🍃زندگی متفاوت
🌚فصل دوم
پارت 114
#leoreza
به صورت خوشگلش نگاه میکردم غرق خواب بود
حتی تو خوابم صورتش بی نقص و زییا بود یکی دسته از موهاش کنار صورتش بود
به پشت گوشش هدایت کردم
بوسه ای بین شیقیقه هاش زدم قرار باهاش بهترین زندگی در کنار هم سپری کنیم
گوشیم رو ویبر بود زنگ میخورد اروم سر پانیذ رو گذاشتم رو بالشت بلند شدم
به سمت گوشیم رفتم که زنگ میخورد
و اسم 《Diya koholo💜》نمایان شد
ایکون سبز رو کشیدم و وارد تراس اتاقم شدم
رضا:جانمم
دیانا:سلام قربونت برممم
رضا:سلام خوبی بچها چطورنن ارسلان
دیانا:خوبن سلام میرسونن..... داداش
رضا:جان داداش
دیانا:هومم بانمک شدییی
رضا:بودمم شما ندیدی
دیانا:اوممم واقعا
رضا:ارهه
دیانا:واییی رضا بیا ببین دینا چی مگه انقدر از سر کول من رفت بالا تا با تو حرف بزنه
رضا:بدش گوشی رو به اون جوجه دلم براش یه ذره شده
بعد چندمین صدای وروجک پیچید تو گوشم
دینا:شلامم دایییی ژوننن
رضا:سلام قربونت برمم منن چیکار میکنیی خوبی
دینا:الییی داییی ژونن از بابا کشش لفتمم تا بلامم بستنیی بگیله
خنده ای کردمم
رضا:ایی پدرسوخته
دینا:نچ دایی ژوننن بابام شالمهه ژیندسسس لوبلومه
دیگه نتوتستم خودمو نگه دارم قهقهه ی بلندی سر دادم
و از پشت تلفن ریز ریز میخندید جوجه با خنده لب زدم
رضا:جوجه گوشی رو بده به مامانت تا من اینجا نمردم(خنده)
دینا:نچچ داییی ژووون منن قلاله باا ژننن داییی ژوننن حلف بژنممم
رضا :جوجه تو زن دایی از کجا میدونس
دینا:ماماییی داشت با بابا لواشکی حلف میژد شنیدمم
رضا:شباا تو بیداری بچه
دینا:اله داییی بعجی موقعل ها یه شدایییه بدی از اتاق بابا و مامایی میاد ژوددد مقابمم
باز قهقهه ی من بلند شد و صدای دلخور دینا بلندد شد
دینا:مگه بد میقمم داییی ژوننن
رضا:نه داییی جونن فقط گوشی رو قطع کن
دینا:اوکیعع داییی ژوننن
بعد گوشی رو قطع کرد وای خداا مگه بچه انقدر فضول میشهه خودشم شبا
از تراس اومدم بیرون پانیذ بیدار شده بود و اخم کرده بود رفتم پیشش
دستم انداختم دور گردنش بغلش کردم
رضا:گلم ناراحته
پانیذ:چرا انقدر پشت گوشی میخندیدی
رضا:قربونت برمم به یه بچه حسودی کردی
پانیذ:نخیرمم جونم
رضا:تو که حسودد نبودی
پانیذ:بودممم اوننمم فقط واسع شماا
به خودمم فشردمشش
رضا:اییی ننه من بمیرم بر توو
پانیذ:خدانکنه بچه ی دیا بود
رضا:بچه چیه دختر دوتا شیطونن ولی دینا یه چیزیی واسه خودششه میمونن
پانید:میمون چیه عشقمم بچس
رضا:ارع اونم یع بچه ی شیطون که شبا بیداره و میترسه از صدای اتاق مامان و باباش
پانیذ که متوجه نشد یه لحظه بعد که فهمید چی گفتم مشتی حواله ام کرد
پانیذ:عههه بی تربیتت
رَضا:من چیکارکنم وقتی خودش باهوشه جوجه.......
