مافیای جذاب من
پارت ۳
ا/ت ویو
از اتاق رفتم بیرون
رفتم طبقه پایین
کلی خدمتکار اونجا بود یکیشون سنش از همه بالا تر بود و بقیه رو راهنمایی میکرد
پس تصمیم گرفتم برم پیش اون
ا/ت: سلام ببخشید گفتن اتاقم رو بهم نشون بدین
آجوما: بله عزیزم دنبالم بیا
ا/ت: ممنون خانم
آجوما: میتونی منو آجوما صدا کنی
ا/ت: اوم باشه منم ا/ت هستم
آجوما: میدونم
رفتیم سمت یه اتاق
آجوما: این اتاق تو هست
ا/ت: ممنون
میخواستم برم تو که با صداش برگشتم
آجوما: اینجا چند تا قانون داریم که باید از اونا پیروی کنی
باید صاحب این عمارت رو ارباب صدا بزنی
ا/ت: منظورتون اون جیمین عجیب غرییه
آجوما: عزیزم باید درست صداش بزنی
نباید رو حرفش حرف بزنی وگرنه بد بلایی سرت میاد
و.....
همینطور توضیح داد تا تموم شد
ا/ت: یه لحظه مگه اون عوضی کیه که من نباید رو حرفش حرف بزنم باید بهش بگم ارباب بره گم شه این عوضی
همینطور که اینا رو میگفتم آجوما سرش پایین بود که با صدای پشتم قلبم اومد تو دهنم
جیمین: هی مثل آدم حرف بزن دختره ی پرو
آروم برگشتم سمتش و کلم رو انداختم پایین به آجوما اشاره کرد
جیمین: میتونی بری
آجوما: ولی اربا...
جیمین: گفتم برو *داد
آجوما رفت
جیمین: فکر کردی کی هستی اینطوری درباره من حرف میزنی
جرئتم رو جمع کردم که جوابش رو بدم
ا/ت: تو کی هستی که منو گرفتی اینجا زندانی کردی فرار کنم کاری میکنم راهی زندان بشی
جیمین: برو اگه پلیسی اومد
ا/ت: چرا نیان
جیمین: چون من بزرگ ترین مافیای کره هستم حتی پلسا هم حاضر نیستن با من در بیفتن
ا/ت: چی 😳 تو مافیایی
جیمین: آره چی فکر کردی همینجوری الکی میام میبرمت
ترسیده بودم قلبم داشت وایمیستاد
خواستم بزنم به چاک که گرفتم
جیمین: کجا میری برو تو اتاقت
کشیدم انداختم تو اتاق و در و بست و قفل کرد
یه اتاقه خالی داده به من
فقط یه کمد یه میز آرایشی داشت و یه تخت مسخره داشت
به در تکیه دادم و شروع مردم به گریه کردن
کم کم چشمام رفت و هیچی نفهمیدم
.....
از خواب بیدار شدم دیدم یکی داره صدام میزنه
آجوما: ا/ت از پشت در برو کنار
بلند شدم وایستادم
آجوما اومد تو
آجوما: ا/ت بیا بیرون شام بخور
ا/ت: نمیخوام بیام سیرم
آجوما: بیا اینطوری ارباب دعوات میکنه
ا/ت: برام مهم نیست برو
آجوما رفت بیرون درم بست
رفتم نشستم رو تخت و از پنجره کوچیک اونجا بیرون رو نگاه میکردم
گشنم بود ولی نمیخواستم چیزی بخورم
صدای در اومد
برگشتم
جیمین بود
جیمین: بلند شو بیا غذا بخور
ا/ت: نمیخوام سیرم
جیمین: میگم بیا
دستم رو گرفتم و میخواست ببرم
ا/ت: ولم کن چیکارم داری غذا خوردن خوردن منم به تو مربوطه *بلند
جیمین: آره مربوطه حالا بیا
ا/ت: نمیخوام اصلا میخوام از گرسنگی بمیرم *عصبی
جیمین: حالا که میخوای باشه اینقدر اینجا بمون تا بمیری
رفت بیرون و در رو هم از پشت قفل کرد
دو روز بعد
الان دو روزه توی این اتاقم و هیچی نخوردم و در یکسره قفل بود و حتی یه بار هم باز نشد
نشسته بودم خاطراتم رو مرور میکردم
یعنی الان چه بلایی سر لونا و تام اومده دلم براشون تنگ شده
که با صدای در از فکر اومدم بیرون
.....
