فیک ٢
صبح شده بود
کوک کلافه بلند شد رفت دوش ۵دقیقه گرفت اومد بیرون حوصله نداشت موهاشو خشک کنه
پس رفت سمته کمدش و لباسه مورد نظرشپ برداشت و پوشید
کوک از اتاق اومد بیرون وقتی داشت به سمته در میرفت با
حرف مین سو ایستاد
مین سو: فکر کردی نمیدونم چرا داری میری اونجا
کوک :مگه مهمه برات
مین سو: پسری عوضی بهت ادب یاد ندادن
کوک : خانوادهی مثله مگه ادب حالیش میشه
سنا :کوک بسه
مین سو: همین الان گمشو برو
کوک بدونه اینکه چیزی بگه رفت بیرون بادیگارد تا کوک رو دیدم رفت سمتش
بادیگارد : ارباب جای میرید
کوک:ماشینو آماده کن بریم پیش ارباب بزرگ
بادیگارد:چشم
بادیگارد به سمته ماشین رفت میخواست دره ماشینو باز کنه که کوک گفت
کوک:خودم دست دارم
بادیگارد : آما پدرتون منو میکشه
کوک:الان مین سو ابنجاست ؟
بادیگارد:نه ارباب
کوک:پس زود ماشینو روشن کن
بادیگارد:چشم
بادیگارد ماشینو روشن کرد و به سمته خونه مین سو حرکت کرد
وقتی رسیدن کوک از ماشین پیاده شد خدمتکار وقتی کوک رو دیدم به سمتش رفت
خدمتکار: ارباب جوان اینجا چیکار میکنید
کوک:ارباب بزرگ کجاست
خدمتکار: ارباب بزرگ کناره استخر هستن
کوک:میتونی بری
کوک به سمته استخر رفت دید میونگ که داشت تتو میزد
میونگ متوجه کوک نشد
کوک:پدر بزرگ
میونگ تازه متوجه شد که کوک اومد که به تتو کار گفت
میونگ: هانول میشه بری استراحت کنی تا من با نوهام صحبت کنم
هانول:چشم
هانول رفت کی میدونیست که هانول همون دخترک داستان بود که کوک دنبالش میگشت بعد از ٧ سال از کنارش رد شد
اما کوک متوجه نشد هانول همون دختر بود
وقتی هانول رفت کوک شروع کرد به حرف زدن
کوک: پدر بزرگ میخواستم در مورد ازدواج صحبت کنم
میونگ :میشنوم
کوک: پدر بزرگ اگر من الان بخوام ازدواج کنم دشمنات از اون دختر سواستفاده میکنن برای نابودی من
من وقتی ١١ سالم بود خوابه دختری میدیدم اون خیلی خوشگل بود این خوابم تا الان ادامه داره
اون دختر همش بهم میگه من همین دنیا هستم
پدر بزرگ من عاشقه این دختر شدم ولی باید پیداش کنم لطفاً کمکم کنید میدونید که من از کسی خواهش نمیکنم
میونگ : باشه پسرم میتونی بری حالا
کوک:چشم
کوک رفت و هانول اومد پیشه میونگ و نشست تتوشو کامل کرد
بعد از چند دقیقه که تتو میونگ تموم شد میونگ گفت
میونگ :هانول خیلی قشنگ شده
هانول : رئیس شما منو دسته کم گرفتی (خندع
میونگ :هانول خیلی قشنگ میخندی
هانول :مرسی
میونگ :کاشه عروسم میشدی
هانول :رئیس من تازه ١۶سالم شده
میونگ : واقعا من فکر کردم ٢٠ سالته
هانول :رئیس من ماسک زدم چطوری میخوره ٢٠ سالم باشه
میونگ:ماسکتو بکش پایین
هانول :راستش من دندونامو ارتودنسی کردم زشت شدم
میونگ : اشکالی نداره که حالا بکش پایین
هانول ماسکشو پایین کشید
میونگ :تو که خیلی خوشگلی
هانول :مرسی رئیس خب من باید برم چون مشتری دارم