پارت 114
#leoreza
به صورت خوشگلش نگاه میکردم غرق خواب بود
حتی تو خوابم صورتش بی نقص و زییا بود یکی دسته از موهاش کنار صورتش بود
به پشت گوشش هدایت کردم
بوسه ای بین شیقیقه هاش زدم قرار باهاش بهترین زندگی در کنار هم سپری کنیم
گوشیم رو ویبر بود زنگ میخورد اروم سر پانیذ رو گذاشتم رو بالشت بلند شدم
به سمت گوشیم رفتم که زنگ میخورد
و اسم 《Diya koholo💜》نمایان شد
ایکون سبز رو کشیدم و وارد تراس اتاقم شدم
رضا:جانمم
دیانا:سلام قربونت برممم
رضا:سلام خوبی بچها چطورنن ارسلان
دیانا:خوبن سلام میرسونن..... داداش
رضا:جان داداش
دیانا:هومم بانمک شدییی
رضا:بودمم شما ندیدی
دیانا:اوممم واقعا
رضا:ارهه
دیانا:واییی رضا بیا ببین دینا چی مگه انقدر از سر کول من رفت بالا تا با تو حرف بزنه
رضا:بدش گوشی رو به اون جوجه دلم براش یه ذره شده
بعد چندمین صدای وروجک پیچید تو گوشم
دینا:شلامم دایییی ژوننن
رضا:سلام قربونت برمم منن چیکار میکنیی خوبی
دینا:الییی داییی ژونن از بابا کشش لفتمم تا بلامم بستنیی بگیله
خنده ای کردمم
رضا:ایی پدرسوخته
دینا:نچ دایی ژوننن بابام شالمهه ژیندسسس لوبلومه
دیگه نتوتستم خودمو نگه دارم قهقهه ی بلندی سر دادم
و از پشت تلفن ریز ریز میخندید جوجه با خنده لب زدم
رضا:جوجه گوشی رو بده به مامانت تا من اینجا نمردم(خنده)
دینا:نچچ داییی ژووون منن قلاله باا ژننن داییی ژوننن حلف بژنممم
رضا :جوجه تو زن دایی از کجا میدونس
دینا:ماماییی داشت با بابا لواشکی حلف میژد شنیدمم
رضا:شباا تو بیداری بچه
دینا:اله داییی بعجی موقعل ها یه شدایییه بدی از اتاق بابا و مامایی میاد ژوددد مقابمم
باز قهقهه ی من بلند شد و صدای دلخور دینا بلندد شد
دینا:مگه بد میقمم داییی ژوننن
رضا:نه داییی جونن فقط گوشی رو قطع کن
دینا:اوکیعع داییی ژوننن
بعد گوشی رو قطع کرد وای خداا مگه بچه انقدر فضول میشهه خودشم شبا
از تراس اومدم بیرون پانیذ بیدار شده بود و اخم کرده بود رفتم پیشش
دستم انداختم دور گردنش بغلش کردم
رضا:گلم ناراحته
پانیذ:چرا انقدر پشت گوشی میخندیدی
رضا:قربونت برمم به یه بچه حسودی کردی
پانیذ:نخیرمم جونم
رضا:تو که حسودد نبودی
پانیذ:بودممم اوننمم فقط واسع شماا
به خودمم فشردمشش
رضا:اییی ننه من بمیرم بر توو
پانیذ:خدانکنه بچه ی دیا بود
رضا:بچه چیه دختر دوتا شیطونن ولی دینا یه چیزیی واسه خودششه میمونن
پانید:میمون چیه عشقمم بچس
رضا:ارع اونم یع بچه ی شیطون که شبا بیداره و میترسه از صدای اتاق مامان و باباش
پانیذ که متوجه نشد یه لحظه بعد که فهمید چی گفتم مشتی حواله ام کرد
پانیذ:عههه بی تربیتت
رَضا:من چیکارکنم وقتی خودش باهوشه جوجه.......
۱۰.۶k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.