پارت هشتم عشق ویژه
پدر : کیم ا،ت درسته ؟
ا،ت : بله آقا خودمم جسارته من نمیتونم بلند شم
پدر : ایراد نداره راحت باش این بلا به خاطر ماست که سرتو اومده
ا،ت : خوشحالم آسیبی به شما و ارباب زاده نرسیده امیدوارم تونسته باشم کارم رو درست انجام بدم
پدر :داشتم به سلیقه ات شک میکردم که باانتخاب این دختر بهت امیدوار شدم مراقب عروسم باش
ا،ت : منظور پدرت از عروس چیه ؟
کوک : تو قرار بشی عروسش دیگه اشکالی داره ؟
ا،ت : باعث افتخارمه
کوک : پس سعی کن زود خوب بشی عروسک کوچولو
دکتر اومد سراغت تامعاینه آخررو انجام بد جونگ کوک
با لبخند اتاق رو ترک کرد تا دکتر بتونه راحت معاینه ات کنه توهم لبخند میزدی که با دیدن دکتر لبخند روی لبت خشک شد
ا،ت : چیکارم داری ؟
هیونگ: فقط باید بمیری من بکشمت همه چیز تمومه
ا،ت : هیونگ چی میخوای ؟ بگو راحت باش
هیونگ: تو که نداری پس بمیری بهتره
ا،ت : میگم بگو چی میخوای ؟
هیونگ:اون الماسی که به دسته رئیسته رو دیدی؟ اون الماس مال از هزاران سال پیش به اینجا رسیده
ا،ت : اما اون الماس نشون قدرت بزرگیه که به مافیا میتونه داشته باشه
هیونگ : خب دیگه بابای منم همون رو میخواست ولی تو اونو به کشتن دادی
ا،ت : یعنی الان تو اون الماس رو میخوای ؟
هیونگ:دقیقا الان دست یکی از امن ترین ادم های رئیسته پس پیداش کن اون پسر کوچولو روببین اونجا زیباترین پسر خانواده است میلیون هانفر واسه دیدنش حاضرن جون بدن اگه دست از پا خطا کنی اولین کسی که کشته میشه اون پسره
ات:انقدر محافظت شده هست نتونی بهش آسیب بزنی
هیونگ : اون دیگه تدبیر من بین محافظ های اونه
مات و مبهوت مونده بودی توی خدمتکار چرا باید بین دعوای قدرت اول و دوم مافیا گیر میکردی ؟ گناه تو و اون ارباب زاده که باحرفش تو این مخمصه گیر افتادی چی بوده ؟
ادامه دارد ...
ا،ت : بله آقا خودمم جسارته من نمیتونم بلند شم
پدر : ایراد نداره راحت باش این بلا به خاطر ماست که سرتو اومده
ا،ت : خوشحالم آسیبی به شما و ارباب زاده نرسیده امیدوارم تونسته باشم کارم رو درست انجام بدم
پدر :داشتم به سلیقه ات شک میکردم که باانتخاب این دختر بهت امیدوار شدم مراقب عروسم باش
ا،ت : منظور پدرت از عروس چیه ؟
کوک : تو قرار بشی عروسش دیگه اشکالی داره ؟
ا،ت : باعث افتخارمه
کوک : پس سعی کن زود خوب بشی عروسک کوچولو
دکتر اومد سراغت تامعاینه آخررو انجام بد جونگ کوک
با لبخند اتاق رو ترک کرد تا دکتر بتونه راحت معاینه ات کنه توهم لبخند میزدی که با دیدن دکتر لبخند روی لبت خشک شد
ا،ت : چیکارم داری ؟
هیونگ: فقط باید بمیری من بکشمت همه چیز تمومه
ا،ت : هیونگ چی میخوای ؟ بگو راحت باش
هیونگ: تو که نداری پس بمیری بهتره
ا،ت : میگم بگو چی میخوای ؟
هیونگ:اون الماسی که به دسته رئیسته رو دیدی؟ اون الماس مال از هزاران سال پیش به اینجا رسیده
ا،ت : اما اون الماس نشون قدرت بزرگیه که به مافیا میتونه داشته باشه
هیونگ : خب دیگه بابای منم همون رو میخواست ولی تو اونو به کشتن دادی
ا،ت : یعنی الان تو اون الماس رو میخوای ؟
هیونگ:دقیقا الان دست یکی از امن ترین ادم های رئیسته پس پیداش کن اون پسر کوچولو روببین اونجا زیباترین پسر خانواده است میلیون هانفر واسه دیدنش حاضرن جون بدن اگه دست از پا خطا کنی اولین کسی که کشته میشه اون پسره
ات:انقدر محافظت شده هست نتونی بهش آسیب بزنی
هیونگ : اون دیگه تدبیر من بین محافظ های اونه
مات و مبهوت مونده بودی توی خدمتکار چرا باید بین دعوای قدرت اول و دوم مافیا گیر میکردی ؟ گناه تو و اون ارباب زاده که باحرفش تو این مخمصه گیر افتادی چی بوده ؟
ادامه دارد ...
۹.۰k
۱۳ فروردین ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.