کوک کلافه بلند شد رفت دوش ۵دقیقه گرفت اومد بیرون حوصله نداشت موهاشو خشک کنه
پس رفت سمته کمدش و لباسه مورد نظرشپ برداشت و پوشید
کوک از اتاق اومد بیرون وقتی داشت به سمته در میرفت با
حرف مین سو ایستاد
مین سو: فکر کردی نمیدونم چرا داری میری اونجا
کوک :مگه مهمه برات
مین سو: پسری عوضی بهت ادب یاد ندادن
کوک : خانوادهی مثله مگه ادب حالیش میشه
سنا :کوک بسه
مین سو: همین الان گمشو برو
کوک بدونه اینکه چیزی بگه رفت بیرون بادیگارد تا کوک رو دیدم رفت سمتش
بادیگارد : ارباب جای میرید
کوک:ماشینو آماده کن بریم پیش ارباب بزرگ
بادیگارد:چشم
بادیگارد به سمته ماشین رفت میخواست دره ماشینو باز کنه که کوک گفت
کوک:خودم دست دارم
بادیگارد : آما پدرتون منو میکشه
کوک:الان مین سو ابنجاست ؟
بادیگارد:نه ارباب
کوک:پس زود ماشینو روشن کن
بادیگارد:چشم
بادیگارد ماشینو روشن کرد و به سمته خونه مین سو حرکت کرد
وقتی رسیدن کوک از ماشین پیاده شد خدمتکار وقتی کوک رو دیدم به سمتش رفت
خدمتکار: ارباب جوان اینجا چیکار میکنید
کوک:ارباب بزرگ کجاست
خدمتکار: ارباب بزرگ کناره استخر هستن
کوک:میتونی بری
کوک به سمته استخر رفت دید میونگ که داشت تتو میزد
میونگ متوجه کوک نشد
کوک:پدر بزرگ
میونگ تازه متوجه شد که کوک اومد که به تتو کار گفت
میونگ: هانول میشه بری استراحت کنی تا من با نوهام صحبت کنم
هانول:چشم
هانول رفت کی میدونیست که هانول همون دخترک داستان بود که کوک دنبالش میگشت بعد از ٧ سال از کنارش رد شد
اما کوک متوجه نشد هانول همون دختر بود
وقتی هانول رفت کوک شروع کرد به حرف زدن
کوک: پدر بزرگ میخواستم در مورد ازدواج صحبت کنم
میونگ :میشنوم
کوک: پدر بزرگ اگر من الان بخوام ازدواج کنم دشمنات از اون دختر سواستفاده میکنن برای نابودی من
من وقتی ١١ سالم بود خوابه دختری میدیدم اون خیلی خوشگل بود این خوابم تا الان ادامه داره
اون دختر همش بهم میگه من همین دنیا هستم
پدر بزرگ من عاشقه این دختر شدم ولی باید پیداش کنم لطفاً کمکم کنید میدونید که من از کسی خواهش نمیکنم
میونگ : باشه پسرم میتونی بری حالا
کوک:چشم
کوک رفت و هانول اومد پیشه میونگ و نشست تتوشو کامل کرد
بعد از چند دقیقه که تتو میونگ تموم شد میونگ گفت
میونگ :هانول خیلی قشنگ شده
هانول : رئیس شما منو دسته کم گرفتی (خندع
میونگ :هانول خیلی قشنگ میخندی
هانول :مرسی
میونگ :کاشه عروسم میشدی
هانول :رئیس من تازه ١۶سالم شده
میونگ : واقعا من فکر کردم ٢٠ سالته
هانول :رئیس من ماسک زدم چطوری میخوره ٢٠ سالم باشه
میونگ:ماسکتو بکش پایین
هانول :راستش من دندونامو ارتودنسی کردم زشت شدم
میونگ : اشکالی نداره که حالا بکش پایین
هانول ماسکشو پایین کشید
میونگ :تو که خیلی خوشگلی
هانول :مرسی رئیس خب من باید برم چون مشتری دارم
۴.۶k
۰۷ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.