ادامه توی پارت بعد
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
ا/ت ویو
از اتاق رفتم بیرون
رفتم طبقه پایین
کلی خدمتکار اونجا بود یکیشون سنش از همه بالا تر بود و بقیه رو راهنمایی میکرد
پس تصمیم گرفتم برم پیش اون
ا/ت: سلام ببخشید گفتن اتاقم رو بهم نشون بدین
آجوما: بله عزیزم دنبالم بیا
ا/ت: ممنون خانم
آجوما: میتونی منو آجوما صدا کنی
ا/ت: اوم باشه منم ا/ت هستم
آجوما: میدونم
رفتیم سمت یه اتاق
آجوما: این اتاق تو هست
ا/ت: ممنون
میخواستم برم تو که با صداش برگشتم
آجوما: اینجا چند تا قانون داریم که باید از اونا پیروی کنی
باید صاحب این عمارت رو ارباب صدا بزنی
ا/ت: منظورتون اون جیمین عجیب غرییه
آجوما: عزیزم باید درست صداش بزنی
نباید رو حرفش حرف بزنی وگرنه بد بلایی سرت میاد
و.....
همینطور توضیح داد تا تموم شد
ا/ت: یه لحظه مگه اون عوضی کیه که من نباید رو حرفش حرف بزنم باید بهش بگم ارباب بره گم شه این عوضی
همینطور که اینا رو میگفتم آجوما سرش پایین بود که با صدای پشتم قلبم اومد تو دهنم
جیمین: هی مثل آدم حرف بزن دختره ی پرو
آروم برگشتم سمتش و کلم رو انداختم پایین به آجوما اشاره کرد
جیمین: میتونی بری
آجوما: ولی اربا...
جیمین: گفتم برو *داد
آجوما رفت
جیمین: فکر کردی کی هستی اینطوری درباره من حرف میزنی
جرئتم رو جمع کردم که جوابش رو بدم
ا/ت: تو کی هستی که منو گرفتی اینجا زندانی کردی فرار کنم کاری میکنم راهی زندان بشی
جیمین: برو اگه پلیسی اومد
ا/ت: چرا نیان
جیمین: چون من بزرگ ترین مافیای کره هستم حتی پلسا هم حاضر نیستن با من در بیفتن
ا/ت: چی 😳 تو مافیایی
جیمین: آره چی فکر کردی همینجوری الکی میام میبرمت
ترسیده بودم قلبم داشت وایمیستاد
خواستم بزنم به چاک که گرفتم
جیمین: کجا میری برو تو اتاقت
کشیدم انداختم تو اتاق و در و بست و قفل کرد
یه اتاقه خالی داده به من
فقط یه کمد یه میز آرایشی داشت و یه تخت مسخره داشت
به در تکیه دادم و شروع مردم به گریه کردن
کم کم چشمام رفت و هیچی نفهمیدم
.....
از خواب بیدار شدم دیدم یکی داره صدام میزنه
آجوما: ا/ت از پشت در برو کنار
بلند شدم وایستادم
آجوما اومد تو
آجوما: ا/ت بیا بیرون شام بخور
ا/ت: نمیخوام بیام سیرم
آجوما: بیا اینطوری ارباب دعوات میکنه
ا/ت: برام مهم نیست برو
آجوما رفت بیرون درم بست
رفتم نشستم رو تخت و از پنجره کوچیک اونجا بیرون رو نگاه میکردم
گشنم بود ولی نمیخواستم چیزی بخورم
صدای در اومد
برگشتم
جیمین بود
جیمین: بلند شو بیا غذا بخور
ا/ت: نمیخوام سیرم
جیمین: میگم بیا
دستم رو گرفتم و میخواست ببرم
ا/ت: ولم کن چیکارم داری غذا خوردن خوردن منم به تو مربوطه *بلند
جیمین: آره مربوطه حالا بیا
ا/ت: نمیخوام اصلا میخوام از گرسنگی بمیرم *عصبی
جیمین: حالا که میخوای باشه اینقدر اینجا بمون تا بمیری
رفت بیرون و در رو هم از پشت قفل کرد
دو روز بعد
الان دو روزه توی این اتاقم و هیچی نخوردم و در یکسره قفل بود و حتی یه بار هم باز نشد
نشسته بودم خاطراتم رو مرور میکردم
یعنی الان چه بلایی سر لونا و تام اومده دلم براشون تنگ شده
که با صدای در از فکر اومدم بیرون
.....
ادامه توی پارت بعد
::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::::
۶.۰k
۲۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.