بزن ببین میرا و امیلیا بیدار شدن؟!.....
سوجین: اره اونا وسایل هاشونم جمع کردن و دارن حاضر میشن.....
ات: وای بدو بدو.....
ات ویو
هول هولکی بلند شدم و رفتم دستشویی کارای رو لازم کردم و اومدم اتاق ساکمو برداشتم و چون چند روزه چند تا فقط لباس برداشتم و لوازم ارایش رو فعلا در اوردم و یک میکاپ ساده سریع کردم و گذاشتم تو ساکم و وسایل میکاپ اصلی رو برای اعضا رو تو کیف مخصوصش گذاشتم و وسایل های لازم دیگه هم برداشتم و زیپ ساکمو کشیدم و سوجین هم وسایلشو جمع کرده بود..... لباسمو که گذاشته بودم رو تخت پوشیدم و سوجین هم همینطور موهامو شونه کردم حالت دادم و شونه رو گذاشتم تو ساکم..... کیفمو برداشتم و موبایلمو گذاشتم توش و ساعت 4 و 10 دقیقه بود و سریع رفتیم پایین شیر و کیک خوردیم ولی جیمین که قرار بود بیاد هنوز نیومده بود..... یهو دیدیم یه نفر زنگ خونه رو زد از ایفون نگاه کردیم دیدیم که امیلیا و میرا هستن..... تعجب کردیم چون قرار بود جیمین بره اونارو اول سوار کنه بعدش بیاد دنبال ما..... درو باز کردیم و اومدن تو......
میرا: سلام..... ( نفس نفس)
ات: سلام...... پس مگه قرار نبود جیمین اول شما هارو سوار کنه؟!.....
امیلیا: چرا ولی نیومد دنبالمون و ما هم اومدیم اینجا گفتیم شاید شما رو هنوز سوار نکرده و دیدیم که هستید.....
سوجین: وا پس این کجا موند ساعت 4 و 15 دقیقه مارو بگو داشتیم خودمونو جر میدادیم دیر شده.....
ات: یعنی کجا مونده......
.....
جیمین ویو
ساعت 4 بود و همه اماده شده بودیم.....ولی مدیر برنامه هامون دیر کرده بود و کمپانی گفت ما بریم فرودگاه تا اونا بیان و چون ماشین جا نبود مجبور شدیم اول خودمون بریم اونجا و 5 دقیقه طول کشید برسیم و بعدش مدیر برنامه هامون اومد و منم سوار ماشین شدم و با تموم سرعت روندم و بعد 5 دقیقه رسیدم و ساعت 4 و ربع بود و واقعا خیلی دیر شده بود و جلو در بودم و زنگ زدم به ات و اونم برداشت و دخترا همشون اومدن پایین و اصلا یادم نبود که باید دنبال امیلیا و میرا هم میرفتم ولی دیدم اونا باهمن و خیالم راحت شد و سوار ماشین شدن و به سمت فرودگاه با تموم سرعت روندم و بالاخره رسیدیم و بدو بدو با دخترا داشتیم میرفتیم که یهو.....
ادامه اش تو کامنتا....
۸.۰k
۱۷ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.