✞رمان انتقام✞ پارت 19
•انتقام•
ارسلان: ک یهو دستمو فشار داد برگشتم
سمتش موهاش ریخته بود تو صورتش ک بغض کرده بود
اروم دستمو بردم سمت موهاش و زدم کنار گوشش با انگشتم دستمو کشیدم پشت لاله گوشش ک ی دفعه گرمی لباشو رو لبام حس کردم لحظه ای ک دو ساله منتظرشم....برای اولین بار طعم لباشو چشیدم
دیانا: ارسلان دستشو رو لاله ی گوشم داشت میکشید
کاملا خمار خمار شده بودم
و انگار ی مغناطیسی منو سمت لبای ارسلان کشید
هر دومون نفس کم اورده بودیم
ولی میدونستیم اگه از هم جدا شیم
شاید دیگه نتونیم این حس نابو تجربه کنیم
با نوری ک به چشمام خورد از ارسلان جدا شدم
ک دیدیم مهراب و رضا با بچها بهمون زل زدن از خجالت داشتم زیر نگاهشون ذوب میشدم...
مهراب: ایول داداش تونستیم بزن قدش
رضا: ی بار عقلت درست کار کرد افرین باریکلا
امیر: پس هزینه تعمیر برق ساختمونم با خودتون
ارسلان: خیلی اعصبی بودم از اینکه بچها انقدر زود سر رسیدن...
رضا و مهراب باز چه غلطی کردن؟
مهراب: امیر اگه بگی دیگه اسمتو نمیارم...
امیر: زدن برق ساختمون و ریدن توش برقام به خاطر همین رفت
ارسلان: ی بار از ی کار این دو تا جلبک راضی بودم
بلاخره تونستم طعم لبای کسی ک دوسش دارم و
امتحان کنم امیدوارم این اخرین بار نباشه
با دیانا از اسانسور خارج شدیم...
دیانا: من الان حوصله ندارم برم خونه مامانم بهش زنگ میزنم کنسل کنه دوباره رفتم سمت خونهه اتوسا ک بچها هم پشت سرم اومدن...
مهراب: داداش خوش گذشت(در گوش ارسلان)
ارسلان: شاید تونستی ۲۰ درصد ریدنتو جمع کنی
رضا: چقد هول بودی داداش واسم تعجبه دیانا مخالفت نکرد با بوسیدنش
ارسلان: شاید باورتون نشه ولی اون اول شروع کرد...
مهراب: چیییی؟(با داد)
ارسلان: ی دفعه همه با تعجب برگشتن سمت مهراب....
اتوسا: چته مهراب چرا داد میزنی؟
مهراب: هیچی خود درگیری دارم...
ارسلان: ک یهو دستمو فشار داد برگشتم
سمتش موهاش ریخته بود تو صورتش ک بغض کرده بود
اروم دستمو بردم سمت موهاش و زدم کنار گوشش با انگشتم دستمو کشیدم پشت لاله گوشش ک ی دفعه گرمی لباشو رو لبام حس کردم لحظه ای ک دو ساله منتظرشم....برای اولین بار طعم لباشو چشیدم
دیانا: ارسلان دستشو رو لاله ی گوشم داشت میکشید
کاملا خمار خمار شده بودم
و انگار ی مغناطیسی منو سمت لبای ارسلان کشید
هر دومون نفس کم اورده بودیم
ولی میدونستیم اگه از هم جدا شیم
شاید دیگه نتونیم این حس نابو تجربه کنیم
با نوری ک به چشمام خورد از ارسلان جدا شدم
ک دیدیم مهراب و رضا با بچها بهمون زل زدن از خجالت داشتم زیر نگاهشون ذوب میشدم...
مهراب: ایول داداش تونستیم بزن قدش
رضا: ی بار عقلت درست کار کرد افرین باریکلا
امیر: پس هزینه تعمیر برق ساختمونم با خودتون
ارسلان: خیلی اعصبی بودم از اینکه بچها انقدر زود سر رسیدن...
رضا و مهراب باز چه غلطی کردن؟
مهراب: امیر اگه بگی دیگه اسمتو نمیارم...
امیر: زدن برق ساختمون و ریدن توش برقام به خاطر همین رفت
ارسلان: ی بار از ی کار این دو تا جلبک راضی بودم
بلاخره تونستم طعم لبای کسی ک دوسش دارم و
امتحان کنم امیدوارم این اخرین بار نباشه
با دیانا از اسانسور خارج شدیم...
دیانا: من الان حوصله ندارم برم خونه مامانم بهش زنگ میزنم کنسل کنه دوباره رفتم سمت خونهه اتوسا ک بچها هم پشت سرم اومدن...
مهراب: داداش خوش گذشت(در گوش ارسلان)
ارسلان: شاید تونستی ۲۰ درصد ریدنتو جمع کنی
رضا: چقد هول بودی داداش واسم تعجبه دیانا مخالفت نکرد با بوسیدنش
ارسلان: شاید باورتون نشه ولی اون اول شروع کرد...
مهراب: چیییی؟(با داد)
ارسلان: ی دفعه همه با تعجب برگشتن سمت مهراب....
اتوسا: چته مهراب چرا داد میزنی؟
مهراب: هیچی خود درگیری دارم...
۵۲.۵k
۱۲ آبان ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.