𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐂𝐫𝐢𝐦𝐢𝐧𝐚𝐥 [جنایتکار]
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟐
ات: وقتی سرم رو برگردوندم با یه فرشته
کوچولوییی که غرق در خوابه مواجه شدم ..... چقدر این بچه کیوت و خوشگل بود ..... اون لپاش .... اون لباش ...... اون کت و شلوار کیوتی که تنش بود .......
ات: (خیلی آروم زمزمه کردم) اون پسرمونه؟**😑😑**
ته :اره اون پسرمونه تائه هیونگ ...... خیلی بزرگ شده ... مگه نه؟ توی این سالها با تو زندگی کردیم با لباسای تو خوابیدیم..... با هات خندیدم
ات :یعنی من رو میشناسه؟ با هق هق هایی که به خاطر اشکاهایی که از گفتن این حرفاش به وجود اومده بود )
ته: معلومه که میشناستت پرنسس من ..... نمیدونی چقدر صبر کردم که این شانس امشب نصیبم بشه......
ات: اون راننده چی شد
ته: منظورت اونه؟( به جلوی ماشین اشاره کرد که یه آدم پخش زمین شده و بی هوش اونجا بود )
ته: بیهوشه تا چند ساعت دیگه بیدار میشه
ات: میشه فرار کنیم ؟
ته: معلومه که میشه ........
اومد جلو و بوسه سطحی به لب هام زد که انگار دنیا رو بهم داده بودن ... نمی خواستم از لباش دل بکنم برای همین دوباره کشیدمش جلو و من بوسه ی عمیقی رو شروع کردم
ته: سردت نیست؟
ات:نه
ته: پس بریم پرنسس که زندگیمون منتظرمونه
ات: صبر کن ...... میخوام برم صندلی عقب بشینم
ته: آیشششش از همین اول پسرش رو به من ترجیح داد
ات :این رو نگوو...... میدونی من چقدر فقط به خاطر یه عکس التماس جانگ کوک رو کردم و آخرم هیچ نتیجه ای نداشت
ته: چرا داشتی برمیگشتی از مراسم ..... چرا نرفتی داخل
ات :چون داخل اومدنم و دیدن شماها شرط داشت
ته: می خوای بهم بگی چه شرطی بود
ات: (سرم رو انداختم پایین) گفت که شرط بودنم تو مراسم ...... بچه دار شدن از شه .......... گریه هام شدت گرفت ببخشید که نتونستم قبول کنم
ته :(محكم بغلش کردم )مرسی که قبولش نکردی پرنسس ..... مرسی
بعد از اینکه رفتم کنار تائه هیونگ نشستم ...... تهیونگ هم ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد. هیچ ایده ای نداشتم که کجا داره میره ...... اصلا هم برام مهم نبود ..... فقط همین مهم بود که کنار پسرم
بودم و عشقم...... آروم تاله هیونگ رو از صندلی مخصوصش بغل کردم و توی بغل خودم خوابوندم سرش رو گذاشتم رو سینم و بغلش کردم دستاش رو انداخت دور کمرم و دوباره خوابش سنگین شد.....
𝐒𝐞𝐚𝐬𝐨𝐧 𝟐
𝐏𝐚𝐫𝐭 𝟑𝟐
ات: وقتی سرم رو برگردوندم با یه فرشته
کوچولوییی که غرق در خوابه مواجه شدم ..... چقدر این بچه کیوت و خوشگل بود ..... اون لپاش .... اون لباش ...... اون کت و شلوار کیوتی که تنش بود .......
ات: (خیلی آروم زمزمه کردم) اون پسرمونه؟**😑😑**
ته :اره اون پسرمونه تائه هیونگ ...... خیلی بزرگ شده ... مگه نه؟ توی این سالها با تو زندگی کردیم با لباسای تو خوابیدیم..... با هات خندیدم
ات :یعنی من رو میشناسه؟ با هق هق هایی که به خاطر اشکاهایی که از گفتن این حرفاش به وجود اومده بود )
ته: معلومه که میشناستت پرنسس من ..... نمیدونی چقدر صبر کردم که این شانس امشب نصیبم بشه......
ات: اون راننده چی شد
ته: منظورت اونه؟( به جلوی ماشین اشاره کرد که یه آدم پخش زمین شده و بی هوش اونجا بود )
ته: بیهوشه تا چند ساعت دیگه بیدار میشه
ات: میشه فرار کنیم ؟
ته: معلومه که میشه ........
اومد جلو و بوسه سطحی به لب هام زد که انگار دنیا رو بهم داده بودن ... نمی خواستم از لباش دل بکنم برای همین دوباره کشیدمش جلو و من بوسه ی عمیقی رو شروع کردم
ته: سردت نیست؟
ات:نه
ته: پس بریم پرنسس که زندگیمون منتظرمونه
ات: صبر کن ...... میخوام برم صندلی عقب بشینم
ته: آیشششش از همین اول پسرش رو به من ترجیح داد
ات :این رو نگوو...... میدونی من چقدر فقط به خاطر یه عکس التماس جانگ کوک رو کردم و آخرم هیچ نتیجه ای نداشت
ته: چرا داشتی برمیگشتی از مراسم ..... چرا نرفتی داخل
ات :چون داخل اومدنم و دیدن شماها شرط داشت
ته: می خوای بهم بگی چه شرطی بود
ات: (سرم رو انداختم پایین) گفت که شرط بودنم تو مراسم ...... بچه دار شدن از شه .......... گریه هام شدت گرفت ببخشید که نتونستم قبول کنم
ته :(محكم بغلش کردم )مرسی که قبولش نکردی پرنسس ..... مرسی
بعد از اینکه رفتم کنار تائه هیونگ نشستم ...... تهیونگ هم ماشین رو روشن کرد و حرکت کرد. هیچ ایده ای نداشتم که کجا داره میره ...... اصلا هم برام مهم نبود ..... فقط همین مهم بود که کنار پسرم
بودم و عشقم...... آروم تاله هیونگ رو از صندلی مخصوصش بغل کردم و توی بغل خودم خوابوندم سرش رو گذاشتم رو سینم و بغلش کردم دستاش رو انداخت دور کمرم و دوباره خوابش سنگین شد.....
۱۸.۶k
۱۳ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.